تحقیق برخی از اماکن تاریخ بیهقی
بخش باقیماندۀتاریخ بیهقی که از تصاریف روزگار نجات یافته و حاوی وقایع سلطنت امیر مسعود پسر سلطان محمود غزنویست علاوه برارزش ادبی درتاریخ اجتماعی و سیاسی یگانه کتاب پرمعلومات سودمندی شمرده میشود.
اهمیتی که این کتاب عزیز دارد منحصر به ادب و تاریخ نیست. بلکه از نگاه جغرافی نیز ارزشی بسزا دارد و نمامهای بسا از اماکن و محل وقوع آنرا روشن میسازد که ما در جغرافیای تاریخی افغانستان آنرا سندی قوی و ارزنده دانیم و تنها همین شرح (اماکن تاریخ بیهقی )موضوع کتابی شده میتواند که بهمت ارباب کاوش و جستجو نگاشته اید .من در مدت چهل سال اخیر که با این کتاب پسندیده آشنا شده ام همواره به حل لغات و کلمات آن توجهی داشته ام و اکثر این مطالب در اثر مطالعات محلی درجغرافیا و زبان محاورۀ مردم افغانستان به سهولت حل میگردد.مثلأ از نظر ادب و زبان بسا کلمات غزنیچی وخیریت (۱) که درطبع های بیهقی مورد حاشیه نویسی و حدس آرائی استادان قرار گرفته درحالیکه مردم افغانستان هر غزنوی را بصورت عادی غزنیچی گویند و اگر دونفر با هم روبرو میشوند دراحوال پرسی و تعارف عادی می پرسند (خیریت است)و پاسخ می شنوند(الحمدالله خیریت کامل دارم و خیریت است)در بارۀ اسما اماکن باید گفت که اکثر نامهای قدیم مخصوصآ با اندک تحریفی اکنون هم باقی مانده است و تنها جستجو و کاوش میخواهد. و من چون مقالات مفصل در بارۀ افغان شال، تگین آباد، تولک، گیری، دنپور، شاه بهار، ویهند، نغر و غیره اماکن تاریخ بیهقی در افغانستان و ایران نشر کرده ام درین گفتار آنرا تکرار نمی کنم و چون برخی از آن در ایران هم نشر گردیده نیازی به باز گفتن آن نیست.
دشت خدابان :
درسنه ۴۳۰ هـ سلطان مسعود در هرات لشکر عرضه کرد در دشت خدابان ( ص ۵۹۰ ) این کلمه در طبع استاد نفیسی ( ۲ / ۷۱۸ ) دشت خدایان است و در پاورقی از روی چند نسخه خداهان آمده در طبع استاد فیاض در متن دشت خداهان طبع شده و در پاورقی نسخه بدل آن خدایان و خاوران داده شده.
در حالیکه اصل آن خدابان است که اکنون در هرات خیابان گویند و جامی و اسفزاری و حافظ ابرو و مولف حبیب السیر و مطلع سعدین هم بهمین املا وشته اند و حضرت جامی راست:
حدیث روضه مکن جای این نه بس ما را
که در سواد هری ساکن خیابانیم(۱)
در رسالۀ طایری زیارتگاهی معاصر سلطان حسین بایقرا ( نسخه خطی لاهور ) گوید:
خیابان پر ز خوبان باد دایم
که فرع این جمال آمد کمالش
( ورق ۱۳ )
در نسخه های خطی تاریخ هرات سیفی هروی مکرراً خیاد و ان آمده و اسفزاری گوید که در زمان سابق او را ( کوی خدایگان ) میگفتند و به عبارت فرس خدایگان پادشاه را گویند. (۲)
در نسخه های خطی طبقات الصوفیه انصاری هروی مکرراٌ خدابان است (۳) یاقوت گوید خدایان بضمه اول از نواحی هرات باشد. (۴) این تصریح یاقوت با ضبط طبقات الصوفیه سازگار است و باید املای نسخ بیهقی خدایان خداهان و خاوران را تصحیف کاتبان دانست. ( برای تفصیل رجوع کنید به تعلیقات من بر طبقات الصوفیه انصاری هروی طبع کابل ۶۱۶ ).
