119

طلاق و موانع ازدواج مجدد (مُحلّل)

از کتاب: پیوند با مردم


بسم الله الرحمن الرحیم


با صلوات و سلام حق به روان پاک اشرف انبیاء وآل تابع و ناصر ایشان .

در ایمیل های که به من رسیده بود به یک ایمیلی برخوردم که دعوت کرده بودند روز شنبه که دیروز باشد به برنامه تلویزیونی که از همین شبکه  پخش می شد نگاه کنم و موضوع صحبت این بود که آیا قرآن بدون حدیث فهمیده می شود یا نه ؟

من هنوز فکر می کنم که قرآن محتاج به حدیث نیست و حدیث ثقلین هم اگر واقعیت داشته باشد که انشاءالله دارد اشاره به قرآن و سنت پیغمبر می کند . به عنوان دو ثقل و دو وزنه . یکی قرآن و یکی سنت در واقع تأکید دستور قرآن را می کند که اطاعت از خدا و رسول و همین طور اطاعت از اُوللَامر.

 وقتی در قرآن می گوید از خدا و رسول خدا اطاعت کنید و همین طور از منتخبین خویش اطاعت کنید، اطاعت از خدا اطاعت از آیات خداست و اطاعت از پیامبر، اطاعت از سنت پیامبر است. وسنت پیامبر در قرآن معین و مشخص شده است. سنت پیامبر امانت پیامبر است. اطاعت اوست، تعقل اوست. تزکیه و حکمت اوست. کتابت وعبادت اوست و اگر ما مطیع خدا و تابع خدا باشیم، از قرآن حکمت بیاموزیم و به وسیله قرآن خدا، انشاءالله تزکیه و خالص شویم قطعا" در اطاعت از خدا و رسولش و سنت خدا و سنت رسول خدا قرار داریم وسنت الله و سنت الرسول را رعایت کرده ایم .

    در مورد اطاعت از اُوللُامر هم که ایشان وکلائی هستند که وکالت ایشان محدود به وکالت نامه ایی است که به آنها داده ایم و معمولا" در مدیریت های سیاسی و یا مدیریت های قضائی کار وکیل محدود است به اجرای قانون یا اظهار نظر و شناخت و توجیه و استعمال قانون و در واقع تعیین شمول قانون و اُوللاَمر باید در چهار چوب این قانون ( قانون وکالت ) خدمت گذار و تابع جامعه باشد نه این که جامعه تابع او  باشد .

اُوللَامر مقید و متعهد به رعایت مفاد  وکالت نامه است . در حال حاضر متأسفانه اکثریت قریب به اتفاق اولیا امر و یا ولیان امور با کمال تأسف خائن به امانت و متصرف عدوانی به حقوق موکلین خویش هستند.

قرار دادن حدیث هم وزن با قرآن و قرار دادن حدیث به عنوان دلیل و ضامن فهم قرآن شرک مبین و طغیان روشن در مقابل خداوند و در مفهوم معادل با محاربه با خداست !

شرکی است که توأم با محاربه است یا تشویق به محاربه می کند .

در هر حال من آنچه شرط بلاغ  است با تو می گویم تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال !

بیننده دیگری در مورد تقسیمات و تنوع منظر فلسفی و جهان بینی فیلسوفانه و تغییرات نگرشات فلسفی در جهان بینی فلسفی سئوال کرده بودند که جهان به چند  تقسیم می شود و در این تقسیمات چطور به عوامل هستی نگرش و نگاه می شود در نمودهای متفاوت؟

    ضمن این که عرض سپاس می کنم از این بیننده که فکر می کنم درسمت استادی من هستند و مطالبی را که مطرح کردند در آن سطح بود. اما باید بگویم که آنها مربوط به مباحث بسیار پیچیده فلسفی است. آیا ما واقعا" در این برنامه کوتاه و با این همه مسائل مختلف و این همه بیننده و سلیقه های مختلف، قادر خواهیم بود که همه آنها را راضی کنیم و همه را در یک جلسه پاسخگو باشیم فکر می کنم کاری غیر ممکن باشد حتما" فرصتی برای طرح این مسائل طولانی باید داشته باشیم یا تهیه کنیم .

اما مختصرا" عرض می کنم که در فلسفه، ما مختصر تفاوتهایی برای رده بندی و جهان بینی فلسفه نسبت به موجودات هستی داریم. در این تقسیم بندی به طور کلی اشیاء فقط دارای خاصیت هستند و مشخصات اختصاصی آنها محدود به خاصیت آنها می شود .

    نباتات علاوه بر خاصیت که در اختصاص آنهاست دارای صفت هم هستند یعنی یک صفت اختصاصی. یک درخت را متمایز می کند از درخت دیگر. حیوانات هم دارای خاصیت اختصاصی هستند هم دارای صفت یا صفات اختصاصی و هم دارای غریضه هستند .

انسان در ابعاد مختلف هم دارای خاصیت هم دارای صفت است. صفت با خاصیت جمادی همینطور صفت با خاصیت نباتی و غریضه حیوانی و فطرت انسانی .

    علاوه بر اینها انسان دارای وجدان انسانی است. روان انسانی، جان انسانی، استعداد و اختیار انسانی، نفس انسانی و همینطور دارای عقل انسانی است .

    اینکه عقل آیا پایگاه فطری دارد یا پایگاه وجدانی یا حسی یا روانی یا پایگاه نفسی و یا پایگاه روحی یا پایگاه تجربی یا فطری؟ و آیا نسبت این پایه ها و عوامل و مؤثرها درچه حدی است و به چه شکلی است ؟ و آیا اساسا" عقل تابع است و اینها متغیر؟ یا اینها تابع هستند و عقل متغیر ؟

سئوال این است که آیا جماد و نبات و حیوان، مفهومی به نام تجربه و تکرار را در خواص خود و در کنش ها و واکنش های خودش به کار می برد یا اینکه تجربه و اکتساب تجربه و انعکاس آموختن تجربه فقط در انسان متبلور می شود؟ و آیا حیوانات به طور کلی قادر به اندازه گیری هستند یا نه ؟

    بیشتر فلاسفه معتقدند که حیوانات فاقد قدرت محاسبه هستند. اندازه گیری می کنند اما محاسبـه نمـی کنند در واقع آن چیزی را که به زبان انگلیسی computation می گویند آن کار را قادر نیستند که انجام بدهند و فقط انسان قادر به آن است. عدۀ دیگری هم هستند که البته رد می کنند .

ولی به طور کلی این مباحث ضمن اینکه بسیار شیرین است و در عین حال به موضوع وحی و انزال و الهام و همینطور قدر و آیات الهی مربوط می شود، ولی در عین حال بحث هائی است که احتیاج به مقدمات دارد و حوصله می خواهد که هم تهیه شود به زبان آسان و هم بیان شود به زبان آسان و هم خیال انسان راحت باشد از بسیاری از جوانب که بتواند این مباحث طولانی را به نتیجه رساند.

و اما در ادامه موضوع طلاق در هفته گذشته ، به اینجـا رسیـدیم که طلاق "مَرَّتـان است " یعنی دو بـار مـی تواند شکسته شود و به ازدواج مجدد با فردی که از او طلاق گرفته اند بی انجامد و بارسوم که طلاق انجام بشود باز گشت و ازدواج مجدد زن و مردی  که سه بار طلاق رسمی از هم گرفته اند با یکدیگر ممنوع می شود مگر اینکه زن با مرد دیگری ازدواج کند و ازدواج او به طور طبیعی به طلاق برسد ! (زیر کلمه طبیعی در نوشته های خود خط می کشم و شاید برگردم و در موردش توضیح بدهم ).

بعد از ازدواج چهارم ( که ازدواج طبیعی باید باشد) و احتمالا" وقوع طلاق چهارم که باید طلاق معتبر باشد(زیر کلمه معتبر هم خط می کشم) آن وقت برای ازدواج پنجم زن می تواند با شوهر قبلی خود مجددا" ازدواج کند .

    لغتی بی اعتبار و بی معنی و احانت آور به نام محلًل که معنی حلال کننده می دهد زائیده ذهن محدثین ودین فروشان شهوت پرست بی ایمانی است که از کلامی استفاده کرده اند که نه مفهوم قرآنی دارد و نه طبیعت قرآنی دارد و نه در تطبیق اهداف قرآنی در رابطه با قانون خانواده است.

    این لغت ( حلال کننده یا محلل ) یک لجبازی آشکار و یک دهن کجی و نیشخند زهرآگین به کلمه مُحَرِّم در قرآن است . وقتی قرآن و خدا یک رابطه ایی را تحریم کرده یا حرام می کنند و آن قانون وعاملی که آن فعل را حرام کرده "مُحَرم "نام دارد، در مقابل این یک مکر و یک خدعه ایی می آورند.

     مکر به زبان انگلیسی می شود ityTechnicalUndo نوعی technicality که موجه نیست.

