42

آمدم تا مست و مدهوشت كنم اما نشد

از کتاب: راگ هزره ، فصل هنرمند ناپیدا ، بخش ،
هنرمند ناپیدا

آمدم تا مست و مدهوشت كنم اما نشد

عاشقانه تكيه بر دوشت كنم اما نشد

آمدم تا از سر دلتنگي و دلواپسي

گريه تلخي در آغوشت كنم اما نشد

آرزو كردم كه يك شب در سراب زندگي

چون شراب كهنه اي نوشت كنم اما نشد

نازنينم، نازنينم

ياد تو هرگز نرفت از خاطرم

آمدم تا اين سخن آويزه گوشت كنم اما نشد

شعله شد تا به دل خاكستر احساس تو

لحظه اي رفتم كه خاموشت كنم اما نشد

بعد از آن نامهربانيهاي بي حد وحصر

سعي كردم تا فراموشت كنم اما نشد