42

همه یارانم به پریشانی

از کتاب: راگ هزره ، فصل احمد ظاهر ، بخش ،
احمد ظاهر

همه یارانم به پریشانی
که سیه شام و سحری دارم

دل من این نکته تو میدانی
که به تاریکی قمری دارم

همه گویندم که رهایش کن
گله گر داری بخدایش کن

دل و دین فارغ ز جفایش کن
چه کنم من گوش کری دارم

چه خطا دیدی، چه جفا دیدی؟
چه بغیر از مهر و وفا دیدی؟

همه شب ورد دهنم بودی
که به شیرینی شکری دارم