37

دوبیت و چهاربیتی ها ۲

از کتاب: گرآورده های مهم

من عاشق و شیدای تو تا کی باشم؟

از دور به تماشای تو تا کی باشم؟

خود میدانی مسافر و بیوطنم

در منت و غمهای تو تا کی باشم؟


من یارک خوب بولهوس را چه کنم؟

پسخورده چند هزار کس را چه کنم؟

تو جام شرابی و در خانء هر کس

من جام شراب پر مگس را چه کنم؟


سبزینه جوان کمین کمین میگردی

خنجر بدرون آستین میگردی.

خنجر بدرون آستین عیبی نیست

حیف قدمت که برزمین میگردی.


در باغ شما دو بوتهءنیشکر است

در زیر همان دو دختر لبشکر است.

دختر شکر است و گل خوبان شکر است

دل از غم آن دلبرکان در بدر است.


آن جا که تویی بنفشه زار بلخ است

اینجا که منم مدام عیشم تلخ است.

هر وقت که مرا خیال رویت گیرد

اندر نظرم زمین و آسمان چرخ است.




فریاد که در کندز دلتنگ مائیم

یک دست گل بنفشه بی رنگ مائیم.

میخاستیم که ما خود زینجا برویم

یک بلبل پا شکسته در بند مائیم.


آهو بره را به باغ میبینم من

بر سینهء پره داغ میبینم من.

ای دست همان سکندر درویش

طوطی ره به چنگ زاغ میبینم من.


در فصل بهار گلی بدستم دادی

در حین جوانی ها شکستم دادی.

من دسته به دامن تو دادم بامید

تو دامن نومیدی بدستم دادی.


در ملک شغنان دو دیو و دو پری

دو جوره گل موافق همدگری.

هر کس که به شغنان ببرد این خبر

این جان عزیز فدای او مژده گری.


چشمان کبود آسمانی داری

دامان بلند ارغوانی داری.

باما همه خشم داری و ناز وعتاب

با غیر همیشه مهربانی داری.



حیف از تو دورم که مقیم باقی

از بلبل دوری و رفیق زاغی.

خربوزه ز خربوزه چو گیرد رنگی

در آب روی تری در آتش – داغی.


برده سنما دلم دو چشم مستت

یا دام سفید بند هر دو دستت.

مادر – پدر ترا ندادن بر ما

از خوردترکی خدا نمیکرد هستت.


آنروز که آتش محبت افروخت

عاشق روسوزی خود ز معشوق آموخت.

از جانب دوست سزد این سوز و گداز

تا در نگرفت شمع که پروانه نسوخت.


چشمان داری مثال کوک نوروز

بی تو دم و زندگی ندارم یکروز.

از سرک شو ناله زنی تا دم روز

چشم تو براه ماند نیام دیگر روز.


این سیب سمرقنده سرش پیدا نیست

این لعل بدخشانه دلش بر ما نیست.

تیری تو زدی راست میان سینم

خونش بچکید جراحتش پیدا نیست.



آهو برهء سفید خود گم کردم

من رخ به ولایت های مردم کردم.

مردم میگن ای بچهء دیوانه شده 

دیوانه نیم یار خوده گم کردم.


یک دختر راغی و یکی دروازی

هر دو بدرون باغ میکرد بازی.

از دختر دروازی ندارم گیله ای

مارا کشته زلفای چنگ راغی.


روزی که دلت پیش دلم بود گرو

دامان مرا سخت گرفتی که مرو.

روزی که دلت به دیگری مایل شد

برگشتی و با خشم بگفتی که برو!


در سنگ سفید الف کشم لام آید

شاید که نگار من لب بام آید.

در گرد نوای او بپاشم دانه

شاید که به بوی دانه در دام آید.


من قد ترا به قد گندم دیدم

دستمال تو را بدست مردم دیدم.

دستمال ترا بوی کدم بوی تو نیست

شهراره بشهر گشتم مانند تو نیست.




به قدش سیل کنین قدش بلند است

به ابروش سیل کنین ابروش کمند است.

