42

شنیدم که عزم سفر کرده ای تو

از کتاب: راگ هزره ، فصل احمد ولی ، بخش ،
احمد ولی

شنیدم که عزم سفر کرده ای تو
تمنای شهر دگر کرده ای
چو بیگانه رفتیم هریک به راهی
نه لبخند بر لب نه نیمی نگاهی
به هجر تو روزم چو شام سیاهی
چو آهنگ شهر دگر کرده ای
اگر تو نباشی چه گویم به گلها
چه گویم به مهتاب چه گویم به دریا
که بی توو نتابد نه خورشید و نه ماه
چو آهنگ شهر دگر کرده ای