هیبان ؟ هوپیان :
درسنه ۴۳۲ هـ چون خطر پیشرفت سلجوقیان در اراضی شمال هندوکش پدید آمد و امیر مسعود دل از غزنه برداشت و رعبی وفزغی در دل وی افتاد لشکری را به غرض دفاع در هیبان گماشت ( ص ۶۵۱ ) نام این جای در هر سه طبع تهران و کلکته هیبان چاپ شده و استاد فیاض مینویسد که هیچ جا پیدا نشد در زین الاخبار بهسان یا ببیان است.
چند صفحه بعد در تاریخ بیهقی پروان و هیبان یکجا آمده ( ص ۶۵۴ ) و ازین پدید می آید که مراد همین پروان و هوپیان سمت شمالی کابل است که از آنجا به دره ها و گذرگاه های هندوکش راههاست و از سکندر تا بابر، تمام فاتحان بارها ازین راه ها گذشته اند.
گردیزی نیز در همین مورد ذکری از هیپان دارد (۱) که در نسخ خطی و چاپی آنرا بهلسان و بهسان و بهیان نوشتته اند بابر نیز درسنه ۹۱۰ هـ برای فتح کابل از راه پنجهر گذشته و به گذرهوپیان رسیده بود (۲) که در چند میلی شمال چاریکار بر راه پروان واقع است و بقول پروفیسور ولسون باهو – پی – ان هیون تسنگ زایر چینی و اسکندریه OPIANA که ستیفونوس باز نتینی ذکر کرده مطابقت دارد. (۳) و مؤرخان قدیم یونان هم آنرا بنام OPIANUM می شناخته اند که همان شهر بنا کردۀ اسکندر در همین هوپیان بود. (۴)
خروار وخار :
در ۴۲۲ هـ امیر مسعود برای شکار به سوی خروار و خارمرغ رفت ( ص ۲۷۳ ) در مقابل هر دو کلمه در هر دو طبع علامت استفهام موجود است.
ولی از سیاق بیهقی برمی آید که این هر دو شکارگاه در نزدیکیهای غزنه بود زیرا امیر مسعود در سیزدهم رمضان از غزنه رفت و روز ۲۳ واپس آمد و ده روز را بشکار گذراند. و پدیدار است که شکارگاه نزدیکی بود. این خروار اکنون بهمین نام در لوگر جنوب کابل موجود است و بند آبی هم دارد که بنام بند خروار مشهور است و از غزنه تا خروار مسافه دو روزه مسافرت براسپ است اما خار اکنون در ۱۶ کیو متری جنوب غرب سلطان خیل لوگر در : طول البلد شرق: ۶۸ درجه ۳۴ دقیقه ۳۴ ثانیه و عرض البلد شمالی ۳۳ درجه ۴۵ دقیقه ۳۲ ثانیه (۱) واقعست و مرغ اخیر کلمه بمعنی سبزه زار است که در افغانستان اماکن زیادی بنام مرغه و مرغ داریم و اصل کلمۀ در اوستا هم مریغه MAREGHA بمعنی چمن بود و این خروار و خار اکنون هر دو در یک ناحیۀ جغرافی و در جوار همدیگر افتاده اند.
رباط کندی :
در ( ص ۲۳۰ ) بیهقی ذکر رباط کندی امده که بوسعید مشرف در آنجا بود. البیرونی ازین منزل ذکری در حدود شرقی افغانستان دارد که: « رباط کندی: المعروف بر باط امیر. » (۲)
فخر مدبر گوید: امیر عادل ناصر الدین سبکتگین شاه جیپال را بزد در صحرای کندی و آنجا رباطی کرد که آنرا امیری کندی خوانند و همدران ناحیت سلطان مودودرباطی کرد، و فتح آباد نام نهاد. (۳)
این ناحیت تاکنون در حدود سی کیلومتری غرب جلال آباد بر راه قدیم کابل بنام کندی و کندی باغ شهرت دارد که فتح آباد هم در آنجا بهمین نام باقی مانده است. و دنپور بیهقی و ادینه پور بابر هم در آن نواحی بود.
