42

پر خود نمای کار گه‌ چند چون مباش

از کتاب: راگ هزره ، فصل استاد سرآهنگ ، بخش ،
استاد سرآهنگ

پر خود نمای کار گه‌ چند چون مباش
در خانه که سقف ندارد ستون مباش

عیب است بزرگ برکشیدن خود را
وزجمله خلق برگزیدن خود را

از مردمک دیده بباید اموخت
دیدن همه کس را ندیدن خود را

پر خود نمای کار گه‌ چند چون مباش
در خانه که سقف ندارد ستون مباش

زین چمن برگ گلی نیست که نگرداند رنگ
با خبر باش که امروز تو فردا دارد

با عاجزن فروتنی آثار عزّت است
از هرکی‌ همسر تو نباشد فزن مباش

بیدل‌، از فهم کلامت عالمی دیوانه شد
ای جنون انشا! دگر فکر چه مضمون می‌کنی‌

بیدل به دو روز وحم مغرور مباش
بنیاد تو نیستی است مأمور مباش


هر چند که ابدال و قطب و غوثت خوانند
ای خاک بر این غبار مستور مباش

بیدل به سجود و بندگی تو ام باش
تا بار نفس بر دوش داری خم باش

این کارگه عجز که در طینت تو است
الله نمی توان شدن آدم باش

عاجز كشی است شیوهء ابنای روزگار
بیدل به چشم خیره نگاهان زبون مباش

هزار بار من این نکته کرده ام تأكید
کسی‌ که بد نکند روز بد نخواهد دید

با هر کمال اندکی آزادگی خوش است
گیرم که عقل کل شده ای بی جنون مباش

نه مخموری نه مستی چیست بیدل
دماغت از چه عالم آفریدند

دل گرد جنون می‌‌ کند امروز ببوید
در خانه ما بیدل دیونه نباشد