اي خدا آن اختر شبها کجاست
از کتاب: راگ هزره
، فصل زمزمه شب هنگام
، بخش
،
زمزمه شب هنگام
اي خدا آن اختر شبها کجاست
آشناي اين دل تنها کجاست
آفتاب عشق من اميد من
پرده ساز نغمه ي جاويد من
آنکه در من خويش را بنياد کرد
در سکوت سينه ام فرياد کرد
بر پرم دستي کشيد آواز داد
در دلم انديشه ي پرواز داد
در بسوي سمت باراني گشود
زير باران عشق را با من سرود
ما دو تا پروانه هاي سبزه زار
زندگي را ميسروديم هر کنار
دست غم تصوير خوابم را ربود
زهر غم در هستيي من ره گشود
(ما) شکست ، او رفت و من پرپر شدم
در خزانش برگ نيلوفر شدم
شهر دل را پر شقايق کرد و رفت
رفت؛اما ترک عاشق کرد و رفت
در هوايش زندگاني سرد شد
ناله شد فرياد و غم شد، درد شد
رفتنش آيينه هايم را شکست
شيشه ي قلب مرا با سنگ بست
خسته ام از شهر بي ساز و سرود
خسته ام از شب پرک هايي حسود
ابر پر باران اندوهم خدا!
بغض تلخ صخره و کوهم خدا
ميروم آرام و دلسرد و خموش
کوله بار درد تنهايي به دوش
دختري بر روي سنگي مينگاشت
کاش ميشد لاله ي در سنگ کاشت!
آشناي اين دل تنها کجاست
آفتاب عشق من اميد من
پرده ساز نغمه ي جاويد من
آنکه در من خويش را بنياد کرد
در سکوت سينه ام فرياد کرد
بر پرم دستي کشيد آواز داد
در دلم انديشه ي پرواز داد
در بسوي سمت باراني گشود
زير باران عشق را با من سرود
ما دو تا پروانه هاي سبزه زار
زندگي را ميسروديم هر کنار
دست غم تصوير خوابم را ربود
زهر غم در هستيي من ره گشود
(ما) شکست ، او رفت و من پرپر شدم
در خزانش برگ نيلوفر شدم
شهر دل را پر شقايق کرد و رفت
رفت؛اما ترک عاشق کرد و رفت
در هوايش زندگاني سرد شد
ناله شد فرياد و غم شد، درد شد
رفتنش آيينه هايم را شکست
شيشه ي قلب مرا با سنگ بست
خسته ام از شهر بي ساز و سرود
خسته ام از شب پرک هايي حسود
ابر پر باران اندوهم خدا!
بغض تلخ صخره و کوهم خدا
ميروم آرام و دلسرد و خموش
کوله بار درد تنهايي به دوش
دختري بر روي سنگي مينگاشت
کاش ميشد لاله ي در سنگ کاشت!