جلالی و سیه موی
جلالی از طایفه فیروزکوهی در دامنه های کوهسار شهرک در حال بی سوادی ،محض پانزده سال قبل از این (۱۳۴۰ ق) بنابر عشقی که به سیه موی نام دختری از آنجا پیدا کرده بود، شروع به شعرگویی نمود و قراری که خودش میگوید ۱۳۰۰ رباعی کم و زیاد نوشته است.
رباعیات جلالی همه ساده، ولی در عین سادگی چون از یک دل پر عشق و حنجره پرحرارتی برآمده، خیلی سوزنده و حرارتناک است. از آنجا که شرح حال جلالی در شمارۀ ۱۳ الی ۱۸ سال نهم جریدۀ اتفاق اسلام با نهایت وضوح به قلم این عاجز نوشته شده در اینجا نسبت به حالات او به همین قدر اکتفا و اینک چند رباعی او را که مشعر بر احساسات ملی این سرزمین است، به طور نمونه ذکر می نماییم:
محبت از محبان میزند سر کرامت از بزرگان میزند سر جلالی راز هجران سیه موی به دل صد آه و افغان میزند سر بت سیمین سیاه موی خماری مرا با درد و غم تا کی گذاری اگر مُردم ز سوز اشتیاقت به دست خویش با خاکم سپاری جلالی عاشق روی سیه موی اسیر چشم جادوی سیه موی کند سجده جلالی از سر صدق به محراب دو ابروی سیه موی شفق از موج دریا می زند سر چو لعل از سنگ خارا میزند سر طلوع صبحدم روی سیه موی ز برج آشکارا میزند سر اگر مُردَم سیاه موی وفادار به خاکم کن به کس محتاج مگذار شهید عشق راگور و کفن نیست طریق عاشقی این است ای یار جلالی در سال ۱۳۰۱ شمسی مرده ولی سیه موی تا هنوز زنده است.
محبت از محبان میزند سر
کرامت از بزرگان میزند سر
جلالی راز هجران سیه موی
به دل صد آه و افغان میزند سر
بت سیمین سیاه موی خماری
مرا با درد و غم تا کی گذاری
اگر مُردم ز سوز اشتیاقت
به دست خویش با خاکم سپاری
جلالی عاشق روی سیه موی
اسیر چشم جادوی سیه موی
کند سجده جلالی از سر صدق
به محراب دو ابروی سیه موی
شفق از موج دریا می زند سر
چو لعل از سنگ خارا میزند سر
طلوع صبحدم روی سیه موی
ز برج آشکارا میزند سر
اگر مُردَم سیاه موی وفادار
به خاکم کن به کس محتاج مگذار
شهید عشق راگور و کفن نیست
طریق عاشقی این است ای یار
جلالی در سال ۱۳۰۱ شمسی مرد..