به اسمت قسم خورد،به اسم تو بانو!
از کتاب: راگ هزره
، فصل زمزمه شب هنگام
، بخش
،
زمزمه شب هنگام
کدام شعر نیما، تو را گفته از نو؟!
کدام فال حافظ ، خبر داده از تو؟!
کدام فصل سردی، خدا مومنت شد؟
به اسمت قسم خورد،به اسم تو بانو!
پس از تو نوشتن ، یک کارهمیشه ست
تن شعرای نو، پر زخم و پینه ست
میگن وقتی رفتی، یک روز از زمین مَرد
میگن خیلی وقته، که سال کبیسه ست
تو فهمیده بودی، که بیماره باغچه
تو حس کرده بودی، که میمیره باغچه
ته باغ مرموز، تودستاتو کاشتی
شده پر زدستات، سراپای کوچه
در روئین ترینی!، کسی بادلم گفت!
حضور عجیبت، دل شهرُ آشفت
هزار زن نشستن ، در ایوان حرفایت
دوصد مرد معصوم، در پرچین چشمایت
بین آیه های، زمینیت خدایی
نشسته به سجده، به محراب دستهایت
هنوزحرف داری، نشستی در ایوان
صدایت مانده در باد، می پیچه هراسون
روی پوست شبها، میشه دستاهایت را دید
دو دست جانت، در قلب زمستان
رسیدی به اوجِ ، صدایی که انگار
زجنس ستاره ست، که مانده در آوار
هزارقرن سنگی ، باید زیر رو شود
که ایمان بیارند به تو مهربان یار!
کدام فال حافظ ، خبر داده از تو؟!
کدام فصل سردی، خدا مومنت شد؟
به اسمت قسم خورد،به اسم تو بانو!
پس از تو نوشتن ، یک کارهمیشه ست
تن شعرای نو، پر زخم و پینه ست
میگن وقتی رفتی، یک روز از زمین مَرد
میگن خیلی وقته، که سال کبیسه ست
تو فهمیده بودی، که بیماره باغچه
تو حس کرده بودی، که میمیره باغچه
ته باغ مرموز، تودستاتو کاشتی
شده پر زدستات، سراپای کوچه
در روئین ترینی!، کسی بادلم گفت!
حضور عجیبت، دل شهرُ آشفت
هزار زن نشستن ، در ایوان حرفایت
دوصد مرد معصوم، در پرچین چشمایت
بین آیه های، زمینیت خدایی
نشسته به سجده، به محراب دستهایت
هنوزحرف داری، نشستی در ایوان
صدایت مانده در باد، می پیچه هراسون
روی پوست شبها، میشه دستاهایت را دید
دو دست جانت، در قلب زمستان
رسیدی به اوجِ ، صدایی که انگار
زجنس ستاره ست، که مانده در آوار
هزارقرن سنگی ، باید زیر رو شود
که ایمان بیارند به تو مهربان یار!