روش هر صاحبدلی کز بارغم خم میشود
از کتاب: دیوان صوفی عشقری
، غزل
روش هر صاحبدلی کز بارغم خم میشود
صورت محراب حاجت ها عالم می شود
در رۀ عشق از سرو سامان گذشتن سهل نیست
هر کسی کی همچو ابراهیم ادهم می شود
در سراغ بیغمی پامال غم گردیده ایم
هر کسی زین آرزو بر گشت بی غم می شود
شب بچشم این خسیسان خواب می گردد حرام
گر زتعداد درم هایک درم کم می شود
با لباس فاخره ادم گری وابسته نیست
گاو خر کی از جُل کمخواب ادم می شود
بسکه از یاد سر و تال و صالت بی لی ام
نالۀ زارم گهی زیر و گهی بم می شود
آرزو دارم ز مژگان بتان تیر دیگر
زآنکه زخم توبزخم کهنه مرهم می شود
نازم حسن شرمگینی را که از جوش حیا
برگل رویش عرق مانند شبنم می شود
هر مجا خوانم حدیث سر گذشت عشقری
دیده ها از یاد عمر رفته پر نمی شود