به عزم تو به سحر گفتم
از کتاب: راگ هزره
، فصل نجوا
، بخش
،
نجوا
به عزم توبه سحر گفتم استخاره كنم
بهار توبه شكن میرسد چه چاره كنم
سخن درست بگویم نمیتوانم دید
كه می خورند حریفان و من نظاره كنم
اگر ز لعلِ لب یار، بوسه ی یابم
جوان شوم ز سر و زندگی دوباره کنم
نه قاضی ام، نه مدرس، نه معتثب نه فقیر
مرا چه کار و که من نیز شراب خواره کنم
بهار توبه شكن میرسد چه چاره كنم
سخن درست بگویم نمیتوانم دید
كه می خورند حریفان و من نظاره كنم
اگر ز لعلِ لب یار، بوسه ی یابم
جوان شوم ز سر و زندگی دوباره کنم
نه قاضی ام، نه مدرس، نه معتثب نه فقیر
مرا چه کار و که من نیز شراب خواره کنم