 نوعی قانونمند کردن و خدعـۀ غیـرمـوجـه.  یعنی می گویند خدا مُحَرِم ( حرام کننده) است و ما که با خـدا لجبـازی می کنیم " محلل " هستیم . حلال کننده هستیم. ما قوانینی را که خدا وضع کرده با استفاده از تکنیکهای قرآنی با مکر از بین برده و آثار آنها را خنثی می کنیم .


محلل نوعی لجبازی با تحریم قرآن است!

وقتی قرآن می گوید که : "لَا یُحِلُّ " .... حلال نیست! اینها می گـویند چطـور حلال نیست ؟ مـا آن را حـلال مـی کنیم و ما حلال کننده ای می آوریم که آن را حلال کنند ومحلل همان حلال کننده ای است که به جنگ حرام کننده می رود و در مقابل تحریم تحلیل می کند. یعنی حرمت را تبدیل به حلیّت می کند. حِلّیتی که با مکر و زیر پا گذاشتن صدق و بالا آوردن وتجلیل خدعه به یک فعلی دست می زنند و درظاهر با تطبیق با ظاهر قانون سعی در فریب و خیانت و سعی در دین فروشی می کنند که کاری است بسیار قدیمی و تکراری که همۀ ما با آن آشنا هستیم .

    وقتی اعتبار حدیث از اعتبار قرآن بیشتر باشد حِلیت حدیثی بر حُرمت قرآنی پیشی می گیرد و آنچه را که خدا با قرآن خدا حرام می کند ما صد البته با حدیث حلالش می کنیم. و بر هر چه خدا مُحرِم است حدیثی ایجاد می کنیم که بر آن محلل باشد.

    نه تنها در ازدواج و طلاق، در ربا هم محلل داریم! در زنا هم حلال کننده داریم. در دزدی هم حلال کننده داریم! کار محلل محدود به امر تحلیل ایجاد حلیّت درتحریم و ممنوعیت ازدواج نیست.  در تمام ارکان زندگی همۀ نشست ها و برخواستن های ما همه دستکاری هائی که در دین می کنیم، نهایتا" نقش محلل را دارد!

اما نور قرآن همچنان در تابش است و همچنان چراغ هدایت قرآن نور افشان و روشن کننده است. البته وقتی حدیث تا آنجا پیـش می رود کـه زنـا را با نـکاح یکـی مـی داند، یا پیامبر خدا را متهم به زنـا مـی کند و بعد به زنا حلیت می بخشد و زنا را جز قانون قرآن در می آورد و می گوید (حدیث می گوید ) در قرآن زنا آزاد است و حکم کنیز برخلاف نوشته صریح در قرآن به وسیله حدیث رابطه جنسی با کنیز و بنده و برده آزاد می شود. وقتی حدیث با پیامبر اسلام چنین می کند تکلیف طلاق و محلل بسیار روشن است .

راه چاره و داروی این درد:

" واعتصمو به حبل الله جمیعا "

همه شما و ما به ریسمان به اعتصام و به حبل (حبل را بارها عرض کرده ام که معنی ساقۀ درخت نخل یا خرما رامی دهد و از آن طناب درست می کنند و تنها نوعی از برگ درخت است که خاصیت پلاستیک و ابریشم دارد که در آب حل نمی شود و از آن ریسمانهای ضخیم می سازند و کشتی های خیلی سنگین را تا همین چند سال پیش که گاهی از اوقات می دیدیم که کشتی ها رابه وسیله این طنابها به اسکلـه مهـارمـی کنند و نگـه می دارند. بسیار مستحکم است و به هیچ عنـوان پـاره نمی شود. به اینها می گویند حبل). اعتصام به معنای چنگ زدن و محکم گرفتن است و برای اینکه سقوط ممکن نشود چنگ در این ریسمان ضخیم زدن و با این ریسمان پیوند خوردن است در اصطلاح قرآنی .

" واعتصمو ... چنگ بزنید ..." به حبل الله... به ریسمانی که ریسمان خداست ... و تنها ریسمانی که از خـدا مـا مـی بینیم که با همه قوت وصحت و با همۀ اصالت و عظمت و تأثیر به قوه خود باقی است قرآن است .

برای همۀ ادیان و همۀ موحدین و برای خدا پرستان به هر دین وآئینی که هستند. سر رشته همین است که این رشته و این حبل دستور است که اعتصام بورزید و در آن چنگ فرو برید و آن را محکم نگه دارید. و بعد ادامه می دهد که متفرق هم نشوید.

همه باهم اجتماع و ائتلاف کنید و اتحاد کنید و در یک نقطه مشترک به ائتلاف برسید در اعتصام وچنگ زدن و پیوند به این حبل، به این ریسما ، به این آیات و نشانه ها به این پرتو نور، به این پرتو خورشید، خورشید هدایت و از آن جدا نشوید. آن وقت بسیاری از مشکلات ما حل می شود .

موضوع طلاق را به صورت موقت تعطیل می کنم . فکرکردم موضوع را نیمه کاره رها کرده باز گردم و اساسا" اشکالی را که در این کار می بینم در ازدواج و عدم شناخت صحیح ازدواج است که موجبات محلل را فراهم کرده و ما اگر برگردیم و ازدواج را شناسائی کنیم و شرایط ازدواج را بیاموزیم و می دانیم البته تعدادی از ما هستند که خسته هستند به خواب می روند و تعداد بیشتری هستند که خسته نیستند خواب هم نیستند ولی خودشان را به خواب می زنند.

برای هر دو گروه لازم است که یک بار دیگر موضوعات مربوط به ازدواج را به تفصیل که پیش بینی می کنم شاید دو جلسه سه ساعته را اشغال کند با هم مطرح خواهیم کرد و دوبـاره بـه مـوضـوع طـلاق بـازمی گردیم اما چون طلاق ما بعد ازدواج است ما برای تقابل و ارزیابی صحیح حقوقی نسبت به موضوع طلاق، مجبور هستیم که موضوع ازدواج را به شکل کلی در ابتدا بررسی کنیم با کلیات آن .

قبل از اینکه وارد آن بشویم این را توضیح بدهم که ابتدا باید ازدواج صحیح و کامل باشد و شرایط در ازدواج رعایت بشود تا ازدواج بتواند عقد نکاحی معتبر باشد والاّ یا باطل است یا معیوب و ناقص ! اگرمعیوب  است باید اصلاح یا ساقط شود. اگر ناقص است باید کامل بشود و اگر معیوبی است که کامل نمی شود باید باطل بشود .

اما دو رابطه نزدیک قاطع و ممتد بیشتر بین زن و مرد وجود ندارد یا رابطۀ نکاحی است یا زنائی است. یک کمی نکاح و یک کمی زنا وجود ندارد.

اما حکم طلاق که در قرآن پیش بینی شده برای ازدواج معتبر است : یکی از شرایط ازدواج معتبر این است که نیّت ازدواج با شخصی کـه با او قرار ازدواج می بندند مطرح است. اگر در ازدواجی شما قصد ازدواج با حسن را بکنید اما درذهنتان که حسن را دارید بروید عملا" با حسین ازدواج کنید به قصد اینکه طلاق بگیرید و با حسن ازدواج کنید و در واقع خدعه در کار خدا کنید! مکر در کار خدا بکنید. شما هم زنا کار هستید هم مفتری! و فعل زنا وقتی انجام می شود به نیت زنا با یک مردی عقد انجام می دهیـد  ( چون می خواهید سر خدا کلاه بگذارید ) بنابراین هم افترا به خدا زده اید و هم عمل زنا انجام داده اید با نیت زنا و خدعه و با نیت تهمت به اسلام ! این رابطه، رابطه بسیار شنیعی است وقابل تنبیه است که به طور کلی زن و مرد را که مطلع از این قانون زنا هستند و مرتکب این عمل می شوند از حق ازدواج برای همیشه محروم می شوند! از ازدواج با زن و مرد مؤمن و هر کدام آنها لیاقت پیدا می کنند که با زنا کار دیگر ازدواج کنند. در اسلام ازدواج شهری یا مدنی هم داریم که ازدواج شرعی نیست ولی قانونی است واسلام آن را به رسمیت می شناسد. در قرآن می گوید زنا کار با زنا کار ازدواج کند. ولی لغت ازدواج آمده است. اما اینها ازدواج شرعی نمی توانند بکنند. ازدواج بهشتی نمی توانند بکنند. ازدواجی که سنـت پیغمبـر است را نمـی توانند بکنند. ولی می توانند ازدواج قانونی بکنند و تنبیه هم ندارد. اگر زن و مردی رابطۀ نکاحی صحیح نداشته باشند، رابطه زنائی دارند و این رابطه آنها را از ازدواج شـرعی محـروم مـی کند !

