42

دل تو از ما خبر ندارد

از کتاب: راگ هزره ، فصل امیر جان صبوری ، بخش ،
امیر جان صبوری

چه بی تفاوت دل بریدی چه ساده ساده دل سپردیم ما
دل تو از ما خبر ندارد شکستن دل هنر ندارد
شب جدایی سحر ندارد برو که دلتنگم
برو که دستم نمک ندارد محبت تو درک ندارد
سر منزل ما سرک ندارد بروکه دلتنگم

شب شد و باران شد ستاره پنهان شدو دلم پریشان شد
شب شد و باران شد ستاره پنهان شد، دلم پریشان شد
به شاخه ی سروی که آشیانم بود، شکست و ویران شد
به شاخه ی سروی که آشیانم بود، شکست و ویران شد

دل تو از ما خبر ندارد شکستن دل هنر ندارد
شب جدایی سحر ندارد برو که دلتنگم
برو که دستم نمک ندارد محبت تو درک ندارد
سر منزل ما سرک ندارد برو که دلتنگم

به من جفا کردی صبر خدا کردم، مرا رها کردی
به من جفا کردی صبر خدا کردم، مرا رها کردی
این دل تنها را به دست تو دادم، به زیر پا کردی
این دل تنها را به دست تو دادم، به زیر پا کردی

دل تو از ما خبر ندارد شکستن دل هنر ندارد
شب جدایی سحر ندارد برو که دلتنگم
برو که دستم نمک ندارد محبت تو درک ندارد
سر منزل ما سرک ندارد برو که دلتنگم

دل تو از ما خبر ندارد شکستن دل هنر ندارد
شب جدایی سحر ندارد برو که دلتنگم
برو که دستم نمک ندارد محبت تو درک ندارد
سر منزل ما سرک ندارد برو که دلتنگم

دل تو از ما خبر ندارد، شب جدایی سحر ندارد
شکستن دل هنر ندارد برو که دلتنگم
برو که دستم نمک ندارد محبت تو درک ندارد
سر منزل ما سرک ندارد برو که دلتنگم