42

پی اشک که من ندانم بکجا رسیده باشد

از کتاب: راگ هزره ، فصل استاد سرآهنگ ، بخش ،

پی اشک که من ندانم بکجا رسیده باشد
ز پیت دویدنی داشت برهی چکیده باشد

تب و تاب موج باید ز غرور بحر دیدن
چه رسد به حالم آنکس که ترا ندیده باشد
بچمن ز خون بسمل همه جا بهار ناز است
دم تیغ آن تبسم رگ گل بریده باشد
چه بلندی و چه پستی چه عدم چه ملک هستی
نشنیده ایم جای که کس آرمیده باشد
بدماغ دعوی عشق سر بوالهوس بلند است
مگر از دکان قصاب جگری خریده باشد
به هزار پرده بیدل زدهان بی نشانش
سخنی شنیده ام من که کسی ندیده باشد