به چشمش سیل کنین چشما پیاله

تمام جانکش عاشق پسند است.


در سبزه سبزه زار شیشتیم رفتیم.

دست از سر سینه هات کشیدیم رفتیم.

چشمت بیکی بود دلت بهزارا

از ما نمکی بود که چشیدیم رفتیم.


ای کرته کبود من کمین تو شوم

تو گندم سبز و من زمین تو شوم.

ده گندم سبز دروگران بسیار اس

یک بوسه بتی که خوشه چین تو شوم.


چشمت به ستاره ء سحر میمانه

زنگ تو به کلچه ء قمر میمانه.

هر کس که به بالین تو سرمیمانه

با ناز و کرشمه ء تو در میمانه.


دریاکه کلان شود نگایوش که کند؟

دو دل که یکی شود جدایش که کند؟

هر کس که جدا کنه عزیزش بمیره

مانند دلم خانه گکش در بگیره.




چشمان داری سیاه تر از بال مگس

قدی داریکه دلربای همه کس!

تو عهد کنی وفا بکن با یک کس

دریا نشوی که دست بشوین همه کس.


عاشق نبودیم  چگونه امسال شدیم

با تازه نهال تو گرفتار شدیم.

از تازه نهال نو نخوردیم ثمری

آخر به ملامتا گرفتار شدیم.


گل دیدم و گل دیدم و گل دیدم

لیلی و بنفشه و راه ده یک جا دیدم.

لیلی و بنفشه را همراه سمن

ده سایهء سنگ سنبله تنها دیدم.


چوبک بکنم آو بیخورد کفتر

زانو بزنم بغل بگیرم دختر.

شاهین بشوم تره بگیرم در بر

چنگی بزنم از تو نریزد یک پر.


بگذار که شبی ترا در آغوش شوم

از ساغر لبهای تو مینوش شوم.

چون شرم میان من تو باطل شد

آنقدر ببوسمت که مدهوش شوم.



ای روی تو گلگلون ز می ناب شده

وز خون دلم چو لاله سیراب شده.

از چشم ترم بسنج زما سوز درون

از آتش عشق تو جگر آب شده.


حرفی نشنودی دل ماشاد نکردی

مارا به زبان قلمی یاد نکردی.

آباد شد از لطف تو صد خانهء ویران

ویرانهء ما بود که آباد نکردی.


ای رفته به شهر وعده های تو چه شد؟

مهرتو کجا رفت و وفای تو چه شد؟

این تیر که اخیر بکجا روی آورد

ای آیینه رخسار صفای تو چه شد؟


سر در سر خاک آستان تو نهم

دل در خم زلف دلستان تو نهم.

جانم به لب آمد است لب پیش من آر

تا جان بدین بهانه در دهان تو نهم.


زلف سیه ات همیشه خم باشد وخم

غم در دل من همیشه غم باشدو غم

دنیار اگر دوباره غربال کنی

مثل من ماتم زده کم باشد و کم.




گل با سر چادر توبازی میکرد

عالم به تماشای تو شادی میکرد

چشم من و چشمان تو بازی میکرد

چشم دگران زمانه سازی میکرد.


قدت به مثال توده سر خم زده بود

رویت به مثال ماه نو کم زده بود.

بر آب گلاب دست می شویی

در روی گل گلاب شبنم زده بود.


قدت به مثال تودهء نیشکر است

رخسارهء تو ز برگ گل تازه تر است.

یکبار نگاه کنی بمن میسوزم

برگشته نگاه تو ز کشتن بدتر است.


در باغ گلست برنگ و رخسار تو نیست

سرو لب جو با قد رعنای تو نیست.

هر گه که تو پرواز کنی در خانه

حیف عمر من که در تماشای تو نیست.


چون هر دو لب تو یار خندان گردد

قند و عسل و نبات ارزان گردد.

هربار قدمهای تو افتد سوی من

سنگ ها همگی عقیق و مرجان گردد.


