42

مرا دیوانه کردی آخر

از کتاب: راگ هزره ، فصل نصیر وفا ، بخش ،
نصیر وفا

دلی دارم دلی دیوانه دارم
غم بسیار از جانانه دارم
برای آنکه از غم ها گریزم
به دستم تا سحر پیمانه دارم
مرا دیوانه کردی آخر
بر پا زولانه کردی آخر
ظالم یارم گوشه نشینی هر میخانه کردی آخر

ای امیدم ... کبوتر سفیدم ...
تو از راه رسیدی ... به آرزوم رسیدم 
به خاطر دل تو دل از همه بریدم ...
به خاطر دل تو دل از همه بریدم …

مرا دیوانه کردی آخر
بر پا زولانه کردی آخر
ظالم یارم گوشه نشینی هر میخانه کردی آخر

خداوندا چرا دل افریدی؟
چرا این دل را عاشق افریدی؟
اگر عاشق شدن جرم وگناه است!
چرا سیمای زیبا افریدی؟

چرا دربام وبالا نمیشی
چرااز دلکم آگاه نمیشی
نداستی رموز عاشقی را
شدم مجنون چرا لیلی نمیشی

نسیم صبحدم پیدا نمی شد
دهان غنچه ای گل وا (باز) نمی شد
اگر لیلی را میدادند به مجنون
کسی در عاشقی رسوا نمی شد

سیاه چشمان سیاه پوشیده امشب
به قتل عاشقش کوشیده امشب
... بر دست و بر لب خنده دارد
مگر خون مرا نوشیده امشب

دلکم آبله باران است خدا جان
کلی کارم به میدان است خدا جان
ندارم خویش و قوم یک یارک دلسوز
دو چشمانم به گریان است خدا جان

اگر دل است دلبر کدام است ؟
اگر دلبر است دل را چی نامست ؟
دل و دلبر به هم آمیخته بینم
نپرسم دل کدام دلبر کجا است ؟

مرا دیوانه کردی آخر
بر پا زولانه کردی آخر
ظالم یارم گوشه نشینی هر میخانه کردی آخر