فنج آب:
در حوادث ۴۲۴ هـ از رفتن خواجه بزرگ احمد عبدالصمد به سوی تخارستان و بلخ تابو لوالج و فنج آب ذکری دارد که در نواحی ختلان کیمجیان شوریده بودند. ( ص ۴۰۳ ).
و لوالج ( وروالیز ) معروف است و فنج آب در نسخ خطی و چاپی به اشکال پنج آب، فتخ آب، و فسخ آب آمده و در حاشیۀ طبع استادان نفیسی و فیاض بحواله ء طبع قدیم تهران نوشته اند: که این پنج آب آنجاست که در اطلسها مزارشریف نویسند و بطرف شرقی آن چند نهر است که از ماوراء النهر به آمویه ریزد.
آبهائیکه امروز بنام دریای پنج نامیده میشود. از سطوح مرتفع پامیر و واخان حدود زورقول ( جهیل وکتوریا ) سر چشمه گرفته و در طول مرز های افغان و تاجکستان شوروی در حصص علیای بدخشان تا جزیره در قدو بقایای شهرستان یونانی آی خانم که محل التقای دریای کوکچه با آنست بهمین نام پنج یاد میگردد و قلعۀ پنجه هم بر کنار آن در واخان واقع است و مجموعۀ تمام این آبها بعد از ملتقای آب کوکچه دریای آمو نامیده میشود که طول آنرا در تمام این مرزها در حدود پنجصد کیلومتر تخمین توان کرد و همین دریای پنج خط مرزی افغان و شوروی در واخان و بدخشان و تخارستان شمرده میشود.
ولی مزارشریف که در جنوب شرقی متصل بلخ افتاده ازین جا در حدود پنجصد کیلومتر فاصله دارد. و پنج آب هم ازینجا بهمین مقدار دور است که از تخارستان برین آب گذشته به ختلان میرفتند. وبنا برین تعیین پنج آب در مزارشریف خطاست و هم اکنون همین آب بهمین نام دریای پنج مشهور است.
پیروز نخچیر :
این نام دوبار در بیقهی آمده و جایی بود بین خلم و بدخشان و بغلان (۱) که در ولایت تخارستان واقع بود.
درهر دو طبع نفیسی و فیاض پیروز ( باید باشد ) و نخپیر چاپ شده ولی هر دو دانشمند در تشخیص آن بجایی نرسیده اند. مرحوم نفیسی می نویسد: که در حاشیه نسخۀ طبع کلکته بخط سید محمدعلی نوشته شده که پیروز اسم قلعه ایست دروسط جبال غوربین هرات و غزنه (۲) در حالیکه پیروز نخچیر بیهقی در ناحیت تخارستان و بدخشان و در شمال هندوکش بوده نه دروسط افغانستان و غور .
استاد فیاض می نویسد: این دو نام در جغرافیاهای قدیم دیده نمیشود. با حتمال قوی عبارت غلط و صحیح آن ( پروان و پنجهیر ) است (۱) و این رای استاد نیز با ذکر بیهقی منطبق نیست زیرا پروان و پنجهیر هر دو در جنوب هندوکش اند و بیهقی در هر دو مورد از شمال آن کوه و در ناحیت های بین خلم و بدخشان و بغلان و لوالج از پیروز نخچیر ذکر مینماید.
پیروز نخچیر نام یک جای است که بموجب جغرافیای موسی خورنی در کوست خراسان در تخارستان واقع بود (۲) و تاکنون هم بهمین نام مسمی است در تاریخ طبری ( ۲ / ۱۶۰۴ ) (۳) در حوادث سال ۱۱۹ هـ و جنگهای اسد بن عبدالله باخاقان ترک ذکری ازینجا بین خلم و گزه و تخارستان می آید، که مارکوارت هم در ایرانشهر ( ص ۸۲ ) آنرا بین خلم و گزه تعیین موقع کرده است.
امروز گزدره و گزستان وخلم و تخار همه بهمین نامها باقیست و پیروز نخپیر هم در آن نواحی است.
شجگا و باجگاه :
در وقایع ۴۲۲ هـ که سلطان مسعود بعد از گرفتن امیر یوسف و فرستادنش به قلعۀ سگاوند بسوی حضرت غزنه حرکت میکند از بلق می گذرد و به شجکا میرسد و ازینجا به شهر غزنه می آید (ص ۲۵۵ ).
