اندر معارف رومیان
بدانکه روم مملکتی عظیم است و دههای بسیار. و رومیان مردمانی هوشیار باشند و بزرگ دانش و ملت ایشان ترسا. و ازدبار روم از روزگار قدیم تا بدین غایت حکماء و فیلسوفان بسیار بودند و کتب بسیار تألیف کردند و خاصه اندر علم طب و طبایع کرکیس بر وسم ارطکسر کسس رفت و از بی نظامی نیندیشید و نسب بدان و خواسته کرد و روی بطرب و شادی آورد، هیچگونه از عاقبت نیندشید، تاکه کهتران او بروی بیرون آمدند و اورا بکشتند و کار او بسر آمد.
صفر یا قوس: و چون صفر یا قوس بنشست باول حال متحیر بود، و از آل معاملت که با کرکیس کرده بودند هر اسان بود. و چون از پادشاهی او ده سال گذشت، دست او بر عمارت برد، وولایت را آبادان کرد، و چون بیست سال از پادشاهی او بگذشت سیاستها نهاد و گردن کشان را مالش داد و بسیار بدان و متمردان را قهر کرد.
دارنوش: چون دارنوش بپادشاهی بنشست، و لایتی ابادان دید، نیز نیندیشید و پشت بمملکت آورد، و تیمار آن نداشت. و اندیشه آن نکشید، تا همه ولایتش زا دست بشد و دشمنان بروی بیرون آمدند، وبروی قهر ها کردند و بدورنجها رسانیدند، تا او منسب گشت، وولایت از دست او بشد.
ارطکسر کسس: که اورا اردشیر خوانند. و افلاطون بروزگار او بیرون آمد، که کتاب دعایم کرده است و او بدیدار افلاطون شد و مالی عظیم افلاطون را بخشید و او نپذیرفت.
ارسین بن او خوش: چون ارسین بپادشاهی بنشست هم بررسم پدر رفت، و علما را بر خویشتن نزدیک و دوست داشتی اهل علم را و همیشه مناظره کلام و جدال فرمودی. پس خویش و مال بسیار اندر و جه کتب و اهل علم صرف کرد.
دارابن داراابن دارا: سخت متکبر بود، و کس را ا زهره نبود، که تا او نفرمودی پیش او سخن گفتی اما در حرب اسکندر کشته شد و بکشتن او خاندان ملوک عجم ویران گشت و مللکت از پارسیان بشد و با اسکندررسید و روزگار اسکندریان آمد و ایشان جهان بگرفتند و ملوک طوایف آمدند و همیداشتند تا روزگار اردشین بابک بن ساسان.
اخبار اسکندریان و بطالسه اندر روزگار او
چون روزگار پارسان و قبطیان و بنی اسرائیل بگذشت و ذولاقرنین مرا دارا را قهر کرد، و اورا هزیمت کرد. پس وزیر دارا و امیر فرس بسگالیدند: که چون فرصت یابند دارا را بکشند و سر او پیش ذوالقرنین برند، تا ایشانرا بپذیرد، و بدان خدمت که کرده باشند، پاداش کند، و بدین ترتیب را دارا همیرفتند، تا وی فرود آمد و بخفت. ایشان هر دو فراز آمدند، و سر او ببریرند و پیش ذوالقرنین آمدند. و چون ایشانرا بدید بپرسید: که شما از آن وی چه شغل داشتید؟ گفتند: یکی وزیر او بود و یکی صاحب شرط او . گفت: با او وفا نکردید، با من هم نکنید! پس بفرمود، تا پوست هر دو بیاهیختند، و بر دار شان کردند و تیرباران کردند، و بفرمود تا ندا کنند: که این جزای آنکس است که بر خداوند خویش بیوفائی کند».
ذوالقرنین:
اورا سکندر خواندندی، و نام اواخشند روس ابن فیلقوس بن مصوبر،بن هرمس، بن هردوس، بن روم بن لطی بن لوشان بن یافث بن سرجون بن رومیه بن بربط بن نوفل بن روفی بن الاصفر بن الاعبر بن العیص بن اسحق بن ابراهیم علیه السلام.
