اگر شام تاری به پیشم بیایی
از کتاب: راگ هزره
، فصل جاوید شریف
، بخش
،
جاوید شریف
اگر شام تاری به پیشم بیایی
چو گل پیش رویم کنی خودنمایی
بدامانت از شوق گلها بریزم
بشینی و تا صبح به پیشم بپایی
مرا است امید وصل تو اما
تومی گویی ازدوری و از جدایی
منم همچوشمع در آتش نشتم
توپروانه من کجایی کجایی
چو کام دلی من نشد از تو حاصل
چونین بود رویا تو نا آشنایی
اسیر از تو بجز مهرو الفت نخواهد
چه خوب است اگر مهرو الفت نمایی
چنان با جان من ای غم در آمیزی که پنداری
تو از عالم مرا خواهی من از عالم ترا خواهم
چو گل پیش رویم کنی خودنمایی
بدامانت از شوق گلها بریزم
بشینی و تا صبح به پیشم بپایی
مرا است امید وصل تو اما
تومی گویی ازدوری و از جدایی
منم همچوشمع در آتش نشتم
توپروانه من کجایی کجایی
چو کام دلی من نشد از تو حاصل
چونین بود رویا تو نا آشنایی
اسیر از تو بجز مهرو الفت نخواهد
چه خوب است اگر مهرو الفت نمایی
چنان با جان من ای غم در آمیزی که پنداری
تو از عالم مرا خواهی من از عالم ترا خواهم