همه یارانم به پریشانی
از کتاب: راگ هزره
، فصل احمد ظاهر
، بخش
،
احمد ظاهر
همه یارانم به پریشانی
که سیه شام و سحری دارم
دل من این نکته تو میدانی
که به تاریکی قمری دارم
همه گویندم که رهایش کن
گله گر داری بخدایش کن
دل و دین فارغ ز جفایش کن
چه کنم من گوش کری دارم
چه خطا دیدی، چه جفا دیدی؟
چه بغیر از مهر و وفا دیدی؟
همه شب ورد دهنم بودی
که به شیرینی شکری دارم
که سیه شام و سحری دارم
دل من این نکته تو میدانی
که به تاریکی قمری دارم
همه گویندم که رهایش کن
گله گر داری بخدایش کن
دل و دین فارغ ز جفایش کن
چه کنم من گوش کری دارم
چه خطا دیدی، چه جفا دیدی؟
چه بغیر از مهر و وفا دیدی؟
همه شب ورد دهنم بودی
که به شیرینی شکری دارم