42

ای بت بیرحـــم شارت منــم

از کتاب: راگ هزره ، فصل احمد ظاهر ، بخش ،

ای بت بیرحـــم شارت منــم
رشته بیانــداز تو در گردنم

تیر بیانداز که من در هوا
گیرم و در سینه کنم جا

تیر تو را بر دل و جان جا دهم
تا تسلی دل شیدا کنم

چشم فتانت که فسون میکند
این دلکم غرقه خون میکند

آن لب لعلت که زمیخانه ها
میگه به گوشم دو صد افسانه ها

جان منی پیش رقیبان مرو
یکه تنها به گلستان مرو

پیش من آه تا که فدایت شوم
کشته یک لحظه نگاهت شوم