42

به عزم تو به سحر گفتم

از کتاب: راگ هزره ، فصل نجوا ، بخش ،
نجوا

به عزم توبه سحر گفتم استخاره كنم
بهار توبه شكن می‌رسد چه چاره كنم

سخن درست بگویم نمی‌توانم دید
كه می خورند حریفان و من نظاره كنم

اگر ز لعلِ لب یار، بوسه ی یابم
جوان شوم ز سر و زندگی دوباره کنم

نه قاضی ام، نه مدرس، نه معتثب نه فقیر
مرا چه کار و که من نیز شراب خواره کنم