افعال متعدی بیک مفعول
یکی از خصوصیات زلیخاست که افعال متعدی بیک مفعول را همواره متعدی بدو مفعول می آورد مانند این مثالها :
پوشیدن : بمعنی پوشانیدن:
۱- به پوشید آن جامه فرزند را بشانه زد آن موی دلبند را
(ص۵۱)
۲- درو جامه پوشید دیبای روم که چون نقش مانی بدش نقش بوم
(ص۸۷)
اما در شاهنامه صرف یکجا بنظر آمده:
تنش را یکی پهلوانی قبای بپوشید و از کوه بگزار دپای
(۱ر۲۹)
پرهیزیدن: بجای پرهیزانیدن مانند:
۱- که این بنده را اندرین قعر چاه بپرهیز و از آب دارش نگاه
(ص۶۲)
۲- مکن یا وه نام و نشان مرا بپرهیز جان و روان مرا
(ص۱۱۵)
۳- بپرهیزا زا هریمن بیر هـم همی دار! دست از بدی کوتهم
(ص۲۲۴)
در شاهنامه چنین چیزی بنظر نمی آید
شنیدن : بجای شنوانیدن ، از زلیخا :
بشکه بود يعقوب فرخ سیر سر انجام پرسید زان پر هنر
که یوسف چو بشنید پیغام خویش نشانیت بنمود زاندام خوبش
(ص۱۰۶)
اسالیب مقامی
خريد و فروش: بجای خرید و فروخت از زلیخا:
بدینسان خرید و فروش او فتاد ستد يوسف و آن درسها بداد
(ص۷۶)
فردوسی در شاهنامه بجای آن خرید و فروخت دارد :
۱- همی بود چندی خریدو فروخت بیابان زلشکر همی برفروخت
(۳ر۲۲)
۲- پر از خورد و داد و خرید و فروخت تو گفتی زمان چشم ایشان بدوخت (۲ر۶۲)
در قابوسنامه گوید: "بنده که بهر کاری فروخت خواهد و از خرید وفروخت خويش عیب نه دارد، دل بروی منه که از وی فلاح نیابد ."
( باب ۲۳ ص ۱۰۹) .
سعدی راست :
بریدند از انجا خریدو فروخت زراعت نیامد رعیت بسوخت
(ص۷۲ )
پرس: بجای پرسش ، از زلیخا:
چو یعقوب فرخ به پرس ودرود ابا ابن یاسین سخن گفته بود
(ص۲۰۹)
طلحه مروزی بجای پرس ، پرسش آورد :
چون صبر رمیده شد پیام چه سود ؟ جان رفت زیرش و سلام چه سود ؟
در شاهنامه هم پرسش دیده میشود ، ولی نه بد ينصورت !
بند و کشای : بجای بند و کشاد یا بست و کشاد ، که در شاهنا مه هر سه صورت آن
غير حاضر اند. در زلیخاست :
۱- ز سختی و سستی و بند و کشان که دیدند پیغمبران خدای
(ص۱۵)
۲- تن و جان سپردم بحکم خدای بسخت و به سست و به بند و کشای (ص۸۷)
۳- چنین تاب تقدير حکم خدای که ی حکم او نیست بند و کشای
(ص ۲۲۲)
مثال بندو کشاد از شعر انوری :
زمانه ملکی کز مهر و خاتمش در ملک هزار بند و کشاد و هزار برگ و نواست مثال بست و کشاد از مرزبان نامه:
" کاهلی و خامی را خور سندی مخوان ! که نقش عالم حدوث در کارگاه جبر و قدر ، چنین بسته اند، که تا تو دربست و کشاد کار ها میان جهد نه بندی ، ترا هیچ کار نکشاید .."
داد خواه: بمعنی داد پسند و خدای تعالی که بدین بدین معانی در شاهنامه نیست .