 بنابراین زن و مردی که با هم ازدواج می کنند به نیت این که طلاق بگیرند و حکم تحریم طلاق را بشکنند و به شوهر سابق باز گردند علاوه بر اینکه در این کار موفق نمی شوند، رابطۀ زنائی آنها هیچ وقت منجر به طلاق نمی شود! بخاطر اینکه طلاق ایقائی است که وقوع آن منوط  به ما قبل عقد است . و اگر عقدی واقع نشود، طلاقی ایقاء نمی شود. و نتیجتا" همه این کارهائی که انجام شده به باطل و به کفر و افترا و تهمت است.

    بحث طولانی تر در این مورد را با شما مطرح خواهیم کرد، اما خواستم خلاصه آنچه را که بعدا" مطرح خواهیم کرد را توجیه و تعریف کرده باشم .

 شرایط ازدواج را در برنامه امروز که نمی رسیم همه آن را ولی بخشی از مقدمات طلاق را و کلیات ازدواج را در برنامه امروز به سمع شما خواهم رساند و فکر می کنم قسمت دوم کلیات مربوط به ازدواج و طلاق را در برنامه آینده خواهم گفت و از جلسه بعد از آن بیست و شش یا بیست وپنج آیه قرآن را باید یک به یک بخوانیم که همۀ آن آیات مربوط به ازدواج است که شرایط ازدواج را بعد از اینکه آیات را مطالعه کردیم همه ما یاد می گیریم و آن وقت هر بار که گفتیم ازدواج، تمام این معلومات بصورت خلاصه در ذهن شما زنده خواهد شد. نگـران نباشیـد کـه ما ایـن همـه مطلب را نمـی توانیم به خاطر بسپاریم، شما در ضمیر نا خود آگاه خودتان و در فطرت خود وانباره وجدان خودتان محفوظ خواهید کرد.

وقتی به یک درخت نگاه می کنید که این درخت حدودا" می تواند بین دویست تا دویست و پنجاه هزار برگ داشته باشد و این برگها هیـچ کدامشـان شبیه هم نیستنـد و شمـا در یک لحظه به درخت نگاه مـی کنید و عکس همه این برگها را در ذهن خود نگه می دارید. به همین خاطر است که درخت دیگری را که می بینید متفاوت می بینید این دیگری را ومی گوئید که این درخت آن نیست و با آن فرق دارد. همین فرقی را که شما قادر هستید قائل شوید دلیل بر این است که همه برگهای هر دو درخت جمع کرده و به تصویر کشیده اید و اینها را روی هم قرار می دهید و بعضی از آن تصاویر تطبیق نمی کند و از این شما تشخیص به تفاوت می دهید  که این دو درخت یکی نیستند.

نگران نباشید با وجودی که خود ما ممکن است عارف بر تغییرات وبرداشت و علوم خودمان نباشیم اما اگر با صدق و تسلیم به خدا به مطالب قرآنی گوش فرا دهیم حتما" حقیقت و جوهره همۀ آنها را خواهیم گرفت و در پایان این بخش خواهید دانست که ازدواج چیست و چه چیز آن را باطل می کند و ازدواج واقعی چیست ؟

به این لحاظ هست که از قبل اعلام می کنم آن چه را که به نام محلل انجام داده اند و می دهند هم زناست و هم افتـرا! درواقـع زنـا و فتنـه است!

فتنه یعنی همین کاری که با محلل و با ازدواج می کند و کسانیکه ایجاد محلل می کند وکسانی که قانون خدا را به بازی می گیرند و کسانی که آبرو و حیثیت را می برند. به قرآن خواهیم پرداخت که خداوند می گوید اینها قانون من است ! " وَلاَ یَحِلُ وَلَکُم ... بر شما حلال نشد (یعنی حرام شد برشما )... بعد از اینکه شما طلاق دوم را دادید و آن زن را مجددا" عقد کردید بر شما حرام شد با او ازدواج کنید مگر اینکه .." حَتّیَ تَنکَهُوا زَوجَتَا" غَیرَهُ... مگر اینکه نکاح کنید....

می خواهیم بفهمیم در جلسات آینده که مفهوم قانونی نکاح از نظر قرآن چیست ؟ بعد آنکه آن ازدواج یا نکاح انجام شد با زوج دیگری و بعد از آنکه طلاق طبیعی و معتبر انجام شد با زوج دیگری. راجع تک تک این شروط باید تفصیل صحبت کرد و آن وقت بر شما گناهی نیست اگر رجوع کنید به شوهر قبلی خودتان وآن هم باز بدون شرط نیست ." اِن ... اگر به درستی .... ذَّناَ.... اطمینان دارید که ..یُقیما" حُدودُالله ... که می توانید پایدارباشید و استقامت کنید و دوام بیاورید و ماندگار باشید در بین حدود و مرزها و محدودیت هائی که به نام قانون و ارزشهای خدا و به نام حدود در قرآن معین شده است .

حدود، مرز ورود از حلال به حرام و از حرام به حلال است. مرزی است که انسان با خدا مقارب می شود یا مورد لعنت وفاصله قرار می گیرد .

حدود خدا به بیان دیگر ناموس خداست!...

می گوید اگر مطمئن هستید که به ناموس خدا تجاوز نمی کنید وهمۀ شروط را انجام داده اید پایان کار اگـر مطمئن هستیـد که استقـامت می کنیـد و مقـاومت می کنیـد و دوام می آوریـد و مقیـم حـدود خـدا مـی شوید! و به پرده ناموس ومرزهای ناموسی خدا خیانت نمی کنید آن وقت می توانید ازدواج کنید ! و این است حُدود الله !.

تحلیل و تحریم ازدواج و آنچه که راجع به قانون ازدواج و طلاق و رجوع ( رجوع هم این نیست که مرد سر خود و یک طرفه برگردد و در دوران عده زن مراجعه کند و بدون توافق زن اعلام کند که من رجوع کردم بنابراین رابطه نزدیک ما با هم شروع شده) .

در متن قرآن می گوید : بعُول یعنی بَعل ها. جلسه قبل عرض کردم که ما مرد را در رابطۀ ازدواج به رجل به بعل و به زوج شناسائی می کنیم که هر کدام اینها یک بار حقوقی خاص خودش را دارد. بعل در اینجا مردی است که هنوز متعهد به زن هست ولی نامحرم به اوست، بنابر این نه رجل است، نه زوج است. کسی که باید تعمین مخارج زن را بکند ولی به او نامحرم است و رجوع معنی اینکه برود دست بزند به دست او و رابطه آنها حلال بشود اینها شوخی های مسخره ای است که بـدرد کسانـی می خورد که این افتضاحات و چیزهای شرم آور را برای اسلام شایع کرده اند.

مرد می تواند که در طول مدت عده به زن مراجعه کند " به رَدِهِنَّ ... که موجب تردید و بازگشت او بشود و چون زن قصد بازگشت کرد دوباره باید عقد کنند و متن قرآن می گوید " وَالِرجَالَ عَلیهِنَّ الدَرَجَّات ..." و این درجه که یک درجه بالاتراست ، وآن این است که اینهـا در طـول مـدت عـده با عقـد می توانند که دوران عده را رعایت نکنند. یعنی محدودیت و ممنوعیت عده شامل شوهر سابق نمی شود. این تنها تفاوتی است که مرد و زنی که از هم طلاق گرفته اند نسبت به رجوع و عقد مجدد دارند. اما تحت هیچ شرایطی مرد نمی تواند با مراجعه یک طرفه به زن و اعلام اینکه من رجـوع کرده ام، محرمیت بوجود بیاورد. باید با توافق هر دو (زن و مرد باشد) و مجددا" عقد بشوند و دیگر لازم نیست مدت عده را رعایت کنند.

اصل این است که طلاق، رابطه شرعی و رابطه حلال و محـرمیت بیـن زن و مرد را اسقـاط و منقضی می کند.

حال فرض کنیم که مردی در دوران عده مراجعه نکرد و باعث مراجعه زن نشد ، آن وقت این زن بعد از سه ما ه و ده روز یا بعد از صد روز آیا باز هم باید برود و از مرد طلاق بگیرد یا قرآن می گوید می تواند با مرد دیگری ازدواج کند .

 پس هرطلاقی باعث می شود که رابطه محرمیت بین زن و شوهر اسقاط بشود و نسبت به همدیگر کاملا" غریبه هستند و همۀ قوانینی که مربوط به انسان های غریبه می شود در مورد آنها حاکم است منهای اینکه شوهر سابق رعایت عـده در عقـد مجـدد نمـی کند .

همۀ اینها را به تفصیل باز صحبت خواهیم کرد اما قصد من این است که به زبان ساده بگویم وقتی زنی به مردی مراجعه می کند به نیت اینکه صیغه عقدی خوانده شود که بعد صیغه طلاقی خوانده شود که بعد ازآن عقد و طلاق بتواند برگردد و بتواند با شوهر سابق خود ازدواج کند هم عقد او باطل است و افتراست هم طلاق او باطل است. طلاقی وجود ندارد نسبت به عقدی که وجود ندارد! و بازگشت او به شوهر سابق و ازدواج مجدد ایشان زنای مجدد و مکرر است !

