تا زلف پریشان تو در دست صبا بود
از کتاب: راگ هزره
، فصل زمزمه شب هنگام
، بخش
،
زمزمه شب هنگام
تا زلف پریشان تو در دست صبا بود
دانی که مرا در دل شوریده چها بود
خاموش نشد مرغ چمن دوش ز فریاد
گویا گل او باز در آغوش صبا بود
بی شمع زسوز دل من در شب هجران
گر باخبری بود ،تو بودی و خدا بود
از دیده بدامن چی گهر ها که فشاندیم
تا کنج غمت در دل دیوانه ما بود
دانی که مرا در دل شوریده چها بود
خاموش نشد مرغ چمن دوش ز فریاد
گویا گل او باز در آغوش صبا بود
بی شمع زسوز دل من در شب هجران
گر باخبری بود ،تو بودی و خدا بود
از دیده بدامن چی گهر ها که فشاندیم
تا کنج غمت در دل دیوانه ما بود