این جمله در طبع استاد فیاض چنین است: ( دیگر روز از بلق برداشت و بباجگاه سرهنگ بوعلی کوتوال و ابوالقاسم علی نوکی صاحب بریدپیش آمدند.»
در طبع مرحوم نفیسی « ازیلف برداشت و بکشید ( بباجگاه رسید ) و ( بشجکا ) سرهنگ ... پیش آمدند.» ( ص ۳۰۲ ).
کلمۀ بلق که مرحوم نفیسی بلف پنداشته شکلی است از برک که اکنون هم در لوگر جنوب کابل بر راه غزنه افتاده است. و سمعانی ویاقوت هر دو آنرا از توابع غزنه شمرده اند (۱) و در تاریخ بیهقی دوبار دیگر هم در همین مورد ذکر شده است. (۲) کلمۀ دیگر شجکاو است که اکنون هم بنام شش گاو خوانده میشود و در شمال شرقی غزنه بر راه کابل منزل دوم بود و در تاریخ بیهقی دوبار دیگر هم مذکور است. (۳)
اما ذکر باجگاه درین مورد کاملاٌ بی جاست زیرا باجگاه هم اکنون در درههای هندوکش در حدود صد کیلومتر شمال غربی کابل در درۀ کهمرد بر راه قدیم بلخ و کابل واقع است در حالیکه بیهقی منزل بلق را بعد از غور وند پروان نزدیک غزنی قرار می دهد و چون از بلق حرکت میکردند به شجکاو و بعد از آن به غزنه میرسیدند. و این راه از باجگاه در حدود صد کیلومتر دور است.
دشت لگان :
در سنه ۴۲۵ هـ سلطان مسعود از غزنه به بست آمد. و بعد از تکین آباد در کوشک دشت لکان نزول کرد. ( ص ۴۳۳ ) این کلمه در تمام چاپهای بیهقی لنگان طبع شده ولی در موقع دیگر یعنی حوادث ۴۲۸ هـ هنگامیکه سلطان مسعود از میمنه و بناهای پادشاهانۀ خواجه احمد حسن به این کوشک می آید در طبع استاد فیاض لنگان و در طبع استاد نفیسی دشت یکان است ( ص ۶۳۱ ) و هیچ یکی از طابعان دانشمند ملتفت صحت کلمه نشده اند.
این کلمه را بمد دیک بیت قصیده معروف فرخی ( چون بسیج راه کردم سوی بست از سیستان ) تصحیح توان کرد بدین معنی که فرخی از سیستان بسوی بست می آید و از پهن وردشتی که ( ریگ او میدان دیو و خوابگاه اژدها ) است میگذرد،و بالاخره منظر کاخ سلطانی ازدشت لکان پدیدار میشود:
اندرین اندیشه بودم کز کنار شهر بست
بانگ آب هیرمند آمد بگوشم ناگهان
منظر عالی شه بنمود از بالای دژ
کاخ سلطانی پدیدار آمد از دشت لکان (۱)
اکنون باید دید که بموجب این ذکر فرخی اصل کلمه ابداً و اصلاً لنگان نیست. زیرا در وزن عروضی قصیده که رکن اخیر بیت فاعلان است لنگان با نون نمی گنجد و باید لکان باشد که در تمام نسخ خطی فروخی چنین است.
اما اینکه اصل کلمه لکان ( بفتح لام ) یا لکان ( بضم لام ) یا لکان بوده بیقین معلوم نیست زیرا این نام اکنون باقی نمانده، ولی در همین حدود بین پنجوایی ویست روستایی بنام ته لوکان باقیست که جزو اخیر کلمه لکان بضمۀ لام است و اگر ما جزو اول آنرا ته یعنی پائین وسفلی بشماریم معنی آن سفلی خواهد بود و ازین رو تلفظ قدیم کلمه را لکان به ضمۀ اول و کاف تشخیص باید کرد.
مخفی نماید که استعمال پیشوند ( ته – تا ) بمعنی سفلی در اسمای اماکن همین ناحیتهای رخد قدیم و قندهار کنونی دیده میشود مانند تاسوخچالا و تا گرشک از قرای کنار ارغنداب و هلمند و پیشوند ( تا بمعنی پائین ) در مصدر تاکیدل پشتو بمعنی پائین شدن است که در جمیع مشتقات آن همین پیشوند میاید.