ازدواج باید بخاطر ازدواج باشد. ازدواجی که برای طلاق است یا ازدواجی که به نیت ازدواج دیگـر انجام می شود و ازدواجی که به عنوان یک پل استفاده می شود برای یک ازدواج ممنوع ( همه ما می دانیم که در وجدان نیمه آگاه، ما وثوق داریم) که این کار جرم و جنایت است!.

 خداوند در آیه صریح قرآن می فرماید :" وَ اَن عَزَمَ ... و چون عزم می کنی یا تصمیم می گیری بر طلاق بدان ... "فَاِنَ اللهَ سَمیعٌ وَ عَلیمٌ...." خـداونـد هم می شنود و هـم ایجاد شنوائـی می کنـد و هـم مـی داند و هم ایجاد علت دانائی می کند.

 بنابر این آنچه را که تـا به حال بـه نـام محلـل شنیـده اید به عنوان یک توهین بزرگ و به عنوان یک افترا و به عنوان یک اتهام است و وسیله شهوت رانی کسانی که حدیث و روایت و تاریخ  و شأن نزول را به عنوان محاربه با خدا و به عنوان مکر، که شمشیری است که از روبرو به سینه خدا می زنند ! و به ناموس و حدود خدا  حمله کرده اند و این کار را ادامه می دهند بخاطر اینکه به ذائقه آنها زن بازی و فحشا و تجاوز به دیگران بخصوص تجاوز به دختر بچه های چهار پنج ساله بسیار در ذائقه آنها شیرین است. ذائقه بیمار و غیر قابل درمانی که فقط با جـدا نگهـداشتـن آنها از جامعه انجام می شود. و وای بر ما که چنین افرادی معلمین فرزندان ما هستند.

در باب احکام طلاق در اسلام باید نخست متوجه قوانین و احکام ازدواج بوده باشیم و آنگاه بر اساس قوانین ازدواج، قوانین طلاق را بررسی کنیم.

قانون ازدواج در اسلام در کلیات تابع قانون واحکام عقود اسلامی است.

 میثاق عبارت ازمفاد و مواد قرار داد و یا پیمان و تعهد و یا عقدی است که طرفین مضمون و مفهوم آن را کاملا" درک کرده اند و برآن وثوق و علم کامل و سلطه حاصل کرده اند و ضمن آنکه بر آن خبیر شده اند (مسلط شده اند ) راضی به آن باشند و قادر باشند به دادن رضایت .

من از همه بینندگان ارجمند تقاضا می کنم که این مباحث را چون باید سریع بخوانـم و با این برنامه های بسیار گران که ما مجبور هستیم که این بحث ها را در آن بکنیم ، شرط انصاف در این است که من مطالب را سریع بخوانم و شما DVD یا CD های آن را تهیـه کنیـد از ما و چنـد بـار گـوش بدهیـد ( ارزش آن را دارد ) ما برای این کار منافعـی در نظـر نمی گیـریـم و سـودی نمـی خواهیم . هزینه تولید و پست آن را بپردازید این ها را در اختیار شما می گذاریم با Email یا با تلفن شخصی من که 6262813060 می باشد تماس بگیرید ما به همان قیمتی که برای تولید آن می پردازیم به اضافه هزینه مختصری که برای پست آنهـاست بـرای شمـا ارسـال مـی کنیم . چندین بار بشنوید . از روی آن کپی بگیرید و مجانا" به دوستان خود هم بدهید وبعد از چند بار که شنیدید با مفاهیم مطرح شده آشنا می شوید .

به هر حال قانون ازدواج نوعی میثاق و قرارداد است. میثاقی که پس از احراز معرفت و علم و وثوق، متعهد می شویم که انجام دهیم عقد نام دارد. عقد عبارت است از قـراردادی کـه بـه وثــوق و بـا اطـلاع انجـام مــی گیرد. ما نسبت به جزئیـات و مفاهیم و مفاد آن واثق می شویم . بنابراین میثاق به عهدی می گویند که ما بر جزئیات و چگونگی احوالات آن وثوق داریم . عقدی که میثاق شده است و ما برآن رضایت داده ایم واجب الجراء برای ما می شود.

بنابراین ازدواج به عنوان بخشی از قانون واحکام عقود تابـع قوانیـن و احکـام مـربـوطه بـه آن مـی باشد.

قانون قراردادها در اسلام شامل دو دسته می شود: نخست عقدها یا تعهداتی که قبول تعهد و وفای به آن همزمان است. دسته دوم عقود یا پیمانهایی هستند که ازنوع مُعَجل یا مدت دار و یا زماندار هستند. در این گونه قراردادها بین تعهد و انجام تعهد فاصله زمانی وجود دارد. درعقود معجل یا پیمانهای زمان دار نخست بین طرفین قرارداد مطرح می شود سپس تعهد می شود و آنگاه در مدتی معین و طبق شرایطی معین انجام به قول و یا وفای به عهد انجام می شود .

دو جور قرار داد مدنی داریم در اسلام :

یکی تعهد و انجام به تعهد هم زمان انجام می شود. دوم، نوعی از قراردادهایی است که الان تعهد می شود درآینده اجرا می گردد.

درزبان انگلیسی به عقودی که تعهد و وفا در یکـدیگر ادغـام شـده باشنـد unil ada contract مـی گـوینـد و این ها را قـراردادهـای یک مرحلـه ای مـی گوئیم. در زبان انگلیسی به عقد هایی که تعهد موجود مقدم می شود بر وفا و وفا مؤخر می شود نسبت به تعهد می گویند:

Bilateral Contract یا قرارداد دو مرحله ای .

دو جور قرارداد داریم : قراردادهای یک مرحله ای و قراردادهای دومرحله ای. در این نوع قرار دادها نخست تعهدات معین می شود. تکالیف و وظایف و نحوه ادای آن تعین می شود و طرفین تعهد کرده و زمان انجام تعهد را معین می کنند و بعد قرارداد تصویب می شود و به شهادت می رسد. یعنی به امضا طرفین و دو شاهد می رسد و آنگاه این قرارداد معتبر براصحاب عقل، حکم شده واجب می گردد. ( نوع وجوبش هم البته واجب کفائی است ) یعنی یک شرایطی بایستی قبلا انجام شود تا این وجوب انجام شود. واجب مطلق نیست. و وقتی که این عمل انجام شد آن وقت تعهداتی که کرده اند باید به آن وفا کنند. قراردادهای مدنی مدت دار یا مالی مدت دار در اسلام تابع شرایط خاصی هستند که با قراردادهای مقارن یا یک مرحله ای متفاوت می باشد.

شخصی به فروشگاه مواد غذائی مراجعه می کند. یک بسته نان و یک بسته پنیر انتخاب می کند آن را روی میـز فروشنـده می گذارد فروشنـده قیمت نـان و پنیـر را معلـوم می کنـد. خریـدار قیمــت را مـی پردازد و همزمانی که قیمت را می پردازد نان و پنیر را تحویل می گیرد. در این مثال باوجودی که در وادی امر تنها یک تعامل وتبادل ساده صورت گرفته است، اگر از نظر حقوقی بخواهیم تجزیه کنیم در این یک ایجاب وجود دارد و یک قبول وجود دارد. یک کفایت ایجاب، یک ظرفیت ایجاب و یک کفایت قبول و یک رضایت و شروط رضایت و ظرفیت قبول و توافق و همینطور صدق وصحت عمل و همینطوراجرت المثل یعنی ارزش کالا در مقابل بهای کالا همه اینها در این معامله که خیلی ساده به نظر می آید وجود دارد. و بعد خریدار و فروشنده باید تأیید و تصدیق بکنند آن معامله را. تعریف و تصدیق قسمتی از انجام معامله است تا معامله با رضایت طرفین به پایان برسد.

در هرعقدی که انجام می شود، یک شروطی هم قائل می شوند که اگر تخطی شد یا اشتباهی یا خسارتی شد، به چه ترتیب این ها را حل بکنند. در بعضی از اینها قانون این کار را می کند و بعضی از جاها خود افرادی که باهم قرارداد بسته اند .

در فقه اسلامی در باب معاملات و عقود، اشاره به اختیارات طرفین می کند به حق ابطال که در عقد دارند. هر عقدی حق ابطال هم دارد . مثلا" شما می روید به یک فروشگاهی میوه می خرید . مثلا" هندوانه . آن را می برید منزل می بینید که این هندوانه گندیده است وقابل مصرف نیست . با وجودی که همه شرایط قرارداد انجام شده است اما قرارهائی هم هست که بتوانید آن را ساقط یا تعدیل کنید یا تعویض کنید. به مجموعه اینها در فقه اسلامی خیار غَبن یا اختیار بازگشت یا برگرداندن و قبول نکردن می دهد که هفت نوع ما خیار یا اختیار داریم که نمی خواهیم وارد آنها بشویم .

