خوشا روزگاری خوشا نو بهاری
خوشا روزگاری خوشا نو بهاری
نجوم (۲) پرن رست از مرغزاری
زمین از بهاران چو بال تذروی
زفواره الماس بار آبشاری
نه پیچد نگه جز که در لاله و گل
نه غلطد هوا جز که بر سبزه زاری
لب جو خود آرائی غنچه دیدی؟
چه زیبا نگاری , چه آئینه داری
چه شیرین نوائی چه دلکش صدائی
که من آید از خلوت شاخساری
به تن جان بجان ارزو زنده گردد
زاوای ساری زبانک هزاری (۱)
نوا های مرغ بلند آشیانی
در امیخت با نغمه ی جویباری
تو گوئی که یزدان بهشت برین را
نهاد است در دامن کوهساری
که تا رحمتش آدمی زادگان را
رها سازد از محنت انتظاری
چه خواهم درین گلستان گر بخواهم
شرابی ,کتابی , ربابی , نگاری
سرت گردم ای ساقی ماه سیما
بیار از نیاگان ما یاد گاری
به ساغر فروریز آبی که جان را
فرورزد چو نوری بسوزد چو ناری
شقایق برویان ز خاک نژندم
بهشتی فرو چین بمشت غباری
نه بینی که از کاشغر تا به کاشان
همان یک نوا بالد از هر دیاری
زچشم امم ریخت ان اشک نابی
که تأثیر او گل دماند زخاری
کشیری (۲) که بابندگی خو گرفته
بتی می تراشد ز سنگ مزاری
ضمیرش تهی از خیال بلندی
خودی ناشناسی زخودشرمساری
بریشم قبا خواجه از محنت او
نصیب تنش جامه ی تار تاری
نه در دیده ی او فروغ نگاهی
نه در سینه ی او دل بیقراری
از آن می فشان قطره ئی بر کشیری
که خاکسترش آفریند شراری