42

شکایت دارم

از کتاب: راگ هزره ، فصل احمد ظاهر ، بخش ،
احمد ظاهر

شکایت دارم
حواله دار به تو میگویم
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
هر آنچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نوکش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
کمان ابرو کمانت را ببوسم
سنان مژگان سنانت را ببوسم
کمند افگن بگیر آن گیسویت را
صدف دندان، لبانت را ببوسم
ز راه دیده در دل خانه کردی
ز پستی خانه را ویرانه کردی
نگویم ز آنچه کردی یا نکردی
فقط یک گپ؛ مرا دیوانه کردی