116

بر ِ مطرب ِ بد آموز دف و چنگ می فرستم

از کتاب: دیوان اشعار ، مسمط

بر ِ مطرب ِ بد آموز دف و چنگ می فرستم

رم ِ آهویی ختن را به پلنگ می فرستم

به خمار باده مستان می و بنگ می فرستم

بر ِ یار اگر پیام ِ دل ِ تنگ می فرستم

به امید باز گشتن همه رنگ می فرستم



اگرم شود میسر بمن عمر جاویدانی

همی کارمی بدلها همه تخم مهربانی

مشت خاک را چه حاصل زغرور و شخ کمانی

در صلح می‌ گشاید ز هجوم ناتوانی

مژه‌ وار هر صفی را که به جنگ می‌فرستم



بفرازمی ز همت سر خود بچرخ ِ گردون

ز خدا و طالع ِ خود شده ام همیشه ممنون

به شهید ناز عشقت چه خطر به رخت گلگون

نی‌ام آن که دستگاهم فکند به ورطه ی خون

پر اگر بهم رسانم به خدنگ می‌فرستم



به نوای بلبل عشق عرق از گلاب ما کش

دل دردمند ما را تو ز وادی بلا کش

بگشای چهره ات را و حقیقت از گوا کش

اثر پیام عجزم ز خرام اشک وا کش

به طواف دامن امشب دو سه لنگ می‌فرستم



عجب است ز فطرت دوُن برود خیال باطل

گل آفت است یکسر بر صید تیغ قاتل

ز تلاش نابجا ات به ظفر نگردی نایل

ز درشتی مزاجت نی‌ام ای رقیب غافل

اگر ارمغان فرستم به تو سنگ می‌فرستم



به غریق ِ بحر عشق به نجات ساحلی نیست

گل باغ آرزو را ز خموشی بلبلی نیست

شب و روز انتظارم به رسیدن حاصلی نیست

به هزار شیشه زین بزم سر وبرگِ قلقلی نیست

ز شکست دل سلامی به ترنگ می‌فرستم



همه لذت دو عالم ندهم به یک گدازت

به سجودت اوفتادم بنمایم اهل زارت

تویی بهر من چو محمود منی غمزدا ایازت

ز جهان رنگ تا کی‌ کشم انتظار نازت

تو بیا و گر نه آتش به فرنگ می‌فرستم



دل دردمند “محمود” شده ناصبور بیدل

به اعجاز ناز دارد بکلام ِ طور بیدل

همه عالم معنی بُوَد و شعور بیدل

اگر انتظار باشد سبب حضور بیدل

همه‌ گر زمان وصل ‌است به درنگ می‌فرستم