42

دلبرم رفت و سفر کرد

از کتاب: راگ هزره ، فصل حبیب قادری ، بخش ،
حبیب قادری

دلبرم رفت و سفر کرد
او ز آغوشم رمید

دلبرم خاک مرا در
پیش پاهی خود ندید

هر چی گفتم که نرو عاشقت آواره میشه
ناله ام را نشنید وای نشنید

از پی اش گمشده ء وادیی مردم شده ام
نغمهء بیکسی هایم به گوش او نرسید