یک شب کتاب قصه و افسانه های عشق
از کتاب: راگ هزره
، فصل نازیه کرامت الله
، بخش
،
نازیه کرامت الله
یک شب کتاب قصه و افسانه های عشق
گفتم زخود جدا کنم اما دلم نشد
گل کاغذ گل نامه و دل پاره ترا
قربان خاک پا کنم اما دلم نشد
گفتم ترا ببینم ونادیده بگذرم
در خلوت ام صدا کنم اما دلم نشد
بیمار عشق تو شدم و دل سپردم ات
گفتم روم دوا کنم اما دلم نشد
پیوسته ای مرا به غم وگریه های تلخ
گفتم ترا رها کنم اما دلم نشد
کفتم برای آن همه جبروفریب تو
من هم بتو جفا کنم اما دلم نشد
گفتم زخود جدا کنم اما دلم نشد
گل کاغذ گل نامه و دل پاره ترا
قربان خاک پا کنم اما دلم نشد
گفتم ترا ببینم ونادیده بگذرم
در خلوت ام صدا کنم اما دلم نشد
بیمار عشق تو شدم و دل سپردم ات
گفتم روم دوا کنم اما دلم نشد
پیوسته ای مرا به غم وگریه های تلخ
گفتم ترا رها کنم اما دلم نشد
کفتم برای آن همه جبروفریب تو
من هم بتو جفا کنم اما دلم نشد