اما آنچه که مختصرا" گفته شده با آنچه که در عمل به نظر می رسد که اینها فصول مشترک دارند اما اگر اینها را جمع بکنید می بینید که در هر تعامل کوچک که انجام می دهید هر قدرکه کوچک باشند باز هم این شرایط درش وجود دارد.

در زبان انگلیس به آن اجرت المثل یا چیزی که به عنوان ارزش کالا رد و بدل می شود Bargend for Exchange می گویند که به این خاطر است که در مورد قیمت و چگونگی کالا بحث و گفتگو می شود. چانه زده می شود. در واقع بالا و پائین می روند خریدار و فروشنده نسبت به انجام وظیفه و نسبت به مبلغی که برای آن باید بپردازند .

در زبان حقوقی قرآن به تعهـد طـرفین دِیـن گفتـه مـی شود. هر دینی در مقابل طلب و هر طلبی در مقابل دین وجود دارد. این است که در هر قراردادی ما یک دائن داریم یک مدیون و نسبت به امری که این طرف دائن است و طرف دیگر مدیون است و نسبت به امری که طرف دیگر داین است طرف اول مدیون است. یعنی promise promisor   بودن در دوسوی قرار داد وجود دارد.

کسی به کس دیگر مراجعه می کنـد که مثلا" خانه او را بسـازد یا رنگ بزنـد ، یک کسی قـول مـی دهد وتعهد می کند که من صد هزار دلار به شما می دهم که خانه من را بسازید. این شخص هست کسی است که تعهد کرده متعهد است. اما در عین حال promisorهم هست چون یک تعهدی هم از آن طرف گرفته که من یک خانه ای برای تو می سازم. در واقع بین دائن و مدیون ، آن چیزی که رد وبدل می شود (شخص نسبت به موضوعی دائن است نسبت به چیز دیگر مدیون) حالا در هر قراردادی ما شروط مختلفی داریم : تعدیل، تخریب، اسقاط ، تخلف ،ابطال ، تشدید، خسارت، اشتباه.... اینها همه در قرارداد وجود دارد در مواردی که به اختلاف بر می خورد همه اینها را شامل می شود و ممکن است اینها باعث برهم خوردن قرارداد بشود. یا موجب تغییرویا تعویض یاتعدیل آن بشود و انواع دیگر...

آنچه که قابل اهمیت است در باب تشکیل و اعتبار عقد یا قراردادهائی که مقارن ومقابل هستند و قراردادهائی که مقابل و مقارن نیستند .

قراردادهای یک مرحله یا دو مرحله ای مشخصات بسیار متفاوتی دارند وقراردادهائی که دین مزمن هست یا Bilateral contract اینها قراردادهای نسبتا" پیچیده ای هستند و شرایط اضافی بر قرارداد دارند که الان خدمت شما عرض می کنم .

دِین مُعَجل (هر وقت می گوئیم دین معجل، برای اینکه لغت را کوتاه گفته باشیم منظور همان قراردادهای دو مرحله ای است ) یا پیمان های زمان دار پیمانهائی که مدت دار هستند. دین معجل حتما" باید متکی به طرف ایجاب و متکی به طرف قبول باشد. حتما" باید offer و Acceptanc  به قول زبان انگلیسی در آن باشد.

اینکه من در این جلسه شروع کردم لغات مترادف انگلیسی این را هم بگویم ، به این قصد است که درپایان عرائضم در یکی دو جلسه آینده می خواهم به این نتیجه برسم که وقتی شباهت قوانین  British common Law با اسلامCommon Law   را در مقابل هم قرار بدهیم و ببینیم که این ها تا حدی ترجمه یکدیگر هستند. اینقدر به هم نزدیک می باشند آن وقت این سئوال مطرح می شود که عمر کدام یک از اینها طولانی تر است و کدام از روی دیگری نوشته شده ؟ و آیا این رونویسی کردن و اقتباس کردن را آن کسی که رونـویسی کرده اقرار هم می کند ؟!... یا هنوز هم از قانون یک دین دیگری استفاده کرده وآن دین را دین تروریستها و آدمهای وحشی معرفی می کند؟!... برای اینکه به آن هدف برسیم این است که درطول این برنامه اشاره به کلمات مترادف انگلیسی آن می کنیم .  

دین معجل باید حتما" علاوه بر اینکه دارای طرف ایجاب و قبول باشد بایستی که دارای تعریف و تأیید نوع تعهد باشد. اگر مورد معامله تعریف نشود و موضوع قرار داد تشریح وتعیین نشود ، موضوع چهارمی که در اینجا مطرح است که موضوع ارضاء یا تراضی یا رضایت متقابل است ، ارزش نخواهد داشت .

شما اگر موضوع قرارداد را ندانید و در آن چیزی که نسبت به آن بی اطلاع هستید رضایت بدهید ( حالا یا به صورت شفاهی یا کتبی ) هیچ ارزشی ندارد. این است که شرط سوم که باید طرفین قرارداد، علاوه براینکه طرف قبول و ایجاب دارد، تعریف و تشریح شود موضوع قرارداد وبعد نکته چهارم این که باید تراضی  متقابل یا ارضاء باشد یا به زبان انگیسی بایستی کهConsent وجود داشته باشد.

این موضوع یعنی موضوع پنجم بعد از اینکه Consent انجام شد یعنی موافقت و تراضی ورضایت انجام شد، موضوع سجلد مطرح می شود. موضوع کتابت و نوشتن مطرح می شود که بایستی که حتما" قرارداد تهیه شده به امضاء برسد. و همین موضوع به امضاء رسیدن لازم می آید که قرارداد کتبی باشد. و کتبی بودن قرارداد دارای سه شرط جداگانه است که بعد از بازگشت از آگهی های بازرگانی باز می گردیم و مقدمات قرارداد را از منظرقرآن باهم بررسی می کنیم. هنوز هم تعهد من برجاست که بعد از پایان مقدمات به تک تک  آیات قرآن در باب قرارداد مراجعه می کنیم .


بسم الله الرحمن الرحیم


در ادامه برنامه امروز یاد آوری می کنم که بحث و گفتگوی ما در ارتباط با آیه 282 از سوره دوم قرآن است که با این عبارت شروع می شود :

" یا اَیُهَاالَّذینَ آمَنوا اِذَا تَداینَتُم به دینٍ اِلیَ اَجَلُ مُسَمَیً فَاکتُبُوهُ!...."

ای کسانی که ایمان دارید چون قراردادی مدت دار منعقد می کنید آن را ثبت کنید، بنویسید و بقیه آیه که یکی از آیات طولانی قرآن مجید است و بسیار مهم.

همینطور که با هم مطالعه می کنیم مطالب مـورد قـرارداد در ارتباط با ایـن آیـه را پله پله جلـو مـی رویم.

قبل از تنفس گفتیم که قرادادهایی که مدت دار هستند بایستی که تابع شرایطی باشند :

    •    ایجاب

    •    قبول

    •    تعریف      

    •    تراضی

یعنی طرف باید Offer  وAcceptance باشد و  همینطور Consideration یا اجرت المثل مورد تحقیق و شناسائی یا     Bargain بشود و بعد از ایجاب و قبول و بعد از وثوق بایستی که تراضی یا رضایت باشد. رضایت اگر با وثوق همراه نباشد آن رضایت باطل است.


همینطوردرموضوع قراردادهای مدت دار که چرا اصلا" این نوع قراردادها را به تفصیـل بیـان می کنیم ، برای اینکه ازدواج یا قانون نکاح یکی از شعب یا Upshotهای قرادادهای مدت دار است که حالات خاصی از قراردادهای مدت دار را داراست و ما اول که قراردادهای مدت دار را یاد می گیریم یکی دو مورد اضافی هم که یاد بگیریم آن وقت قرارداد نکاح یا ازدواج را آموختیم .این است که الان در کلیات قراردادهای مدت دار را مطالعه می کنیم .


قراردادهای مدت دار به طور خلاصه باید دارای این خصوصیات باشند : دارای ایجاب، قبول، وثوق، تراضی باشد و اعضاء قرارداد داشته باشد، موضوع معین ومشخص داشته باشد. موضوع وثوق با ظرفیت و کفایت وصداقت و رضایت با تعهد و اجرت المثل و نهایتا" وارد مباحثی که شروط اضافی یا عقد خارج باشد که شرایطی را که به هر قراردادی اضافه می کنند در آنجا منعکس می کنند.

    درزبان انگلیسی لغات کلیدی که ما لازم داریم که برسیم به مفاهیم قراردادهای دو مرحله ای و مدت دار هستند عبارتند از : Parties– Knowledge–Capacity–Accord-     Subject matter                           Consent-      Good faith    -Promise–  Consideration                  - Performance-                                    

Performance     را که در واقع انجام تعهد نام دارد به زبان حقوقی قرآنی وفا می گوئیم . قرآن این طور می گوید که وفای به عهد همان Performance است که در زبان انگلیسی از این لغت استفاده شده .