خربوزه نمیخورم که ترش بوی میته

قصابه نمیگیرم که خون بوی میته.

نانبایه نمیگیرم که دود بوی میته

گلکاره نمیگیرم که گل بوی میته.


در بام بلند چه خوب تماشا داری

گردن بلند زبان مینا داری.

هرچند که ترا به زیر جادو بگیرم

والله بالله وزیر دانا داری.


روزی که دلت پیش دلم بود گرو

دامن مرا سخت گرفتی که مرو!

حالا که دلت مائل دیگر شده است

کفشای کجم راست نهادی که برو!


ای دوست محبت تو بیمارم کرد

سودای رخت به غم گرفتارم کرد.

در خواب بودم پیک خیال تو رسید

زد خنجر تیز ز خواب بیدارم کرد.


چیست بمن و دل بجای دگری

من میل تو دارم و تو میل دگری.

در مذهب عاشقان روا کی باشد؟

من دست تو بوسم و تو پای دگری!



یارجانه بگو بیا  بما یاری کن

زین شهر برندم تو بیا زاری کن!

زین شهر برندم مرا بفروشند

زر داری  بیا  مرا خریداری کن!

ای خال لبت مرغ دلم را دانه

چشم سیه ات کرده مرا دیوانه.

ای روح روان تا تو چه میفرمائی

دارم سخنی با تو بگویم یا نه؟






قد سرو روان داری گل من

بهارم را خزان داری گل من.

مکن غمگین دل ناز دار خودرا

که یار مهربان داری گل من.

به قربانت شوم ای سیب تازه

به سودایت غلط کردم نمازه.

ندیدم خیر احسان تو ای گل

ابس دادم من این عمر درازه.

الایار جان ترا دیدم پریشان

نکردی عاشقی باماتو چندان

شنیدی گر زمین چیزی دروغست

خفه از من نشو چشماته قربان.

الا یار جان پریشانت که کرده

ترا ازمن گریزانت که کرده؟

تو از روز ازل یار مه بودی

نمی دانم پشیمانت که کرده؟

بهار آمد که من شیدا بگردم

چو قمری در لب دریا بگردم.






همه یاران من دستا بگردن

من مسکین چه سان تنها بگردم؟!

کسی که درد عاشق دیده باشد

اورا چیزی بدل ارزنده باشد.

دل عاشق مثال طفلکان است

همان طفلی که مامیش مرده باشد.

مه تعلیم از تو آموختم گل من

مه امسال از غمت سوختم گل من.

کجا میری نگار نازنینم؟

بیا بنشین که دیدارت ببینم.

ترحم کن به جانم ای ستمگر

ز هجرت خسته و زارو حزینم.

قلم گیرم به یاد رویت ای گل

کشم نقش خم ابرویت ای گل.

الفقدی خم بالا کشیده

به یاد قامت دلجویت ای گل.

دو سه سال و دو سه ماه و دو سه روز

بدنبال تو گل گشتم شب و روز






خبر آمد که شویت گشته ناجور

خبر دادم به دوکان کفندوز.

چرا مخمل نمی پوشی گل من

چرا قیما نمی چوشی گل من؟

لبت پسته زبانت مغز بادام

چرا بر ما نمی فروشی گل من؟

همان روزی که پشک آمد  به نامم

جدا گشتم ز یار مهربانم.

شبم به پیره وروزم به تعلیم

نمانده گوشت و پوست و استخوانم.

سپاهی بد کند قنغاله میشه

دلش با مثل زنبورخانه میشه.

شبش به پیره روزش به تعلیم

دو چشمش انتظار خانه میشه.

تفنگ جرمنی داره ده شانه

قواید میگیرم در بجه خانه.

الهی خانهء کفتان بسوزه

مرا او شهر بشهرم میدوانه.

مه که میرم  دعا کن  ای پدر  ن

دو گل دارم  نگاه کن  ای پدر  ن.




مه که میرم  بیایم یا نیایم

توکل با خدا کن ای پدرجان!

