114

اسلام و شمشیر

از کتاب: اسلام و شمشیر ، بخش ۴۶

مدخل این نوشته ساده تر از این مقدمه را قبول نمی کند که هیچ قانون و قدرت و قراری، از منظر مسلمانان، بالاتر از قرآن قرار نمی گیرد و هر صلاح دید و حکمت و حاکمیتی، از جانب بندگان، در هر مراتبی، که فسخ و یا تغییر دستورات الهی را قصد کند، ندیده گرفتنی است و تبعیت از آن کفر محسوب می شود.


«وهو الله لا اله الا هو له الحمد فی الاولی و الاخرة و له الحکم و الیه ترجعون. اوست خداوند و جز او نیست، ستایش از آغاز تا انجام زیبنده ی اوست، او حکم می راند و به او بازگردانده می شویم. و لله ملک السمکوات و الارض و الی الله المصیر. هستی آسمان و زمین از آن خداوند است و هم به او باز می گردیم». (قصص، ۷۰ و نور، ۴۲)


این شمول کلی، از مبدا تا مقصد، تکلیف آنان را تعیین می کند، که بارگاه بنده ای را جایگاه تعیین تکلیف با پیچیدگی های زندگی جمعی می انگارند و با از یاد بردن فرامین الهی، مثلا به بهانه ی تورم و گردش اقتصاد، آیات نهی ربا را باطل می انگارند، آن مجرمی را که خداوند به صد تازیانه و اخراج از روابط متعارف اجتماعی جزا داده، ظالمانه به ضربه های سنگ می بندند و علی رغم صراحت قرآن در قطع ارتباط با مشرکین، ابراز بی اعتمادی به آن ها و دور کردن شان از مراکز مراودات مسلمین، در هر فرصت و مکانی به مغازله با این و آن نماینده کنیسه و کلیسا می نشینند و گاه حتی در موارد و مناطقی سران سیاسی مسلمین به گدایی جلب موافقت آنان مشغول شده اند. آشکار است که اعمال چنین مدیریتی ابراز مخالفت و یا لااقل معطل گذاردن بی دلیل دستورات الهی و آیات صریح قرآنی است.


«یا ایها الذین آمنوا انما المشرکون نجس فلایقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا و ان خفتم عیلة فسوف یغنیکم الله من فضله... ای ایمان آوردگان بدانید مشرکین نجس اند و پس از این سال حق نزدیکی به مسجد الحرام را ندارند و اگر از مسکنت می ترسید ، پس با فضل الهی به زودی غنی خواهید شد...». (توبه، ۲۸)


این حکم اخراج مشرکین از روابط اجتماعی و اقتصادی مسلمانان، که مرکز بروز و تبلور آن ظاهرا در مسجد الحرام بوده، نه تعارفی از سر غضب، که اعلام انتقال آنان به موضع دشمنی ابدی است و اگر در میان مسئولین جهان اسلام کسانی گمان دارند که با گرد آمدن و مذاکره و غیر آن، این دشمنان مارک خورده از سوی خداوند را، تبدیل به دوستان ما خواهند کرد، پس علیه اعلام نظر الهی موضع گرفته و آیات قرآن را تعارف فرض کرده اند!


«ما کان لبشر ان یؤتیه الله الکتاب و الحکم و النبوة ثم یقول للناس کونوا عبادا لی من دون الله ... آن بشری که خداوند حکم و کتاب و مقام نبوت به او عطا کرده، مجاز نیست اعلام کند که به جای خداوند مرا بپرستید...» (آل عمران، ۷۹)


بدین ترتیب خداوند آگاه به عوارضی است که گریبان پیامبران را هم به چنگ می گیرد. لحن هشدار و نه آگاهی دهنده ی آیه این ظن را تقویت می کند که چنین توهمی لااقل در گمان برخی از پیامبران جوانه زده است و شاید از میان ما کسی نیش کلام را دریافت کند که حتی بدون احراز مقام نبوت نیز نسبت به زیر دستان و وابستگان در خانواده و در جامعه، خدا گونه عمل می کنیم!


