116

نفس آریم برون شمس و قمر می سوزد

از کتاب: دیوان اشعار


نفس آریم برون شمس و قمر می سوزد
تنِ ما در تپش آباد جگر می‌سوزد

بسکه در قلزمِ گردابِ جهالت غرقیم 
ادب و معرفت و شعر و هنر می‌سوزد 

بچه ها ناخلف و مادرِ مسکین ناچار 
از غمِ روزی دو چشمانِ پدر می سوزد 

حلقه‌ ای دامِ بلایم به چشمِ همگان 
که ز ما مهلکه و ترس و خطر می سوزد

آنقدر پا گلِ بختِ نگون گیر هستیم
 که به وضعِ اسفِ ما دل خر می سوزد

بس سیاه بخت و سیهکار و سیه گام شدیم
چمن و باغچه و سير و چکر می سوزد

آفت اندیشیم و آفت نگه و آفت عمل 
سعی می لرزد و اذهان و خبر می سوزد 

با چنین شعله‌ای جانسوز که داریم محمود
چشمه‌ و دجله و دریا و شمر می سوزد
-------------- 
پنجشنبه ۱۴۰۴/۱/۲۸ خورشیدی 

احمد محمود امپراطور