سالهای وصف سر زلف نکویان کردم

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل

سالهای وصف سر زلف نکویان کردم

خویشرا دیده و دانسته پریشان کردم

سوختم در تب سوزان محبت عمری

دل خود عاقبت از داغ چراغان کردم

وقت و نا وقت ز بس حلقه زدم بردریار

تا وا اینقدر از کرده پیشیمان کردم

با امید که نگاهی فگند یار بمن

خویش از در نظرش آئینه بندان کردم

با ختم تا بهوا و هوس این عمر عزیز

کف افسوس بهم سوده و حرمان کردم

زاری و عذر مرا یار من هر گز نشیند

بغضب تیز شد هر چند که گریان کردم

از ندامت سرمن هر نفسی مرگ برد

یار را بی سبب از خویش گریزان کردم

طاقتم طاق شد امشب ز فراقت بخدا

ای صنم تا به سحر پاره گریبان کردم

زار پنهائی خود حفظ نمئدم عمری

 اخر از تنگی دل روش و نمایان کرد 

بد گمانی زدل دلبر من رفع نشد

هر قدر پیش رخش عمد بقران کردم

قدرتم بود که من با تو خیانت بکنم

چون نمک خورده بودم پاس نمکدان کردم

همچو تیغون بجهان عشقری از داغ بتان

خویشرا در نظر خلق چراغان کردم