پیام خلیل

از کتاب: دیوان محجوبه هروی ، قطعه

از تو میخواهم ای نسیم سحر

که چو تو نیست پیک پاک نظر

تا روی در حضور محجوبه

با نوی نامی ادب پرور

انکه اورا ز عصمت و عفت

داده اند از ازل بسر چادر

انکه از فضل و دانش و ادب است

در سراپاش زینت و زیور

شد نهان در صدف ز شرم گهر

آنکه با حسن شعرش از عمریست

عشق دارم چو تشنه با کوثر

برسانی چنان سلام خلیل

کز برادر به جانب خواهر

بس بگویی که چارده سالست

کز سخنپروران نام آور

شعر شان را بخامه ء خود شان

کرده ام جمع در یکی دفتر

نیست موزون کز تو هم اثر

با چنین طبع صاف و تازه و تر

نبود جمع اندران مجمع

نبود حاضر اندران محضر

زان جهت در نخست روز و رود

بدیار هرات خوش منظر

خدمت آن ادیبه این مقصد

شرح دادم بشوق سر تا سر

گر شود نایل از بهار قبول

گلشن آرزو برنگ اثر

میبرم زین حدیقه آن اوراق

همچو گلدسته ارمغان سفر

ور نگردد قبول طبع لطیف

زحمت افزا نمیشوم دیگر


*************



جواب محجوبه


ای صبا شو روانه چو صرصر

بسوی آن ادیب دانشور

آن امیر سواد اعظم خط

اختر اوج علم و فضل و هنر

آنکه در پیش شعر شیرنش

از حیا آب میشود شکر

آن خلیلی از آتش طبعش

گل معنی گشفته تازه و تر

آنکه حسن خطش بدیده و دل

روشنی میدهد چون کحل بصر

کن سلام پیام من تقدیم

نزد آن مجمع کمال و هنر

که مرا سر افرازی نمودی

پا هنهادی بکلبه ء احقر

قطعه نظم و نثر دلکش خود

داده ارمغان راه سفر

بس تشکر کنم ازین تحفه

که مرا به بود ز عقد گهر

این خذف ریزه ها فرستادم

نزد تو ای محیط پر گوهر

شاید از لطف خود کنی اصلاح

و رنه از شرم بر نیارم سر

جون مرا شاد کردی از الطاف

باد لطف خدا ترا یاور