سیاهی چشم تو جادو ندارد

بیاض گردنت آهو ندارد.

همان بوی خوشی که یار دارد

صنوبر در کنار جو ندارد.

کدام کوه و کمر بوی تو دارد

کدام مه شعلهء روی تو دارد؟

همان ماهیکه از قبله براید

نشان طاق ابروی تو دارد.

الا یارجان بیا با مردن من

دو دستت خم بکن با گردن من

دو دستت خم بکن از مهر دوستی

خدا آسان کند جان کندن من.

مسلمانان ببینید شب چه وقت است

که بلبل مست و شیدای درخت است.

که بلبل میپرد شاخه به شاخه

جدائی مادر و فرزند چه سخت است.

الا یار جان مرا دیوانه کردی

مرا تحویل بندی خانه کردی.




مرا تحویل بندی خانه – محبس

با پای نازکم زولانه کردی!

شب مهتاب که گرگان میبرند میش

رفیق جانم بیا نزدم کسی نیس!

اگر همسایه ها بیدار باشند

بگو  خیر خدا دارم بدرویش

مه قربانت شوم ای سرو آزاد

مه قربانت شوم چوچه پری زاد.

به مکتب میروی  راهت بگیرم

که استادت بگوید آفرین باد!

ز عشقت طاقت من طاق گشته

دلم با دینت مشتاق گشته.

که هرچند میکنم صبر و قناعت

ورق صبر من اوراق گشته.

تو شیری مثل بادام هستی ای گل.

همیشه به سر بام هستی  ای گل.

نمیفهمی به مضوم رفیقی؟

چطور بی عقل و نادان هستی ای گل!

به بالینم بیا ای ما پیکر

بگویم قصهء دل را سراسر.




در آن روزی که ازتو دل گرفتم

امید زندگی برکندم از سر.

سر راهت بشینم تا بیایی

فدایت میکنم  هرچه بخواهی!

ندارم تحفه ئی از جان شیرین تر

از آن ترسم که جانم را نخواهی.

ازان روزی که من از تو جدایم

رفیق جان من به مرگ خود رضایم.

دو سه روز است مریض هستم به بستر

خبر نیستی ز درد بی شفایم.

اگر از حال من باشی خبر دار

دل سنگت بسوزد با من زار

اگر صد سال به زندانت بمانم

بگویم با تو  ای یار وفادار!

قدت با چوب تر می مانه یارجان

لبت به نیشکر میمانه یارجان.

بده بوسه ازان دور لبانت

که داغت با جگر میمانه یارجان.

صدا آمد صدای ناله آمد

صدا از دلک صد پاره آمد.




مسلمانا ببینید نالهء کیست؟

صدای عاشق بیچاره آمد.

خداجان عاشق زارم تو کردی

درخت گل بودم خارم تو کردی.

درخت گل بودم در سایهء بید

چرا بیدل گرفتارم تو کردی؟

سفیدی رویکت مانند شیشه

غمکهات از دلم بیرون نمیشه.

غمکهات بر دلم گشته درختی

کشیده شاخ و بال و کرده ریشه.

سر دیوار نشین که خار داره

به زن یاری نکن صد یار داره.

به زن یاری نکن غیر از به دختر

که دختر عاشق بسیار داره.

همی زخم دلم کاری نمیبود

که روز گارم باین خواری نمیبود.

که روزگارم به خواری های بسیار

که آب چشم من جاری نمیبود.

چه امشب بی وفارا خواب دیدم

چه ماهی در میان آب دیدم!




ز خواب خیستم که در پشیم کسی نیس

دمی کنج لبم تب خال دیدم.

سر بامت علم کن که شهید است

که دربارت به مثل روز عید است.

تو سوداگر شدی مردم خریدار

بدوکانت متاع خوش خرید است.

سر کوه بلند یک دانه گندم

مسافری کنم در ملک کردم.

مسافر یار من بیگانه گشته

پس خاک وطن دیوانه گشته.

ستاره در هوا رویم برویت

مثال مشک عنبر غال بویت.

