دامن صحرا
از کتاب: راگ هزره
، فصل ساربان
، بخش
،
ساربان
در دامن صحرا بی خبر از دنيا
خوانده بگوشم ميرفت نوای هستی را
آنکه به نقش زمانه دل نه بندد
نغمهء عشق و هوای دل پسندد
آ .. اين نوای اسمانی باتو گويم گر ندانی
راز عشقی جاودانی ..او
از بی گناهی تو غرق گناه ام من
تشنه دردم مهر ترا ميخواهم من
خوش بود ای گل ناز ترا کشيدن
با قيمت جان روی مهء تو ديدن
آ .. برده تابم تاب گيسو
کرده چهره چشم جادو
ديده يکسو آن دو گيسو .. او ..
خوانده بگوشم ميرفت نوای هستی را
آنکه به نقش زمانه دل نه بندد
نغمهء عشق و هوای دل پسندد
آ .. اين نوای اسمانی باتو گويم گر ندانی
راز عشقی جاودانی ..او
از بی گناهی تو غرق گناه ام من
تشنه دردم مهر ترا ميخواهم من
خوش بود ای گل ناز ترا کشيدن
با قيمت جان روی مهء تو ديدن
آ .. برده تابم تاب گيسو
کرده چهره چشم جادو
ديده يکسو آن دو گيسو .. او ..