رعشه در دست باغبان افتاد
از کتاب: راگ هزره
، فصل احمد ظاهر
، بخش
،
احمد ظاهر
رعشه در دست باغبان افتاد لرزه بر نخل نو جوان افتاد
اضطرابی به بوستان افتاد باز آوازهء خزان افتاد
ارغوان زار زعفران گون شد
دل مسرور باغبان خون شد
دل مرغان باغ را خستند بلبلان رخت از چمن بستند
پر و بال نشاط بشکستند در شادی بروی شان بستند
يک يک از آشيان جدا گشتند
زار و محزون و بينوا گشتند
اضطرابی به بوستان افتاد باز آوازهء خزان افتاد
ارغوان زار زعفران گون شد
دل مسرور باغبان خون شد
دل مرغان باغ را خستند بلبلان رخت از چمن بستند
پر و بال نشاط بشکستند در شادی بروی شان بستند
يک يک از آشيان جدا گشتند
زار و محزون و بينوا گشتند