138

عبدالرحمان عاشق

از کتاب: آثار هرات ، فصل چهاردهم ، بخش ع

عاشق فرزند رشید تسلیم است حضراتی که که به این مجموعه آشنایند البته تسلیم را شناخته و از هویت او به طور ایضاح آگاهند. ملا عبدالرحمان عاشق در سال ۱۳۷ قمری وفات کرده و یکی از شعرای بزرگ و نویسندگان معروف هرات به شمار میرود خواه درغزل خواه در قصیده در تمام اقسام شعر آثارغرائی نوشته و شعله سوزنده تسلیم را همچنان که شایسته شأن اوست روشن نگه داشته است. دیوان او جمع نشده و اینک ما هر قدر که از آثار او پیدا کردیم دراینجا درج می نماییم.

قصیده ئی که برای سردار فتح محمد خان حکمران هرات نوشته

ای زلف پریشیده بر آن عارض دلبر

 شیطانی و شد طرفه تو را خلد مسخر

 تو دختری حوری و سیه پوش از آنی 

مانا که تو را کرده قضا شوهر مادر

 نی نی که فلان نامزد تو بچه غلمان 

او کرده ،قضا رخت عزا کرده تو در بر 

یک سلسله کفر استی و یک طایفه جادو 

یک طاقچه مشک استی و یک باغچه ضیمر

 در جنتی و یک دو قدم پیش ترک نه

 چون خضر لبش آب بقا نوش ز کوثر

هم بزم مسیحا بشو ای مونس یونس

 حاجی صفت از کعبه به زمزم گذر آور

هی توشه صدساله بگیر از دهنش بوس

 هی از دهنش گیر همی قند مکرر

 گل دزد شو از جوش گلستان لطافت

 دزدیده از آن نرگس جادوی ستمگر

کان ترک ستمگر اگرت دزد بگیرد

 درتن زند از لشکر مژگانت به خنجر

 هی جانب مشاطه کشد موی کشانت

مشاطه تو را در عوض دست برد سر 

بر مذهب زردشتی و بر ملت جادو

 گه مُهر کنی سجده و گه شعله آذر

از سر بنه این ظلم و تطاول که ز دستت 

نالم برد آواز جهاندار فلک فر

شاها ملکا دادگرا بنده داعی

یک عرض همی دارد و بس موجز و اخصر

 یک هفته از این پیش که این نغز چکامه

گفتم به مدیحت همه چون قند مکرر

 در بزم تو خواندند و ستودی و ستودند

 اشخاص سخندان و سخن سنج و سخنور

گفتند به تحقیق که دزدیده فلانی

کاین معنی خوش نیست از این صورت منکر

برهان طلبیدند ز من اینک و برهان

شد قندِ مکرّر به دگر بار مکرر

تا چرخ چه سان سیر کند بر من مسکین 

تا بخت چه سان یار شود بر من مضطر

یا لطف و عنایت کندم میر فلک جاه

 یا قهر و سیاست کندم شاه مظفّر

 تا آب و هوا ممتنع است این که به افسون 

این سوده به هاون ،شود آن بسته به چنبر

چون آب روان حکم تو پیوسته به هر یوم

چون باد دوان خصم تو سرگشته به هر در 

از قصیده فوق مسلم میگردد که طبع بلند عاشق بنابرانشاد كدام قصیده ای که قبل از این سراییده بود و آن را درباریان شاه حمل برسرقه کرده بودند رنجیده و متعاقباً این قصیده را برای ابراز قوت ادبی خود سراییده است تا بتواند مخالفین خود را به این جواب دندان شکن شکسته و هم موقعیت خود را درانظار ثابت گرداند.

از غزلیات

آن پریرو که بر او پرده نازی دارد

عین خوبی است که مژگان درازی دارد

دل کبوتر صفتش صید شود کان شه حسن 

مژه گیرنده تر از چنگل بازی دارد

 ناز زیباست به آن حور پری رو که مدام 

جان آبرار بر آن ناز نیازی دارد

فتوی عشق چو جویا شدم از مفتی شرع

 گفت اگر طبع و هوا نیست جوازی دارد 

نزد عارف به حقیقت به خدا پیوسته است

هر که با روی بتی عشق مجازی دارد

زاهد خام طمع پی نبرد با مقصود

 خالی از صدق دل از رزق طرازی دارد

هست شایسته ایمان حقیقی عاشق

که به ابروی تو پیوسته نمازی دارد

شعرا هر کدام برای یادگار روزهای جوانی خود حسرتی نموده و آن دوره های پر سعادتی که در ایام صبا و شباب سپری کرده اند با یک نوعی بیان مینمایند اما ببینید عاشق آن دوره هایی را که با معشوقه طناز خود در یک مکتب بوده به چه طور یک لطافت ادبی حکایت میکند.

 یاد روزی که من و یار به مکتب بودیم

 جفت در پهلوی هم همچو دو کوکب بودیم

به یکی تخته من و یار سبق میخواندیم

به یکی تخت همه وقت مرتب بودیم

 به فلک پای من و ساعد مه یکجا بود

 هر دو از سطوت استاد معذب بودیم 

کودکان گر متحیر شدی از شوخی ما

لیک اندر بر استاد مؤدب بودیم 

طفلکان را چو معلم ره دین پرسیدی

   عاشق و دوست به یک ملت و مذهب بودیم


چند بیتی از مثنویات او

بدان سرمه که در چشم تو ره کرد

 مرا روز و تو را چشمان سیه کرد

 تو از راه آمدی چابک و سرمست

 من از آواز پایت رفتم از دست

به من گفتی به زیر لب سخنها

به بلبل یاد دادی از چمنها 

سخنها سر به سر مهر وفا بود

بری یکرویه از روی و ریا بود

 ولی بودم من از یاد تو مدهوش

 سخنها را همه کردم فراموش

 چو باهوش آمدم وقتی من مست

قدح بشکسته ساقی رفته از دست

پری از شیشه دیوانه رفته

منور شمع از کاشانه رفته