     در دین معجل یا قراردادهای مدت دار بر اساس آیات قرآن، قرارداد باید کتبی بوده و دارای یک نویسنده باشد وباید به شخص سوم داده شود تا بنویسد و قرارداد باید توسط شخص سوم نوشته شود. یعنی شخص سوم نمی تواند سرپیچی کند از نوشتن قرارداد.


این موضوع اجبار درنوشتن قرارداد، نمایندۀ تأسیس سازمان ثبت املاک و احوال و اسناد است در اسلام که این حتمـا" بایـد وجود داشتـه باشـد والا نمـی توان کسی را اجبار کرد که توسواد داری باید کاتب یا نویسنده باشی و مدارک ما را باید بنویسی. او که خدمتگذار شما نیست که برایتان کار کند و این حکم قرآن در واقع حکم به تأسیس سازمانی می دهد که آن سازمان قراردادهای مدت دار که باید کتبی باشد را بنویسد و ثبت کند .

    در متن قرآن می گوید که همیشه کسی که دارای دین و بدهی می شود یعنی او اول بار از نظر ترتیب انجام تعهد تقدم در انجام تعهد دارد (یعنی مدیون محسوب می شود تا بعدا" دائن بشود) این شخص مدیون بایستی که دیکته بکند به نویسنده که بنویسد. کاتب از قبـل نمی تـوانـد بنویســد. هـردو بــا هــم نمـــی توانند دیکته کنند. حتما" باید مدیون دیکته کند و دائن باید بپذیرد و کاتب یا نویسنده کارش این است که بـراساس آنچـه را که مـدیـون می گـویـد مـی نویسد .


برای مثال ، این قرارداد های بیمه ای کـه مـا می بندیم همه اینها قراردادهای دو مرحله ایی است و اتفاقا" همه اینها نوعی Conditional Contract هستند. اینها یک شرایطی دارند که یک Event باید اتفاق بیفتد که Subsequent to this event قرارداد Mature بشود. یعنی حتما" باید تصادف کنی تا اینکه منافعی از آن حاصل بشود تا شرکت بیمه بر اساس قرارداد Trial بشود تا به شما چیزی بپردازد.

به این لحاظ اگربخواهیم قوانین قرآنی را دنبال کنیم کسی که می خواهد ماشینش را بیمه کند باید به بیمه یا کاتب یا نویسنده بی طرف دیکته کند که من چه می خواهم برای بیمـه بنویسم. آن وقت بیمـه نمـی تواند چهارصد صفحه کتاب را جلوی آدم بگذارد و بگوید اینها را که ریز ریز نوشتـه انـد که بـا ذره بیـن هم نمی شود خواند، اینها را امضا کن و به من بده .

    بایستی شخصی مثل من که می خواهد ماشینش را بیمه کند به یک کاتبی که نفر سوم هست به زبان ساده بگوید آقا ما این ماشین را می خواهیم بیمه کنیم به ماهی صد دلار اگر هم تصادف کردم پنجاه دلارش را از جیبم می دهد والسلام!

    آن چهار صد صفحه را نـه من مـی فهمـم نـه مـی خواهم بفهمم. منظور اینکه هر کدام از این را ما بخواهیم باز کنیم در نوع قانون گذاری دریایی از تفاوتها را بین آنچه که می گذرد و آنچه که باید بگذرد ایجاد می کند. یعنی در این نوع قراردادها مدیون همیشه باید دیکته کند و داین متن را بپذیرد و تصویب کند.

    آنچه را کاتب نوشته است طلبکار معاینه می کند و با قبول تعهد طرف ایجاب وطرف قبول هم امضاء می کند و طرفین در مقابل یکدیگر مدیون می شوند و متعهد.

    کاتب باید امین وصادق باشد. کاتب یا نظام سیاسی نمی تواند از قبول کتابت و ثبت سند خود داری کند. اسناد وقرائن و شواهد دین ( دین معجل ) باید موجود و قابل ارائه و قابل دسترسی عام باشد و اطلاع به چگونگی آن یک حق اجتماعی و عمومی است. در قراردادهایی که مدت دار است و نوشته می شود اینها نمی توانند قراردادهای خصوصی باشند. حتما" همه باید از مفاد آن قرارداد مطلع باشند.

 از این نوع قراردادها هم یکی قرارداد ازدواج است که ازدواج پنهانی بر اساس این آیه وجود ندارد. چیزی را که می گویند ما عقد کردیم و به کسی( نگفتیم، نمی گویم یا حکم بدهم که این کار معادل چه کاری است اما لااقل می توان گفت که معیوب و ناقص است . باید حتما" کامل بشود).


    قراردادهای مدنی و مالی که از نوع معجل و مدت دار هستند یعنی انجام تعهد بر وقوع وتشکل تعهد متأثر واقع می شود باید حتما" دارای دو شاهد باشد و درمواقع خاص دو معرف داشته باشد . شاهد و معرف می توانند یک فرد واحد باشند. اما همین فرد واحد باید در دو ظرفیت و شخصیت تعریف و شهادت انجام وظیفه کند وتعریف و شهادت خویش را ثبت و کتابت آن را تثبیت و تسجید کند. نوشته روی هـوا نمـی شود. نوشته باید روی کاغذ باشد و کاغذ هم باید کاغذ مربوطه باشد وهمه امضاء ها باید در یک کاغذ باشد و در کاغذی باشد که متن قرارداد در آن منعکس شده است .

    یک موضوعی هست به نام Integrity برای Documentation که در زبان انگلیسی وجود دارد و عین همین در قرآن هم هست که من فقط اشاره ایی می کنم و رد می شوم .

    دلیل این امر یعنی موضوع اینکه هم باید شاهد باشد هم معرف، موضوع اشاره به اهلیت است در قرآن که اشاره می کند که از اهل خودتان( یعنی شخص باید دارای اهلیت باشد ).


باب اهلیت در فقه اسلامی باب بسیار طولانی که خیلی باید در موردش صحبت بشود و صحت را در مقابل اهلیت و اهلیت را در مقابل صحت گذاشت ولی همین قدر به طور خلاصه عرض می کنم که وقتی که به اهلیت اشاره می کنیم برای تأمین شرایط اهلیت، شخص باید معرف باشد یعنی کسی که شاهد می شود حتما" باید شناسا و معرف افراد باشد .

هم بگوید من می شناسم که این شخص مثلا" حسن است و حسن کاغذ را امضاء کرده است. هم می دانم که این حسن است و هم می دانم که این حسن مفاد این قرارداد را خوانده و قبول کرده و تائید خود را به وسیله امضاء نمایش داده است.

    موضوع اهلیت هم به نظر من موضوع مهمی است که بایستی درجلسه دیگری راجع به آن صحبت کنیم چون به موضوع ازدواج هم مربوط می شود.

 در قرآن در عقود مدنی اشاره به دوصحابه دارد برای هر فردی. دو کسی که مصاحب باشند. دو کسی که مقارن و نزدیک باشند و شناسا باشد. فقط این نیست که یک نفر را از هر کجا بیاورند به صرف اینکه یک سر و دوگوش دارد ، قادر باشد پائین ورقه را امضا کند و بگوید من دیدم که اینها امضا کردند. اصلا" موضوع امضا مطرح نیست! شهادت می دهد به این که هم من این شخص را می شناسم و هم موضوعاتی که در این قرارداد نوشته شده آشنا هستم که این شخص با آشنائی به این موضوعات رضایت داده.

    یعنی شاهد بر دو امر شهادت می دهد، بر وثوق  و بر رضایت !.

می گوید من می دانم که این شخص واثق است، اطلاع دارد، مطلع است، عالم است به آنچه که در این قرارداد نوشته شده و رضایت داده است و به وثوق خودش.

    این دو امری است که هر شاهدی در شهادت خودش دارد. ضمنا" شاهد چون معرف هم هست و  باید باشد چون شرط اهلیت وجود دارد اعلام می کند من می شناسم 1- این حسن است 2- قرارداد را خوانده است و ( این قرارداد مربوط به هر چیز است مثلا" خرید و فروش  یا ازدواج است هر چیز دیگر) خوانده است و اقرار کرده است که می داند وبر دانسته خود تراضی کرده است وعلامت رضایت وتراضی او امضایی است که پائین قرارداد کرده است. اینها چیزهائی است که شاهد باید شهادت بدهد.

    قرآن می گوید که در قرارداد هائی که دین های زماندار یا سررسید دار هستند، حتما" باید دو شاهد آن را امضا کند.     