«...اتخشونهم فالله احق ان تخشوه ان کنتم مومنین. ... آیا می ترسید، خداوند سزاوارتر به ترس است، اگر ایمان آورده اید». (توبه ۱۳)


تزریق این شجاعت و شهود که از بنده ای نباید حساب برد و رعایت از سر ترس و احساس کوچکی، تنها در برابر خداوند موجه است، مضمون صریح و به اشاره در بسیاری از آیات قرآن است. نگاه از موضع ایمان نیز جز این را روا نمی دارد که اگر مالک عمومی و مقدر کننده تقدیرات بندگان و بخشاینده و بازستاننده ی عز و ذل، فقط خداوند است، پس خشوع زیبنده ی ذات اوست که میزان ایمان بندگان را از جمله در مواجهه با احساس ترس در برابر بنده ای دیگر، می آزماید.


«...فلا تخشوا الناس و اخشون و لا تشتروا بآیاتی ثمنا قلیلا و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون. از مردم واهمه نکنید، بترسید از من و دستورات و آیات مرا به دستاوردی ناچیز نفروشید و هرکس مطابق دستورات نازل شده ی الهی حکم نکند، کافر است».  (مائده، ۴۴)


آیا صریح تر از این می خواهید؟ باید با وسواس کامل، به اجرای احکام مستقیم مندرج در آیات خداوند، نه برداشت های کاسب کارانه و توجیهی از آن ها اکتفا کنیم، آن چه را بر بندگان روا و مجاز خوانده شده، به فرمان این و آن دون خداوند، حتی اگر به نام و عنوان روایت و حدیث ارائه شود، از خود دریغ نداریم و یا به هر بهانه، نهی شده ای از جانب خداوند را مجاز نشمریم.


«و ابتغ فیما آتاک الله الدار الاخره و لا تنس نصیبک من الدنیا و احسن کما احسن الله الیک و لا تبغ الفساد فی الارض ان الله لا یحب المفسدین. برگزین آن چه را خداوند در آخرت به تو عطا خواهد کرد و نیز نصیب خود از دنیا را فراموش مکن، به آن سان که خداوند نیکو دانسته است، و فساد بر زمین مجوی، که خداوند فاسدان را نمی پسندد». (قصص، ۷۷)


خداوند انسان را محتاج مواظبت می داند، بر کنه خلقت او آگاه است، گوشه گیری و اعتکاف و بی اعتنایی به دنیا را تجویز نمی کند و بهره ی حسنه از مواهب دنیا را با قید ارجح شمردن عطایای اخروی و پرهیز از افتادن به دام فساد را تکلیف می کند. چه قدر زبان این آیه از حقایق اطراف ما می گوید و قیود و شروط بهره برداری از حصه و نصیب دنیوی با چه دقتی انتخاب شده است: مقدم بهره ی اخروی است و برخورداری از نصیب دنیوی، بدون ازدیاد فساد، چنان که معنای تلذذ افراطی مال داران در این جهان بوده و هست، حق آدمی شمرده می شود.


«و وصینا الانسان بوالدیه حسنا و ان جاهداک لتشرک بی ما لیس لک به علم فلاتطعهما... نیکی به والدین را به انسان توصیه کردیم، اما اگر کوشیدند مرا در ادای عملی که علمی به آن نداری، شریک بگویند، از آنان اطاعت مکن...». (عنکبوت، ۸)


