42

تا زلف پریشان تو در دست صبا بود

از کتاب: راگ هزره ، فصل زمزمه شب هنگام ، بخش ،
زمزمه شب هنگام

تا زلف پریشان تو در دست صبا بود
دانی که مرا در دل شوریده چها بود

خاموش نشد مرغ چمن دوش ز فریاد
گویا گل او باز در آغوش صبا بود

بی شمع زسوز دل من در شب هجران
گر باخبری بود ،تو بودی و خدا بود

از دیده بدامن چی گهر ها که فشاندیم
تا کنج غمت در دل دیوانه ما بود