42

دلم را شکستی ، دلت را شکستم

از کتاب: راگ هزره ، فصل سید عمر ، بخش ،
سید عمر

دلم را شکستی ، دلت را شکستم
تو پیمانه ، من سنگ خارا شکستم
تو دامن ز دستم فراچیدی و من
به پای تو دست تمنا شکستم
دگر بیدلی را نبینی بکویت
که پای طلب را در اینجا شکستم
گل حسرت آورد حاصل براهت
بیابان خاری که در پا شکستم
ز عشقم ترا بود رونق به گیتی
ترا رونق گیتی آرا شکستم
رها شد به مستی عنان سرکشم
بسا عقده ی دل چو مینا شکستم
دلم را دگر نشکند چرخ ، (گلشن )
که پشت این بی سر و پا شکستم