این اوج التفات خداوند به بنده ای است که در محاصره ی ممنوع هایی منتسب به فرامین الهی، اسیر کرده اند. آیه، نازل شده ای از جانب الله است که بارها توجه و احترام به والدین را تکلیف کرده است، با این همه ابلاغ تکلیفی معین نشده از جانب خود را موجب سلب وظایف پیشین نسبت به والدین می داند. به راستی هم، نهی و تجویز انبوهی از پدران و مادران، نسبت به اعمال و درخواست فرزندان، تابع توصیه های کتب احکام است، نه متن و مفهوم مستقیم آیات قرآن و بدین سان ابواب بهره از نصیب مجاز دنیوی را بر جوانان می بندند، تا از دین و خانه گریزان شوند، با هر وعده ای در دام افتند، به تجاوز و سرکشی مجبور شوند، برای آرامش به اعتیاد پناه برند، خود ارضایی کنند، تمام زمان آموزش خویش را در یافتن نحوه ی برقراری ارتباط مخفیانه با همسن و همنوع خود به باد دهند، به بیان دروغ های مکرر مجبور شوند و شگفت آورتر از همه، خود را در پیشگاه خانواده و خداوند مجرم و گناه کار بپندارند!!! چنان که در آن سو قتل های ناموسی را شاهدیم که بندگانی در جای خداوند دست به مجازات خود سرانه می زنند، قاضیانی که مسند خویش را با بارگاه الهی و روز حساب اشتباه گرفته اند و فتوا دهندگانی که گویی برگی از قرآن را نخوانده اند! بدین ترتیب ملاک درست کرداری و تربیت را پسند خاطر اشخاص و اعوان و نه تطبیق رفتارها با مناظر و مشهودات قرآنی گرفته اند و در سپردن این راه کج، مترجمین به رای و مفسرین ناشناخته ی قرآن از جمله پیش تازان اند.


«و ان خفتم الا تقسطوا فی الیتمی فانکحوا ما طاب لکم من النساء مثنی و ثلاث و رباع و ان خفتم الا تعدلوا فواحدة او ما ملکت ایمانکم ... و اگر بیم دارید که با یتیمان به عدل رفتار نکنید، با مورد نظرتان ازدواج کنید، به یک، دو، سه و یا چهار زن و اگر نگران عدالت میان آن هایید، پس یکی بگیرید، یا به "ما ملکت ایمانکم" اکتفا کنید...». (نساء، ۳)


پیچیدگی در روابط میان زن و مرد را با برداشت احتمالا عامدانه نادرست از همین ترکیب "ما ملکت ایمانکم" آغاز کرده اند، که در حال حاضر به "کنیز" تعبیر می شود تا جایگاه کنیز در نزد خداوند را نیز نازل بگیرند، راه کارهای الهی برای گشودن قفل بن بست های اجتماعی را مختص صاحبان و دارندگان کنیز و متمکنین بگویند و بدتر از همه مانع ارتباطات آزاد و سالم و بی آزاری شوند که خداوند التجاء به آن برای رفع محظورات را موجه دانسته است. اما نخست ببینیم آیا معنای این ترکیب کنیز است؟ در لفظ مصطلح عرب برای کنیز لغت جاریه رواج است که در قرآن به کار نرفته چنان که به سهولت می توان در برداشت موجود از مفهوم برده نیز در قرآن کریم تشکیک کرد. زیرا برای برده واژه رقبه را ارائه می دهند که در نزد عرب به معنای گردن و به صورت محدود در قرآن به کار رفته است.  


«... و من قتل مؤمنا خطئا فتحریر رقبة مؤمنة و دیة مسلّمة الی اهله الا ان یصدقوا... اگر به خطا مومنی را کشتید، مؤمنی را از قیدی که بر گردن دارد آزاد کنید، به خانواده ی مقتول دیه بپردازید مگر این که آنان درگذرند...». (نساء ۹۲)


من به صحت ترجمه ی بالا و جایگزین کردن گردن به جای برده اصرار دارم، زیرا مؤمن را نمی توان برده گرفت و این خود قید مؤمنة را در آیه مخدوش می کند و به یقین در آن دو سه مورد دیگر نیز که در قرآن به رقبه اشاره می رود، مقصود به گردن گرفتن تعهد و در مواردی مراقبت است، امری که متن آیه ۱۳ سوره بلد صحت آن را با ادای ترکیب "فک رقبه" گواهی می دهد، زیرا که فک لغتی مصطلح در عقود و دیون است. در این صورت با اطمینان کافی می توان تایید کرد که در قرآن کریم به روابط بردگی اشاره ای نیست و ذکری از کنیز و برده نیامده است، جز این که عبد و چند لغت بی ارتباط دیگر را به معنای برده و کنیز بگیریم. آیا برده انگاشتن عبد موجبی دارد؟!