این نام در متون جغرافی معرب گردیده و طلقان است که از مدن مربوط بست بود و بشاری مقدسی ذکری از آن دارد. (۲)
شکارگاههای شیران :
بیهقی در احوال جوانی سلطان مسعود هنگامیکه در هرات والی بود می نویسد: « و همچنین بشکار شیر رفتی تا ختن اسفزار و ادرسکن از آن بیشه ها بفراه و زیر کان شیر نر چون بر آنجا بگذشتی به بست و بغزنین آمدی » ( ص ۱۲۵ ).
استاد فیاض تاختن اسفزار را مشکوک شمرده و بجای آن ( چمن اسفزار ) را پیشنهاد میکند و گوید شیر نر معلوم نشد در همه نسخه ها چنین است و شاید غلط باشد.
مرحوم نفیسی بجای ختن – خین می نویسد که باستناد معجم البلدان یاقوت شهری بود در نواحی طوس (۱) و ادرسکن را ظاهرآ نام محلی در خراستان و معرب اذرشکن پندارد و زیرکان نیز پیداست نام جایی بوده است ولی بجای شیر نر یا ستناد یاقوت شیرزر قرار میدهد که قریه یی بوده است از سرخس بر سر راه هرات. ( ص ۱۳۶ )
اکنون اگر این شکارگاه شیران و محل وقوع جغرافی آنرا در نظر بگیریم. ادرسکن و اسفزار و فراه مشهور کنونی از نواحی جنوبی هرات اند و تاکنون بدین نامها یاد میشوند در خور قبولند.
اماخین یاقوت از راه و ناحیتی که بیهقی مراد داشته دور است. بیهقی راه جنوب هرات را تا بست مراد دارد. ولی خین مذکور در نواحی طوس و شمال غرب از هرات بسیار دور است.
درینجا ممکن است از روایت شریف ادریسی که در بلاد مربوطۀ کابل آورده درحل این مشکل استفاده کنیم وی از رلان وخواش و خیر را در آن جمله نام برده است (۲) که یک نسخه بدل خیر – خین هم بود. و این هر سه اکنون در ناحیت بالا بلوک مربوط ولایت فراه افتاده است چون در اکثر نامهای اماکن نسخه های جغرافی عربی مخصوصآ ادریسی تحریفات گوناگون روی داده بنا برین از زلان با ازرلان نسخ ادریسی را همین از دوان کنونی باید شمرد که بین بغران وخیسار برمرز جنوبی غور افتاده و رودی بهمین نام از آن برآید که در قسمت علیا رود از دوان نامیده میشود و چون به ناحیت خواش جنوباً داخل گردد آنرا خاش رود گویند چون خیر یا خین ادریسی در ردیف همین از دوان و خواش قرار دارد بنا برین توان گفت که مراد بیهقی همین اراضی جنوب غور است که راهی کاروان رو از اسفزار بد آنجا اید . و بعد از خواش به وادیهای کنار هلمند گذرد و خواش را اکنون خاش گویند که بقول یاقوت هم تلفظ مردم آنجا خاش بوده است. (۳)
اما دوجای دیگر زیرکان و شیر نر را هم در همین راه کوتاه اسفزار به بست جستجو باید کرد زیرا بیهقی در جای دیگر کتاب خود گوید: که سلطان مسعود از غزنه نیت هرات کرد وغرۀ ذیحجه برباط شیر نر شکار کرد و نیمۀ ماه بهرات آمد ( ص ۳۶۱ ) درینجا در نسخ مطبوع املای شیر و بز آمده و در حالیکه مراد همان جایست که در همین نسخ در سابق شیرنر طبع شده است. ومادر روشنی معلومات محلی عینی، هر دو کلمۀ زیرکان و شیرنر را مطالعه میکنیم:
این هر دو جای بعد از ادرسکن و اسفزار و فراه بر راه بست واقع بود که اکنون راه عراده وربین هرات و قندهار از همین نواحی گذشته و بیابانهای بکوا و دلارام را طی میکند ولی در آن اوقات از راه کوهساران که وادیهای سر سبز و روستاها داشت میگذشتند که اکنون بالا بلوک گویند و به کوهساران جنوبی غور و نواحی اسفزار و فراه پیوسته است.
