42

باز آکه تا چو جان عزيزت ببر کشم

از کتاب: راگ هزره ، فصل ساربان ، بخش ،
ساربان

باز آکه تا چو جان عزيزت ببر کشم
خاک ره ات ببوسم و بر چشم تر کشم
امروز هرچه ناز بمن بيشتر کنی
از روز پيش ناز ترا بيشتر کشم
تا کی در انتظار تو ای آرزوی جان
اشک از دو ديده ريزم و آه از جگر کشم
به اين اميد کز تو پيامی رساندم
شب تا به صبح محنت باد سحر کشم
تا بی رخ تو ديده بپوشم ز روی خلق
در پيش چشم پردهء از اشک بر کشم
نه صبر و طاقتی که تحمل کنم به درد
نه قدرتی که تير تو از دل بدر کشم
اين ملک و جای امن و مقام قرار نيست
بايد که رخت خويش بملک دگر کشم
فرخند آن دمی که در اين ملک آشيان
چشم از جهان به بندم و سر زير پر کشم