واندر اخبار عجم چنانست که نسب او از عجم بود، و او پسر دارا بن بهمن بن اسفندیار بود، و مادر او دختر فیلقوس بود، و سبب آن بود: که چون دارا دختر فیلقوس را بیاورد، و باوی نزدیکی کرد، از دهن آن زن بوی ناخوش آمد، دارا پزشکانرا فرمود تا آنرا علاج کردند، تا آن نگهت ازوی بشد، و هر چند چنان بود، آن غصعه از دل دارا بیرون نشد، پس اورا بخانۀ پدرش فیلقوس باز فرستاد، او حامله بود، و بخانۀ پدر اورا پسر آمد، پدرش ننگ داشته، که گفتی این پسر ملک عجم است. پس نسبت او بخویشتن کرد، و چون روزگار فیلقوس بگذشت، و اسکندر بجای او بنشست، همت اورا نگذاشت، که بپادشاهی مقدونیا اقتصار کردی. پس بنگریست از همه ملوک زمین هیچکس بزرگتر از دارا نبود. و دارا را هر سال از روم هزار خایۀ زرین آوردندی هر یکی صد مثقال. و این خراج روم بود که بدو دادندی.
چون اسکندر بپادشاهی بنشست، دارا بتقاضای خراج کس فرستاد. ذوالقرنین نداد و گفت: «مرغی که خایۀ زرین آوردی بمرد. اکنون جز شمشیر نتوان ستد از ما» و رسول باز گشت و بگفت. دارا مردی بزرگ بود، ندانست که اندر همه جهان کسی باشد که این دلیری تواند کرد و برروی او تواند آورد. در وقت نامه نوشت با سکندر، که «ساخته باش حرب مرا.» و تا رسول دارا فراز رسید، ذوالقرنین همه کار ساخته بود، در وقت از روم برفت، و پذیرۀ دارا آمد. و چون دارا بشنید که وی آمد، بفرمود تا لشکر او آنچه حاضر بودند، روی بحرب اسکندر نهاندند.
چون بحرب بپیوستند، پس روزگاری نشد که از اسکندر دارا هزیمت کرد، و هم اندران وقت سردارا پیش اسکندر آوردند و یکبارگی مملکت عجم اوراشد. چون عجم را قهر کرد، نیز قصد روم نکرد، و همبران جمله روی به ماوراء النهر و ترکستان نهاد و آن دیار را بگرفت، تا چین و ماچین. و از آنجا روی بهندوستان آورد، و همه هندوستان بگرفت، و بهر جای که روی بنهاد، با ظفر و فیروزی باز آمد، و همه پادشاهان روی زمین را مسخر خویش گردانید باندک روزگار. حکیم ارسطاطالیس بروزگار او بود، کتاب منطق ساخت و تصنیفها بسیار کرد از اصول طب و کلام . این ارسطاطالیس وزیر سکندر بود، و هر چه کرد، به اشارۀ او کرد، وبسیاری رسمهاء نیکو نهاد. و چون باقصای ترکستان مردمان، پیش او آمدند از یاجوج و مأجوج بنالیدند. پس سدی بساخت که تا امروز بر جاست و شر یأجوج ومأجوج از همه جهان بریده شد و به کالف بر جیحون پل نهاد و از آنجا رباط کرد و پارس و ایران و هند و سند و شام و حجاز و زنج و حبش و مغرب و اندلس، و چین و ماچین بگرفت، و آخر اندر عز و ناز بمرد. و تابوت او با اسکندریه آوردند.
اولاعوس بطمیوس:
ابتداء تاریخ اسکندر از پادشاهی اولا عوس نهادند. و از مملکت او سیزده سال گذشته بود که تاریخ اسکندر نهادند.
فیلافلیس بطملیوس:
چون فیلافلیس بپادشاهی بنشست و بیست و چهار سال از ملک او بگذشت، اشک بیرون آمد از کوه پایه. و پادشاهی ایران بگرفت و قوم اورا اشکانی نام کردند که ایشانرا ملوک طوائف خوانند. و اندران وقت که او بنشست، جهودانرا مصریان بندگی فرمودند، و مر جهودان را از دست مصریان بستد و آزاد کرد.
بطلمیوس اورحاطلیس:
چون اورحاطلیس بپادشاهی بنشست بمصر،کارها را برسم دیگران همیراند، و بسیار کس را از ملکان قهر کرد، و ایطیاخوش بزرگ که ملک شام بود، و از آن عراق، بطاعت وی اندر آمد: و هر سال هزار بدره درم، بفرمان او به رومیه بفرستادی. فیلوناطر بطلمیوس"
چون فیلوناطر بپادشاهی بنشست، ایطیاخوش بزرگ لشکر جمع کرد، و روی بحرب او نهاد، و بر فیلوناطر غلبه کرد، و جهودان را از دست او بستد.
افیقالس بطلمیوس:
چون افیقالس به مملکت بنشست، اول کاری قصد ایطیاخوش بزرگ کرد، و لشکر کشید، و ایطیاخوش را هزیمت کرد، و هر چه از ولایت اوستده بود از وی بازستد، و اورا مقهور کرد، وولایت شام بگرفت، و همه قوم ایطیاخوش را مستأصل گردانید، و از ولایت بیرون کرد.
