42

باز آمدم چون عيد نو

از کتاب: راگ هزره ، فصل فرهاد دریا ، بخش ،
فرهاد دریا

باز آمدم چون عيد نو تا قفل زندان بشکنم
وين چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم

گر پاسبان گويد که هی بر وی بريزم جام می
دربان اگر دستم کشد من دست دربان بشکنم

خوان کرم گسترده ای مهمان خويشم برده ای
گوشم چرا مالی اگر من گوشه نان بشکنم