درین ناحیت، کوهی از سلسله جبال جنوب غور بر آمده که در شمال سر زمین بالا بلوک امتداد دارد و آن را اکنون ( زیرکوه ) گویندروستایی هم به همین نام در دامنه های آن کاین است بازیرکان بیهقی از نظر موقعیت جفرافی انطباق می کند. چون در پشتو زیر به معنی زرد است و این کوه رنگ زرد دارد بنا برین زیرگون به معنی زرد گونه بود. و ابدال و او بالف در اسمای اماکن ورجال مطرد است مانند زرغانه و زرغونه ( نام زن ) و جوزگرن و جوزجان و بهستان وبیستون و غیره و بنا برین زیرکان نسخ خطی را که در قدیم فرق ( ک - گ ) را نمیکردند زیرگان باید خواند پیوسته با همین زیر کوه کنونی کوهی است بنام کوه رباط که آبهای این هر دو کوه به فراه رود افتد و متصل به کوه رباط جایی بنام خواجه سریر واقع است که همان رباط شیر نر یا شیر و بز مصحف نسخ خطی بیهقی باشد و از آنجا راه های کاروان رو به طرف زمین داور و سواحل هلمند و بست رود، و بنا برین این عبارت بیهقی را چنین باید نوشت : « بشکار شیر رفتی تا خین و اسفزار و ادرسکن و از آن بیشه ها به فراه و زیرگان و سریر..»
تا جائیکه من تحقیق کرده ام اکنون در نشیب های این نواحی شیر موجود نیست. ولی در دره های آنجا پلنگ فراوان است وگویند در بیشه های کوهسارانی که به غور پیونده گاهی شیر هم دیده شده است و شاید با بسط مدنیت و سکونت انسانی، نسل این حیوان کم گردیده و به فراز های کوهساران حصر شده باشد.
چنگل آباد،والشتان، والشستان، کوهتیز:
در حوادث ۴۲۱ هـ هنگامیکه امیر محمدرا در تگین آباد بگرفتند واز قلعۀ کوهتیز به قلعه مندیش فرستاند او را از کوهتیز ( که درحوالی همین قندهار کنونی واقع بود ) برداشتند و از جنگل ایاز به گورو الشت و بعد از آن به قلعۀ مندیش رسانیدند. ( ص ۷۵ )
در ( ص ۲۹۱ ) والشتان از ولایات مملکت غزنویان درجمله قصد ارومکران و کیکانان آمده که در طبع نفیسی والستان چاپ شده است و هم یکی ازین نامها در خور تدقیق است:
اول: تگین آباد در غرب قندهار کنونی بین مجرای ارغنداب و هلمند واقع بود و عین شهر قندهار نبود که من موقع آنرا در مقالتی تعیین کرده ام ( رک : مجلۀ آریانا طبع کابل جلد ۵ شماره ۶ ) .
دوم : قلعۀ کوهتیز که در نسخه های خطی کوهشیر هم ضبط شده مورد تأمل است. زیرا در تاریخ سیستان کوهژ آمده و یک املای آن کوهتز هم هست ( ص ۸ . ۲، ۸ . ۳ ) که بیهقی آنرا شارستان رتبیل گوید. ( ص ۳ ) درین مورد حدس مرحوم بهار صایب بنظر می اید که کوهیژ در اصل کوهیژک باشد بمعنی ( کهک ) .(۱)
زیرا بهمین نام جایی اکنون برکنار راست ارغنداب در حدود پانزده کیلومتری غرب شهر قندهار واقع است که در حقیق هم یک کوه کوچکی است د بالای آن آثار حصار و آبادی قدیمه دیده میشود و روستای سر سبزی بر اطراف آن بهمین نام واقع است. و تعیین موقعیت کوهیژ بیهقی را درینجا کرده میتوانیم و شاید تگین آباد هم در نزدیکیهای آنکاین بود. که بقول اصطخری از پنجوایی تا نگین اباد بک منزل راه است و هم اکنون پنجوایی در حدود هشت کیلومتری جنوب کوهک واقع است و اصطخری هم کهک را شهری در رخج می نویسد. که در حدود العالم هم درین نواحی ذکر آن آمده است.(۱)
سوم : جنگل آیاز ؟ این نام درنسخه های بیهقی باختلاف املا چنگل ایاز جنگل باز است که استاد فیاض جنگل آبادرا صحیح دانسته است. (۲)
اصطخری و ابن حوقل هر دو در شرح مسافات بین بست وغزنه منزلی را به نام جنگل آباد ذکر میکند که از تگین آباد دو منزل فاصله داشت (۳) و اکنون ما در باغستان کنار چپ ارغندب در حدود ده کیلو متری شمال غرب شهر قندهار دیهی بنام چنگل داریم که امیر محمدرا از کوهک برینراه بطرف شمال به گورو الشت و مندیش برده باشند این راه از بند دهله گذشته و به تبری و جنوب غور میرسد. بنا برین جنگل ایاز را محرف چنگل آباد باید پنداشت که تلفظ کنونی مرد آنجا به جیم فارسی مفتوح وگاف مضموم است.
