37

موش و قروت

از کتاب: گرآورده های مهم

موشکی ره به جوال گندم داشت

چشم خود را به مال مردم داشت


روزکی در خیال حلوا شد

سر کندوی آرد بالا شد


در تلک تنتلی قروت بدید

رنگش از ترس جان سفید پرید


گفت هر گز نمیروم سویش

لیکن از دور میکنم بویش


روی گشتاند موشک حیران

تا شود سوی غار خویش روان


لیک بوی قروت روغن دار

ماند پاهای موشک از رفتار


باز بر گشته و بروتک زد

دلش از شوق آن قروتک زد


گفت از دور میکنم بویش

میزنم بوسه بر سر و رویش


دور دور قروت میگردید

دلش از شوق و ترس میلرزید


نا گهان پای موشک نادان

خورد بر گوشه تلک لرزان


خیز از جا نمود آن بیجان

بر گرفت حلق موشک نادان


در تلک زار زار مینالید

روی خود بر قروت میمالید


موش در ساعتی که جان میداد

گفت بر نفس فتنه لعنت باد