42

يارک من چرا خوش باور هستی

از کتاب: راگ هزره ، فصل احمد ظاهر ، بخش ،
احمد ظاهر

يارک من چرا خوش باور هستی گلم
رحم کن او خدا چاره ندارم
قهر مکن، ناز مکن، خوش گذرانيم که اين دنيا دو روزست

شبی پرسيدمش با بيقراری
که غير از من کسی را دوست داری
دو چشمش از خجالت به خم افتاد
ميان گريه ی خود گفت آری

تو شاخ پر گلی من برگ زردم
تو گرم خنده يی من آه سردم
تو خورشيدی و من سيارۀ تو
مرا بگذار که تا گرد تو گردم