امثال آن از زلیخا :
۱- من اول خطا کردم ای دادخواه مقرم بدان کار زشت و گناه
(ص۲۱۶)
۲- بدان پایگاه و بدین دستگاه سپرد ی بمن با زش ای دادخواه
(ص۲۱۶)
۳- همی ترسم از داور داد خواه که هرگز نیامرزدم زین گناه
(ص ۲۱۶)
این کلمه در شاهنامه بمعنی فریادی و داد طلب آمده مثلا:
۱-همی راه جوید نزد یک شاه ز راه دراز آمده داد خواه (۲/۲۰۵)
۲- ز خويشان کاموس چندین سپاه بنزدیک خاقان شده دادخواه (۲/۱۸۹)
خواربار: در برهان قاطع بمعنى خوراک اندكست، درشاهنامه بتلاش آن ورق زدم و بنظر نیامد شاید که فردوسی این کلمه را نمی شناخت.
عطا بن يعقوب الكاتب که در نیمه قرن پنجم مادح سلطان ابراهیم است گوید :
آنکه نامش خواربار و زبر بارش خلق خوار
خورد چون دندان مار و کرده شهری چون سلیم
(لباب الالباب عوفي باب ۶ ص ۷۵ طبع بريل)
برهان الاسلام تاج الدين عمر بن مسعود مقتول ۶۰۵ ق راست :
من خود عزیز بارنیم خوار بارگیر آخر نه گاو به بود از خوار و بار دور
(لباب ، باب ، ص ۱۷۵ ج ۱)
در زلیخا این کلمه حکم لفظ روزمره دارد مانند :
۱- دهم خوار بار و کنم نیکویی نه گردم به گرد دربد خویی (ص۱۹۹) ۲- دهم تان از بن بیشتر خوار بار گل سرخ تان بشگفانم زنار (ص۱۶۶) ۳- ز کنعان کشیدیم لختی جهاز کزین خواربار است ما را نیاز
(ص۱۶۱)
۴- یکی دانه تان ندهم از خواربار کنم تان برون از در مصر خوار
(ص۱۶۹)
۵- خبر یافتم از تو ای شهر یار ! که داری بمصر اندرون خواربار
(ص ۱۶۴)
اسالیب ایامی
ملکت :
بمعنی که فی زماننا ،مترو ،کست و در شاهنامه هم بنظر نمی آید، و ازین بر می آید که در عصر سلجوقیان رواج یافته باشد ، و در کلام شعرای این عهد مانند منوچهری و معزی و عثمان مختاری و حکیم سنایی و عمعق بخاری وغیرهم ديده میشود ، امثله:
آفتاب مملکت سلطان که دست جود او
خواهد او را کز میان خلق ای همتا کند
(منو چهری)
مصراع : مويديکه مويد بدوست ملکت شاه (امیر معزی) .
سنایی راست :
شاه عادل ، نکونیت دستور ملکت آباد دست ظالم دور
(حديقه ۷۷۸ طبع نولکشور )
در حدیقه این کلمه بکثرت دیده میشود. استاد عمعق بخاری گوید:
کنون شد این مثل ای پادشا مرا معلوم بامتی که هلاکست و ملکتی که هباست
(الباب ۲ باب دهم ۱۸۵)
از مثنوی یوسف و زلیخا :
گرفتم دل از ملکت کیقباد همان تخت کاؤس کی برد باد
(مقدمه ص ۱۴)
غريو و غرنگ: ناله و گریه وزاری، که در شاهنامه سراغ آنرا نیافتم.
