42

بيا تا گل بر افشانيم

از کتاب: راگ هزره ، فصل استاد مهوش ، بخش ،
استاد مهوش

بيا تا گل بر افشانيم و می در ساغر اندازيم
فلک را سقف بشگفيم و طرحی نو در اندازيم
اگر غم لشکر انگيزد که خون عاشقان ريزد
من و ساقی بهم سازيم و بنيادش بر اندازيم
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ريزيم
نسيم عطر گردان را شکر در مجمر اندازيم
چو در دستت رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
که دست افشان غزل خوانيم و پاکوبان سر اندازيم
صبا خاک وجود ما بدان عاليجناب انداز
بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازيم
يکی از عقل می لافد دگر طامات می بافد
بيا کاين داوری ها را به پيش داور اندازيم
بهشت عدن اگر خواهی بيا با ما بميخانه
که از پای خمت يکسر بحوض کوثر اندازيم
سخن دانی و خوش خوانی نمی ورزند در شيراز
بيا حافظ که تا خود را به ملک ديگر اندازيم