من فکر می کنم (این در قرآن نیست) از روی منطق فکر می کنم که چون موضوع اهلیت مطرح است (نمی خواستم این را در این جلسه مطرح کنم ولی نمی دانم اصلا" جلسه دیگر زنده هستم یا نه ) موضوع اهلیت حکم می کند که اگر ده نفر قرارداد را امضا می کنند ده نفر هم شاهد داشته باشند . چون ممکن است نسبت به اهلیت یک نفر را یک نفر بیشتر شناسائی نکند واین اصل معارفه و اهلیت ایجاب می کند که تعداد افراد به اندازه تعداد افراد شاهدی باشند که در قرارداد شرکت کرده اند. و این بحث دیگری است طولانی اجازه بدهید وقت دیگری مطرح کنیم .

    

اما عقود متکی به صحابین است، به دو شاهد است. به بیش از دو شاهد متکی نیست در این بحثی که ما داریم الان. منظور فقط در عقدهای زمان دار است. عقد اگر زمان نداشته باشد مثلا" شما یک نان می خرید لازم نیست دو شاهد و یک کاتب داشته باشید. چرا؟ بخاطر اینکه آن زمانی که در آن تحاتر و تعامل انجام می دهید صفر است. چون زمان صفر است قرارداد یک مرحله ای است بنابراین، این شروطی که الان داریم می شماریم حذف می شود و هیچ کدام آنها لازم نیست .

    در باب الزام وجود دو شاهد در عقد ( چه عقد مالی باشد چه عقد مدنی) قرآن پیش بینی های لازم را کرده است، با کمال تأسف موضوع شهادت و شاهدَین (دو شاهد) بسیار از مفاهیم قرآنی فاصله گرفته و مثل همیشه نقش حدیث در این تحریف و تبعیض بی اثر نبوده .


    شایعات بی اساسی مثل ارزش شهادت دو زن در مقابل یک مرد و نظیر آن اباطیـل را بسیار شنیده ایم که در همین برنامه به بخشی از آن پاسخ خواهیم گفت.


    البته به طنز باید بگوئیم که چون شهادت زن نصف شهادت مرد است، پس خود زن و سایر حقوق او هم نصف حقوق مرد است ؟! مثلا" حق حیات که در حقوق است. زن باید نصف مرد حق حیات داشته باشد. چون حق حیات باعث و موجب تغییر حقوق می شود بنابراین زن در اصل بایستی نسبت به حیات نصف حق حیات مرد را داشته باشد. البته ما چون نمی دانیم که مردها چقدر عمر می کنند پیشنهاد می کنم سن متوسط مردان در جامعه را اندازه بگیرید مثلا در شهرما مردها به طور متوسط شصت سال زندگی می کنند و بعد زنها را که باید سی سال زندگی کنند چون حقشان نصف حق مرد است ؟! همۀ زنهای این شهر را قبل از اینکه به سن  سی سالگی برسند یک دم محکوم به اعدام کنیم و اینها را تیرباران کنند ؟! بخاطر اینکه این حکم قرآنی انجام بشود و حق زن پرداخت گردد.


 البته می دانیم که خون زن هم نصف خون مرد است بنابراین اگر مردی زنی را کشت باید بدهیم زن دومی را هم بکشد که بتوانیم در قصاص خون یک مرد در مقابل دو زن را مورد مجازات قرار دهیم و به این ترتیب چون حق خون زن نصف مرد است و برای نصف خون که نمی شود مرد را تنبیه کرد پس مردها اجازه دارند هر چند نفر زن را بدون هیچ ترسی از قانون بکشند البته با هم نمی توانند بکشند چون اگر مردی دو زن را با هم بکشد ممکن است در قصاص مرد را بکشند اما می تواند یک زن را امروز بکشد و یکی را فردا. اصلا" می تواند شغلش کشتن زنان باشد. بنابراین تعبیری که محدثین و علمای بزرگ ما از قرآن می کنند  البته ؟ ! ....

    همچنین زن ( چون نصفه است ) حق قیمومت و سرپرستی ندارد که می دانیم که ندارد و باید دو زن با هم جمع بشوند تا بتوانند سرپرستی صغیری را بعهده بگیرند. و چون دو نفر زن هردو باید مادر آن صغیر باشند تا قیمومت را به عهده بگیرند و چنین چیزی به صورت طبیعی امکان ندارد که یک نفر از رحم دو زن بیرون آمده باشد، پس هیچ زنی نمی تواند که قیم هیچ صغیر دیگری باشد.

    ضمنا" چون حق زن نصف مرد است (به نظر این علما    ؟!) هر مردی مجبور است که دو زن داشته باشد که در خانواده رعایت تساوی وتعادل بشود !!!.....

دامنۀ این تحریفات و اراجیف و اباطیل و سخنان بی منطق و شرم آوری که ما اینجا به شوخی و طنز بیان می کنیم اما اینها انجام می شود، در طول تاریخ تا به ثریا رسیده است !!....

    در روستائی دور دست ( ایـن چیزی است که مـن شاهـدعینی بـودم ) دختـری نه ساله را شوهـر مـی دادند. شوهر پول خوبی به عاقد داده بود عاقد گفت اولا" این دختر صغیر است و ثانیا" در صورت رفع صغر، حق نکاح او به کفایت نمی رسد . چون نصف مرد است . داستان را کوتاه کنم. همه در آن مجلس جمع شده بودند که پس چه کنیم ؟ که حالا این دختر که اسم این مرد رویش گذاشته شده و به زبان محلی بـوزده شـده، بـوگـرفتـه وبنابـرایـن دنبـال چـاره مــی گشتند. بالاخره دختر دایی یازده ساله آن دختر را آوردند و هر دو دختر را در یک شب برای داماد شهوت ران راشی، توسط عاقد مرتشی به عقد در آوردند تا این نقیصه ای که خداوند ایجاد کرده برطرف بشود .

    باز می گردیم به قانون عقد یا قرارداد مدت دار:

در باب لزوم شهادت در عقود مدنی اصل بر اهلیت و عدالت شاهد است. شاهد هم باید شناسای مشهود باشد و هم معرف او باشد و هـم شاهـد بـرنـوع معامله ای که می خواهد نسبت به آن شهادت بدهد باشد.

    شاهد باید به تعداد اصحاب عقد باشد. اساسا" درقرآن وقایع جنائی و تخلفات حقوقی و کیفری تعداد شهود را به چهار و گاه تا پنج نفر بالا می برند.

( این موضوع دو شاهد فقط مربوط به قراردادهای مدت دار مدنی و مالی است ). یعنی :

Civil Contract و Commercial Contract که قوانین ازدواج تابع    Civil Contract هست . فقط در این موارد است که دو شاهد خواسته می شود. اما در موارد جنائی است و غیر Civil هست یا به قول حقوقدانها Cartable است، در آن حالت وقتی که کار به دعاوی دادگاه می رسد یا کار به مجازاتهای کیفری می رسد تعداد شهود به چهار نفر می رسد و گاه تا پنج نفر. به عنوان مثال در مورد زنا احتیاج به چهار شاهدعینی هست. نه شاهد قولی یا روائی بلکه شاهد عینی. نه شاهدی که روایت کند ما شنیدیم که یک نفر این طور می گفت. عینی یعنی یک نفر با چشم خودش دیده باشد. یا به زبان انگلیسی :

First and knowledge                                 

نسبت به آن چیزی که شهادت می دهد . چهار شاهد  در امر زنا. اگر غریبه شهادت بدهد چهار شاهدعینی لازم است. اگر شکایت کننده زن یا شوهر باشد نسبت به همدیگر شاکی باشند. در این حالت پنج شاهد لازم است و زن در ایـن موارد به ترتیب نقش چهـار شاهـد را بـازی مـی کنـد. یک بـار شهــادت مـی دهد کـه مـن شاهـد عینـی بـر وقوع این جرم بوده ام. می نشیند، برمی خیزد ( مثل خطبه نماز جمعه که دیده اید دو خطبه می خوانند. خطبـه اول را کـه مـی خواننـد می نشیننـد. یعنـی خطبـه تمـام شـده. بـرمـی خیزند خطبه دوم را می خوانند. در حالیکه می توانند این دو خطبه را به هم وصل کنند. اما تشریفات و حکمت اسلامی بر این است که این طور خوانده شود ).

در این مـورد هم یک بار شاهـد شهـادت داده مـی نشیند بر می خیزد شهادت دوم را می دهد (همان شاهد) سوم و چهارمین شهادت را هم می دهد و در دفتر دادگاه ثبت می شود که چهار شاهد چهار بار بر این زنا شهادت دادند ولی یک نفر بیشتر شهادت نداده . وبعد در چنین شرایطی شاهد تصریح یا شرط تأکید وجود دارد برای بار پنجم زن یا مرد بر می خیزد و با قید قسم (که در واقع قید تصریح و تأکید است) شهادت می دهد به وقوع این کار ولعنت می کند کسی را که شهادت خلاف داده باشد .

