42

اين قافله ی عمر عجب میگذرد!

از کتاب: راگ هزره ، فصل استاد شیدا ، بخش ،
استاد شیدا

اين قافله ی عمر عجب میگذرد!
درياب دمی که با طرب میگذرد؛
ساقی، غم فردای حريفان چه خوری.
پيش آر پياله را، که شب میگذرد.

مستم ز غم عشق تو مستم مستم
او نگار جانم دل در طلب وصل تو استم استم
گویندو مرا عاشق بدنام تویی
دیده جان من منکر نتوان بود که استم استم

دلدار بمن گفت چرا غمگینی، دیده جان من
در فید کدام دلبرک شرینی
برجستم و آهینه بدستش دادم، دیده جان من
گفتم که در آهینه کی را می بینی
بر سبزه نشین که سبزه ها جای تو نیست
دیده جان من، پرغصه نشین کسی بسودایی تو نیست