42

گفت: کیسـتی؟

از کتاب: راگ هزره ، فصل ترانه های خارجی با ترجمه دری ، بخش ،
ترانه های خارجی با ترجمه دری

سـرود: ورمـا ملک
آهنگسـاز: لکشـمـی کانت پیاری لال
آوازهـا: جانـی، لتا، مکیش و چنچل


گفت: کیسـتی؟
گفتم: شـیفته تو
گفت: به چه چشـم دوخته ای؟
گفتم: چهـره تو
گفت: چه مـیخـواهـی؟
گفتم: خـواسـت ترا
*
گفتم: ندانسـتم
گفت: بختت [همـینگـونه اسـت]
*
نخسـت: چشـم در چشـم نگاه کـردن مـرا کشـت
دوم: دور افتادن از یار مـرا کشـت
سـوم: تنهـایی همـیشه مـرا کشـت
چهـارم: خـدایی خـداوند مـرا کشـت
دیگـر اگـر چیزی مـانده بود، گـرانـی مـرا کشـت

نخسـت: چشـم در چشـم نگاه کـردن مـرا کشـت
دوم: دور افتادن از یار مـرا کشـت
سـوم: تنهـایی همـیشه مـرا کشـت
چهـارم: خـدایی خـداوند مـرا کشـت
دیگـر اگـر چیزی مـانده بود، گـرانـی مـرا کشـت

صحتم خـوب بود و دلم نـیز
صحتم خـوب بود و دلم نـیز ناآرام نبود
این داسـتان زمـانه هـاییسـت
که دل به کسی نباخته بودم

از لحظه یی که عشق بر خـوابهـایم چیره شـد، مـرا کشـت
ژرفای دردهـای خـوشـایند دل مـرا کشـت
با نگاه پیوند زدن دو دیده مـرا کشـت
در نگـرانـیهـا یورش آوردن پندارهـا مـرا کشـت
اگـر چیز دیگـری به جا مـانده بود، گـرانـی مـرا کشـت

در چه دمـی سـوزش بیمـاری درون به سـراغ دل آمـد
در روزگار گـرانـی، یاری یار نـیز گـران شـد

هنگامـی که دل به دل راه کشـود، دلباختن مـرا کشـت
اگـر دل عشق ورزید، آه کشـیدنهـایش مـرا کشـت
سخن دل را به مـردم گفتم، مـرا کشـت
و سخن دل را در دل پنهـان کـردم، مـرا کشـت
اگـر چیز دیگـری به جا مـانده بود، گـرانـی مـرا کشـت

در گـذشـته هـا در مشـت پول مـیبردیم
از آنسـو یک کیسـه بزرگ شکـر مـی آوردیم
اکنون در کیسـه بزرگ پول مـیبریم
از آنسـو در مشـت شکـر مـی آوریم

آی گـرانـی! گـرانـی! گـرانـی!
آه از تو! آه از تو! آه از تو!
آی گـرانـی! از کجا پدید شـدی؟
آی گـرانـی! تو چـرا به کام مـرگ نرفتی؟

آمـیختن آرد با شکـر مـرا کشـت
افزودن پودر ســپید با قیمـاق مـرا کشـت
صف دنباله دار مـردم
برای به دسـت آوردن بهـره گندم مـرا کشـت
با فـریاد زیاد گلو پاره کـردنهـای بینوایان مـرا کشـت
اگـر چیز دیگـری به جا مـانده بود، گـرانـی مـرا کشـت

تهـیدسـتان را هزینه آمـوزش کـودکان کشـت
نامزدی و عروسی دخترهـا شـان آنان را کشـت

یکی را نان به کف آوردن کشـت
دیگـری را جـــامـه دوختن کشـت
کسی را کاشـانه برپا کـردن کشـت

زندگی را سـه نشـانه
نان، جامه، کاشـانه
نان، جامه، کاشـانه
نان، جامه، کاشـانه

در همـین تکاپو و جسـتجو
آدمهـا جان مـیبازند

اگـر راسـت راسـت گفته شـود
راسـت گفتن مـرا کشـت
اگـر چیز دیگـری به جا مـانده بود: گـرانـی مـرا کشـت
اگـر چیز دیگـری به جا مـانده بود: گـرانـی مـرا کشـت

وای خـدای مـن!
برباد شـدم از دسـت این گـرانـی
گـرانی