ياد روزگار شيرين،
از کتاب: راگ هزره
، فصل احمد ظاهر
، بخش
،
احمد ظاهر
ياد روزگار شيرين، خاطرات عشق ديرين
ياد بوسه های گرمت، آن لبان نمکين
سرم در آغوش گرمت، لبم بر لبان نرمت
در سکوت نيمه شب ها، به اميد و آرزو ها
گفتی چو بهار آيد، گل و سنبل ها براید
بار ديگر تو ز من خواه، عشق ديرين خود را
ياد بوسه های گرمت، آن لبان نمکين
سرم در آغوش گرمت، لبم بر لبان نرمت
در سکوت نيمه شب ها، به اميد و آرزو ها
گفتی چو بهار آيد، گل و سنبل ها براید
بار ديگر تو ز من خواه، عشق ديرين خود را