 یک حکمتی است به عنوان اصل تصریح یا اصل تأکید. ولی در دفتر دادگاه ثبت می شود پنج شاهد به این زنا شهادت داده انـد. همـان زنـی کـه مـی گوئید نصف عقل است و شهادت او نصف مرد است! و همه چیز او نصف مرد است ! در همین قرآنی که متهم به این اراجیف می کنید. یک زن نقش پنج شاهد معادل مرد را دارد! وقتی به باب Roll of evidence یا قوانین شهادت رسیدیم، همۀ اینها را از روی قرآن به شما تقدیم خواهیم کرد.

    تنها شرط قرآن در باب شهادت غیر مواسیل مدنی ، وقوف و اطلاع کافی و لازم به شهادت است. شما در مسائل جنائی به هیچ عنوان نمی بینید که قرآن اشاره به زن یا مرد بکند. شرط اینکه کسی شهادت بدهد این است که وقوف به آن امر داشته باشد که شهادت می دهد. اگر آشنا به آن امر باشد و شاهدعینی باشد، (چه مرد چه زن) در قرآن ممنوعیت و تفاوتی قائل نشده و حقوق مساوی و معادل دارند و می توانند هر کدامشان شهادت بدهند.

در مواقعی که اتهام زناست و اگرزنا شاهد خارجی داشته باشد، چهار شاهد متفاوت لازم است که روئیت آنها مقارن و مشابه باشد .یعنی همه آنها یک چیز دیده باشند و این یک چیز را در یک جا دیده باشند.

شرط تشابه و تقارن بایستی وجود داشته باشد یا اتحاد تقارن و اتحاد تشابه وجود داشته باشد وهمۀ اینها شهود عینی باشند. این شرط در مورد اینکه شاکی یکی از اصحاب دعوا باشد در رابطه زناشوئی این محدودیت برداشته می شود .

در مورد قوانین مدنی که ازدواج یکی از آنهاست، قرآن از آغاز تا پایان وقتی که نگاه می کنیم به خصوص وقتی که به این آیه مراجعـه می کنیـم می بینیم که می گوید :

" اگر یکی از آن دو( در پایان آیه ) به اشتباه یا فراموشی یا غفلت رسید ، (حالا این سئـوال پیـش مـی آید که فرض کنید یک مرد و یک زن در جایگاه شهود نشسته اند، (چون تحت هیچ عنوان قرآن به موضوع شاهد وقتی می رسد راجع به سه شاهد صحبت نمی کند یا چهار شاهد حتی ). در این آیه از آغاز تا پایان راجع به دو شاهد صحبت می کند.

     پس می گوید بین شاهدین از مردان انتخاب کنید دو نفر البته قرآن در این مورد ساکت است که اگر مردی نبوداصلا" که دارای اهلیت باشد چه بکنند؟ اصل شهادت را حذف کنند ؟! یا فقط یک زن یا سه زن بیاورند یا پنج تا یا بیشتر ؟

به نظر می رسد اگر مردی نباشد که اهلیت داشته باشد قرآن چون حکم خلاف این ندارد، این طور برداشت می شود یا دو مرد یا اگر دو مرد وجود نداشت دو زن . اما اگرفقط یک مرد وجود داشت، قرآن می گوید برای این منظور یک مرد و دوزن! و بعد مورد کاربرد و استفاده این سه نفر را مطرح می کند که در چه ظرفیتی و در چه سطحی این سه نفر انجام وظیفه می کنند ؟

قرآن می گوید که اگر یکی از آن دو اشتباه کرد نفر سوم بر این امر یعنی این اشتباه انگشت گذاشته واشاره می کند وقاضی را متوجه می نماید.

به این سناریو توجه کنید:

اگر دو زن باشند که قابل بحث نیست. اگر دو مرد هم باشد که باز قابل بحث نیست. یک سناریو باقی می ماند. یک مرد و دو زن  قرآن نمی گوید که این سه نفر می گوید اگر یکی از آن دو ! پس دو شاهد بیشتر نیست ! حال این دو شاهد یا می توانند دو زن بوده یا می تواند یک مرد و یک زن باشد.

     به نظر می رسد که قرآن تأکید و ترجیح دارد به اینکه در اموری که منجر به خشونت و خطر و عدم امنیت و حتک حرمت و دشمنی می شود، به مناسبت حمایتی که روح قرآن نسبت به زن دارد، معمولا" زنها را از این ماجراها کنار نگاه می دارد مگر اینکه مجبور باشد. این است که اگر یک مرد و دو زن باشنـد حتما" یک مرد و یک زن در مقام شاهد قرار می گیرند. آن وقت قرآن دو شرط را مطرح می کند که شرط دوم در شرط اول مستطر است.

می گوید اگر اینها دچار گمراهی شدند یا دچار فراموشی شدند. اگر نشدند چه ؟ قرآن ساکت است. یعنی یک مرد و یک زن در یک سناریو می نشینند و نسبت به یک قراردادی شهادت می دهند. زن دوم ساکت است. قاضی به حرف این دو گوش می دهد کار شهادت به پایان می رسد.

فراموش نکنید که شهادت با قضاوت متفاوت است ! شاهد کار قضاوت انجام نمی دهد بلکه کمک می کند به قاضی که اطلاعات او نسبت به حادثه و واقعه بیشتر بشود. اساسا" قانون شهادت یا Roll of evidence بـه ایـن خاطـر است کـه هــر چـه مـی تواند قاضی واقعیت را به حقیقت نزدیک کند. اما نهایتا" هیچ واقعیتی به حقیقت نمی رسد و هیچ دادگاهی نمی تواند حکم کند بر آنچه که نام واقعیت گذاشته، حقیقت داشته است. حقیقت و واقعیت دو موضوع جدا از هم هستند .

سیستمهای قضائی روشهائی اتخاذ می کنند که واقعیت را به حقیقت نزدیک بکند. اما هرگز واقعیت به حقیقت نمی رسد که در آن شرایط واقعیت مطلق ایجاد می شود.

 وقتی که یک مردو زن در دادگاه هستند و در گفتار این ها اختلافـی دیده نمی شود، شاهـد سـوم مـی شنود که این دو چه می گویند ممکن است که اعتراض کند و ممکن است نکند. اگر اعتراض نکند کار با دو شاهد می گذرد وشهادت به پایان می رسـد. اما اگر زن سـوم تشخیص داد که این دو شـاهـد نظری می دهند که با علم و اطلاع نفر سوم متفاوت است در این مورد وظیفه مند می شود به قاضی بگوید که من برداشتم از آن واقعه چیز دیگری است. اشتباهی که ممکن است بین این دو نفر شاهد پیش بیاید توسط فرد سوم اصلاح شود.

حکمت این کار هر چه که هست شاید کششی که زن و مرد نسبت به هم دارند ممکن است باعث بشود که حقی پامال بشود و ممکن است بین زن و مرد راحت تر تبانی انجام بشـود و شهـادت دروغ  راحت تر گفته شود. ممکن است نقش رشوه گیری آسان تر انجام شود. ممکن است زن بهتر خریداری شود و مرد بیشتر روی زن نفوذ داشته باشد یا برعکس مرد بیشتر مجذوب زن باشد برای اینکه ضریب اطمینان را بالا ببرند هرچه می توانند واقعیت را به حق نزدیک تر کنند،  حکمت قرآنی بر این تعلق گرفته است که اگر شهود از دو جنس مخالف بودند باید دارای یک ممیز و باز بینی باشند که او نسبت به شهادت آنها اظهار نظر کند.

اما آنچه که از نظر منطق و حقوق در اینجا قابل بحث است این است که از آغاز تا پایان آیه هیچ کجا شما نقش سه شاهد نمی بینید! و این موضوع درخور صحبت های بسیاری است که در برنامه های آینده بیشتر صحبت خواهیم کرد

نوشته هایی که تهیه کردیم چون من مجبور هستم در همه برنامه ها این قدر این مطالب را جمع کنم که بتوانم به جائی ختم کنم تا بتوانیم به جلسات دیگر برسیم کاملا" سیستم کار از دستم  خارج می شود.

     به هرحال در موضوع اختلاف و شکایت، اولا"فقط برای قراردادهائی که مدنی و مالی است (که ازدواج جز قراردادهای مدنی است) احتیاج به شاهد هست. آنهم دو نفرو اگر دو شاهد مرد باشد که باید باشد اگر دو مرد نباشد  چاره ایی نیست جز اینکه دو زن بیاورند و اگر یک مرد هم تنها باشد باید دو زن و یک مرد قرارداد را به عنوان شهود امضا کنند اما آنچه را که در محکمه و در دادگاه خواسته می شود دو شاهد بیشتر نیست!

چرا دو شاهد بیشتر نیست ؟ صرف نظر از صرف و نحو عربی، از نقطه نظر منطق وقتی که باز قرآن می گوید  که اگر یکی از آن دو اشتباه کرد نفر سوم یاد آوری کند، اشاره به دو شاهد است که ممکن است که در شهادت آنها از نظر نفر سوم اختلاف وجود داشته باشد .