42

از یاد رخت گشتم، بتخانه به بتخانه

از کتاب: راگ هزره ، فصل فرهاد دریا ، بخش ،
فرهاد دریا

از یاد رخت گشتم بتخانه به بتخانه
گردانده مرا چشمت میخانه به میخانه

هر شام و سحر امکان نبود که ترا بینم
بنمای مهِ رویت ماهانه به ماهانه

گنجینۀ مقصد را پیدا نتوانستم
هر چند که پالیدم ویرانه به ویرانه

یک پسته دهانی را عمریست که مزدورم
هیچ است معاش من سالانه به سالانه

این مردم دنیا را دیدی همه مجذوب‌اند
خندیده به هم می‌گفت دیوانه به دیوانه