چهارم : گورو الشت را استاد فیاض کورۀ والشت خوانده و آنرا با بالست حدود العالم در حدود زمین داور ورخذ و غور و دو بخش علیا و سفلای والشتان تطبیق کرده است ( پاورقی ص ۷۵ ) .
بالشتان کنونی هم بهمین نام بین ولایت تیری و کوهسار جنوب شرقی غور افتاده است که بموجب روایت پته خزانه پشتو بحوالت تاریخ سوری مفقود در حدود ۱۳۹ هـ در قلمرو پسر امیر پولاد سوری از اجداد سلاطین غور داخل بود (۴) و این همین گورالشت بیهقی است که درنسخ خطی طبقات ناصری گورو الشت و غور والشت هم ضبط گردیده (۵) و بین تگین آباد و مندیش غور واقع بود که عین موقعیت جغرافیه همین بالشتان کنونی باشد و منهاج سراج هم آنرا بنام ولشتان علیا و سلفی آورده است. (۶)
علی بن زید بیهقی این والشتان را از نواحی بست میشمارد که قصبۀ سیواران قرارگاه اصلی خاندان او بوده است. (۷)
۲ – مسالک الممالک ۲۴۴ و حدود ۱۰۴ .
۳ – تاریخ بیهقی ۱۷۴ و مقدمه شرح نهج البلاغه ابوالحسن بیهقی و دیباچه جوامه احکام النجوم ( خطی ).
باید گفت که زمان قدیم بین این والشت و بالشتان جنوب غور که اکنون در شمال ولایت تیری قندهار واقع است با والس یا بالس یا والشستان که بیهقی در ردیف مکران و قصدار و طوران ضبط کرده ( ص ۲۹۱ ) و حدود العالم بالس نوشته ( ص ۱۰۴ ) و البیرونی در قانون مسعودی و الصبد له بالش و والشستان آورده ( ص ۲۹ ) التباس موجود بود که این دو ناحیت را با همدیگر خلط کرده اند. در حالیکه این بالس یا والشستان از وادی پشین وشال ( کوئیته کنونی ) تا ماورای بولان و سیوی را در بر میگیرد و از بالشستان جنوب غور در حدود دو صد کیلومتر دور است و شش ناحیۀ آنرا که البشاری بنام های آپشین آسپیجه ( سپنجای = سپید خاک و مستنگ و شال وسیکره وسیوه (۱) نام بود. تاکنون هم بهمین نامها موجودند.
پنجم: قلعۀ مندیش؟ با این نام سرزمینی در غور مشهور بود که منهاج سراج دارالملک آنرا سنگ می نویسد وبقول یاقوت سنجه یکسرۀ اول باشد. غیر از بیهقی موثر خان دیگر مانند گردیزی و محمد بستی در تاریخ سوری و ابن اثیر و فرخی شاعر دربار غزنویان نیز از آن ذکری دارند و من درین بارۀتعلیقات طبقات ناصری (۲) و گردیزی شرحی داده ام ( رک. طبقات ناصری ۲ ۳۳۳ و زین الاخبار ۲۰۴ )