به کابل جان رسیدم, یارم آمد
از کتاب: راگ هزره
، فصل فیض قادری
، بخش
،
فیض قادری
به کابل جان رسیدم, یارم آمد
بلند بالا شیرین گفتارم آمد
گرفتم بوسه از دور لبانش
شفا در جانک بیمارم آمد
دم رویت چراغان است گل من
چرا فکرت پریشان است گل من؟
مه خو حرف بدی به تو نگفتم
چرا چشمت به گریان است گل من؟
سر راهت بشینم, روزه گیرم
به دور کاکلت فیروزه گیرم
به دور کاکلت یاقوت و مرجان
بغیر از تو دگه یاری نگیرم
دم رویت چراغان است گل من
چرا فکرت پریشان است گل من؟
مه خو حرف بدی به تو نگفتم
چرا چشمت به گریان است گل من؟
نوشته میکنم رسم گدایی
سلامم را رسان مرغ هوایی
سلامم را ببر دلبر بخوانه
که مردم از غم روز جدایی
بلند بالا شیرین گفتارم آمد
گرفتم بوسه از دور لبانش
شفا در جانک بیمارم آمد
دم رویت چراغان است گل من
چرا فکرت پریشان است گل من؟
مه خو حرف بدی به تو نگفتم
چرا چشمت به گریان است گل من؟
سر راهت بشینم, روزه گیرم
به دور کاکلت فیروزه گیرم
به دور کاکلت یاقوت و مرجان
بغیر از تو دگه یاری نگیرم
دم رویت چراغان است گل من
چرا فکرت پریشان است گل من؟
مه خو حرف بدی به تو نگفتم
چرا چشمت به گریان است گل من؟
نوشته میکنم رسم گدایی
سلامم را رسان مرغ هوایی
سلامم را ببر دلبر بخوانه
که مردم از غم روز جدایی