میهن آزاده گان
از کتاب: راگ هزره
، فصل احمد ولی
، بخش
،
احمد ولی
مه قربانت شوم ای کابل من
که از خاکِ تو شد آب و گِل من
به خارج من اگر صد سال باشم
تپایش بری تو دارد دل من
ای به قربان تو میهن ، میهن آزادگان
عشق تو دارم به سینه ،درد تو دارم به جان
مه قربان شمال آسمایی
که می بخشد به جان و دل صفایی
فدای ننگرهار و سیرِ پغمان
به قربانت وطن از ما جدایی
ای به قربان تو میهن ، میهن آزادگان
عشق تو دارم به سینه ، درد تو دارم به جان
هرات و قندهارت کس ندارد ، مزار و بامیانت کس ندارد
همه آفاق را گشتیم و دیدیم ،که باغ و بوستانت کس ندارد
که از خاکِ تو شد آب و گِل من
به خارج من اگر صد سال باشم
تپایش بری تو دارد دل من
ای به قربان تو میهن ، میهن آزادگان
عشق تو دارم به سینه ،درد تو دارم به جان
مه قربان شمال آسمایی
که می بخشد به جان و دل صفایی
فدای ننگرهار و سیرِ پغمان
به قربانت وطن از ما جدایی
ای به قربان تو میهن ، میهن آزادگان
عشق تو دارم به سینه ، درد تو دارم به جان
هرات و قندهارت کس ندارد ، مزار و بامیانت کس ندارد
همه آفاق را گشتیم و دیدیم ،که باغ و بوستانت کس ندارد