فیلومنظر بطلمیوس:
چون فیلومنظر به مملکت بنشست، جهان آرمیده بود، شهر انطاکیه بناکرد، و اوراسمونی خواندندی، مردی مبارز بود، و اهل علم را دوست داشتی، وهمیشه با اهل علم صحبت کردی و بی اشارۀ ایشان هیچ کار نکردی.
الوحاطیس بطلمیوس:
این الوحاطیس هم بروزگار ایطیاخوش بود، بر جهودان لازم کرد تا از ملت خویش باز داشته آیند و ملت جهودی را باطل کرد و ایشانرا یعنف فرمود: تا از دین جهودی باز گشتند، هر که باز نگشت آنکس را عقوبتها کرد و رنجها نمود، تا بسیار مردم اندران هلاک شدند.
علم بهرکس رغبت کردند، و بیاموختند از بهر ثبات علم را تا ناپدید نشود. و چون بقراط بیرون آمد و بمرد، اورا شاگردان ماندند. و از فرزندان اسقلبیوس: چون ثاسلوس و دراقن و مایا ارسیا دختر او. و از دیگر شاگردان چون: بقراط بن ثاسلوس و بقراط بن دراقن و لاذن و ماسرجس و مکسانوس و فولوش که بهترین و بزرگوارترین شاگردان او بود. مانیسون، و اسطاس و ساوری و غورس و سنبلقیوس و ثاثالس و علم طب اندر میان این طایفه بود، تا جالینوس. و طبیانی که اندر فترت بقراط و جالینوس بودند، سنلقیوس طبیب بود، که کتب بقراط را تفسیر کرد. و انقیلاوس و مولوقس و ارسطراطس قیاسی و غالوس و مثرودیطوس خداوند عقاقیر و سنطالیس مفسر کتاب بقراط وماینوس و غوروس و مینس و اندر و ماخس و اوارس و سوناخس و روفس مهره و ماذاموموس و ارسیجانس و ماسقوریدوس و طیماوس و ثبادربطوس ، که اورا موهبة الله گفتندی و معجون بر نام اوست. و مسناوس که علم طب او کشاد، و مارس کوئی
و چون چالینوس بیرون آمد، اندر کتب اوایل بنگریست و بسیار سخن متناقض دید اندران کتابها، پس احتیاط کرد، و همه کتاب ها باستقصاء فرود نگریست. و هر چه متناقض بود بسوخت. و آن طریق را باطل کرد.
و چون جالینوس بیرون آمد، اندر کتب اوایل بنگریست و بسیار سخن متناقض دید اندران کتابها، پس احتیاط کرد، و همه کتاب ها باستقضاء فرود نگریست. و هر چه متناقض بود بسوخت. و آن طریق را باطل کرد. و اورا شاگردان بودند چون افریطی و افاموس و حاربکسالس و ارسالوس و مارنقوس و فاقوتوس و ماریس و مرعالیس و هرمس طبیب و بولاس و حاحوقا و کلمالس و فلس حلقوری که بیماری صعب را علاج کردی، و هرگز اورا خطانیقتادی.
و دیمقراطیس و بطلمیوس طبیب ومادفسو سادرلوس که اورا ساهر لقب بود. و بلادیوس مفسر کتاب بقراط وفلاد قطورلی بود طبیبه که جالینوس ازوی بسیار داروها آموختف خاصه چیزهایی که مرزنان را بکار آید. و دیو جانس طبیب و اسلیمس کحال و اسفلسارس بلادری و بقراط گوارشی و طبیبانی که میان جالینوس و سحق حنین چون اصطفن اسکندرانی و جاسیوس و انقیلاوس ومارینوس. این هر چهار اسکندرانیان بودند، که کتب جالینوس را تفسیر کردند، و بعض مختصر کردند. بعضی را شرح کردند. و طیماوس طرسوسی و سیمری که اورا هلالی خوانندی، زیرا که همه روز اندر خانۀ بتألیف کتب مشغول بودی و بیرون نیامدی. و اریباسیوس خداوند کنانش و فولش خداوند کناش ثریا و دیاسقوریدوس کحال، و اریباسیوس القوابلی که علتهای زنان نیکو دانست، و افرونیطس اسکندرانی و طبیبانی که از عهد اسحاق حنین بودند تا بدین غایت، چون ثابت قرة الحرانی و یوحنابن سرافیون و سابوربن سهل و محمد بن زکریا، و عیسی بن صهاربخت و یوحنابن ماسویه و بختیشوع بن جبرئیل و یوسف بن سامو........................