42

تبسم از لبت چون موج در گوهر کند بازي

از کتاب: راگ هزره ، فصل استاد سرآهنگ ، بخش ،
استاد سرآهنگ

تبسم از لبت چون موج در گوهر کند بازي
نسيم از طره‌ات چون فتنه در محشر کند بازي

فلک بر مهره‌هاي ثابت و سيار مي‌لرزد
مبادا گردش آن چشم شوخ ابتر کند بازي

قدح لبريز حيرت‌ گردد و مينا به رقص آيد
در آن محفل‌ که آن شوخ پري پيکر کند بازي

بجز مشاطه? جادوکه دارد نبض‌ گيسويش‌
چنين ماري مگر در دست افسونگر کند بازي

شهيد ناز او خون‌ گرميي دارد که از شوقش
چو نبض موج جوهر در دم خنجرکند بازي

بضاعت نيست بيش از مشت خوني ‌بسمل ما را
گل آخر رنگ خواهد باختن‌ گر سر کند بازي

زگرد اضطراب دل نفس در سينه‌ام خون شد
بگو اين طفل شوخ از خانه بيرونتر کند بازي

نگه را محرم دل ساز و فارغ‌کن ز افلاکش
چو طفلان تا به‌کي با حلقه‌هاي درکند بازي

فضاي پرزدن تنگ‌ست در جولانگه امکان
شرار ما مگر در عالم ديگرکند بازي

به زير چرخ از انسان‌، هرزه جولاني نمي‌آيد
مگر بوزينه‌اي باشد که در چنبر کند بازي

دل خرسند بر هرکس ز شوق افسون دمد بيدل
در آتش هم همان چون شمع ‌گل بر سر کند بازي