سرت از خواب بالا کن که رفتم

نشانی میگیرم گیرائی مویت.

شبی از سوز دل گفتم قلم را

بیا تحریر کن  حال دلم را!

قلم گفتا : جواب ای دوست شیرین

ندارم طاقت این بار غم را.

سحر رفتم به بستان سوی لیلا

ندیدم غنچه ای بی بوی لیلا.




ثریا سر کشید بر دشت و صحرا

به یاد قامت دلجوی لیلا.

بهار آمد گل و گلزار من کو؟

غمت از دل برافکند  یار من کو؟

نویسم نامه ای از راه دوری

جواب نامهء خونبار من کو؟

بهار آمد که سیل سبزه ها شد

گل و بلبل به هم چون آشنا شد؟

گل و بلبل به هم بود چند صباحی

که گل واشد  و بلبل بی نواشد.

بهار خوب نیس اگر نسرین نباشد

گل و گلزار با تمکین نباشد.

به فردای قیامت روز محشر

بهشت تلخ است اگر شیرین نباشد!

مه قربانت شوم ای کاکه رفتار

زمین آمد به زیر پایت به گفتار.

زمین گفتا دگر عیبی نداری

همین عیب است که داری کبر بسیار.

خودم سبزه که یار سبزه دارم

میان سبزه ها افتاده کارم.




تمام سبزه ها را قبضه کردم

ندیدم سبزه ای مانند یارم.

به این کوچه جوی مشک است خداجان

دلم دیوانهء عشق است خداجان!

دو سه روز است ندیدم آن پری را

لب و دندان من خشک است خداجان!

چرا صد ناز و بانه می کنی گل

نگاهی عاشقانه می کنی  گل

هزاران دل به یک موی تو بند است

چرا بی باک شانه میکنی  گل؟

خودم این جا که یارم بامدینه

خودم انگشتر و یارم نگینه.

خداوندا نگینم را نگه دار

که یار اول و آخرم همینه!

خودم سبزه زبانم سبزه میگه

رگ و پی و استخوانم سبزه میگه.

به فردای قیامت روز محشر

ضمیر و روح و جانم سبزه میگه.

بروز عید که بی اقبالم  ای دوست

میان مردما گمنامم  ای دوست.




به مه ظلم هر چه کرد بخت بدم کرد

زدست بخت خود مینالم ای دوست!

همان خال بر رویت منم یار

همان نارنج خوشبویت منم یار.

چرا بیهوده میگردی به صحرا؟

بزن تیری که آهویت منم یار.

قلم از غم بود کاغذ زماتم

رگ جانم نزن با نشتر غم.

میان آتش غم ها فتادم

به جز از غم نباشد درد و داغم.

نماز شام بروی جای نمازم

که از قبله بر آمد سرو نازم

بشد قلبم به سوی آن روانه

خدا جانم گنهکارم چه سازم!

ز عشقت ترک کردم من سری را

زنم دوکان گیرم سوداگری را.

متاع عقل دین برباد دادم

به امیدی که بینم آنپری را.

غم گلجان به جان من رسیده

وجود ناتوان من کفیده.




از ان روزی جدا گشتم ز گلجان

یکی مار دوسر مرا گزیده.

همیشه یاد دلبر میکنم من

قلم از خون دل تر میکنم من.

نویسم نام ای از بینوائی

روان با سوی دلبر میکنم من.

دل دیوانه دارم ای جدائی

جگر صد پاره دارم از جدائی!

شب هجران گل من بیقرارم

که تا صبح زاره دارم ای جدائی!

عزیزان دلبرم رفت از که پرسم؟

گل ماه پیکرم رفت از که پرسم؟

شدم مجنون گرفتار فراقش

گل لب شکرم رفت از که پرسم؟

محبت کار هر نادان نباشد

که آتش جای نامردان نباشد.

اگر عاشق شدی مردانه باشی

که عشق افزار نامردان نباشد.

دو چشمانم به چشم دلبر افتاد 

همان مهر قدیمی بر سر افتاد.