اسدی:
بگفت این و شد با غریوو غرنگ به لاله ز لولو همی سست رنگ
(ملحقات شاهنامه ۸ طبع بمبئی ۱۲۷۵)
ازرقی:
موافق تو کند در صعود ناز طرب مخالف تو کندد رغمان غربو وغرنگ
(لباب الالباب ۲ باب دهم ص ۹۹)
در زلیخا چندین باردیده شده مثل :
۱- نشد کور آدم بچندان در نگ که به سال و سه با غریو غرنگ
(ص۴۲)
۲- شتابان شتر در بیابان چودیو دل یوسف اندر غرنگ و غریو
(ص ۸۱۸۱)
۳- و را دید جفت غر يوو غرنگ نه در دل شکیب و نه در چهره رنگ
(ص ۱۲۰)
۴- که این ناله و زاری از بهر چیست؟ غریو و غرنگ تو از بهر کیست؟
(رر )
۵- همه روز بد با غریوو غرنگ دلش تنگ و عالم بدو گشته تنگ
(ص ۱۱۶)
از بهر چیزی یا کسی را دو طرز استعمال برای یک معنی است که از روی شاهنامه با آن آشنا نیستیم، ولی در زلیخا هست مثل :
۱- توبپذیر ازو یوسف خوب را همی دارش از بهر یعقوب را
(ص ۳۷)
۲- من ای روشنایی ز بهر چرا بیاید همی آزمودن ترا
(ص۱۱۴)
در قابوس نامه آمده : "دو دانگ ذخیره کن از بهر ضرورت را" (ص۹۶) حکیم سنایی را ست :
يا رب ابن خربطان عالم را گم کن از بهر عز آدم را حدیقه
(حدیقه ۱۴۹)
نزد سنایی این اصطلاح بسیار مقبولست.
عبد الواسع جبلی گوید :
هر روز با مداد ز بهر مرا نهی از مشک سوده برسین تازه خالها
(لباب الالباب ۲/۱۰۸)
لطف : به تحریک اول و ثانی ، بقاعده تفریس در ستست منوچهری گفت:
از لطف هر چه کند با توسزای تو کند
ادیب صابر گوید :
قطب فضل وفلک دولت و مجموع علوم قبله همت و حلم ولطف وجود و کرم
مثال از یوسف و زلیخا :
فراوان لطف کرد و گرسی نمود ابر مهر دوشین فراوان فزود
(ص۲۶)
عفو: ازروی تفریس بفتح اول وضمه ثانی در یوسف و زلیخا هر دو تلفظ آن آمده
۱- وگر راست گویید با من سخن عفوتان کنم کرده های کهن
(ص ۱۴۷)
۲- صلاح جهان را از و خواستی تن خویشتن را عفو خواستی
(ص۱۵۲)
۳- عفو کردست زان گناه عظیم بحاجت بخواهم ز رب عظيم
(ص۲۰۷)
۴- ابا داد فرهنگ بابتخ و بن عفو کن مرا زین برهنه سخن
(ص۱۱۶)
سعدی با تلفظ مفرس آن:
عفو کردم از وی عملهای زشت در آرم بفضل خودش در بهشت
فردوسی این کلمه را رشاهنامه نیاورده و اگر هم گاهی گوید از تلفظ مفرس آن محترز است و با حرکات اصیل عربی آورده است :
بكن عفو یارب گناه و را بیفز ای در حشر جاه و را
(دیباچه۳)
عمداً : بسكون دوم . استاد عمعق بخاری را ست:
ای صنوبر قدنه دانی تو چگونه فتنه یی؟ یا همی دانی بعمداً خویشتن نادان کنی!
(لباب ۲/۱۹۰باب دهم)
حكيم ضياء الدين محمود الکابلی گوید :
بگاه حلم عمداً از نهیب ضربت عدلت بریزد ز هر از مار و بیفتد نیش از گردم
(لباب ۲/۴۱۶ باب)
در زلیخا این تلفظ مقبول رو زمره گشته است :
۱- بعمداً همی تاختندش براه باندک زمان پای وی شد تباه
(ص۵۳)
۲- بعمداً سوی سقف کردش نگاه همان سیم تن دید چون مهروماه
(ص ۱۲۵)
۳- وليکن تو گفتی بعمداً کسی همی بر ز بانم گره زد بسی
(ص ۱۴۴)
در شاهنامه نه بشکل اصیل عربی و نه مفرس آن دیده شده .
عماری: این کلمه در زلیخا به تشدید حرف ثانی آمده مانند :
۱- یکی کاروان ساخت چون نوبهار ز بس مهد و عماری زرنگار
(ص۲۰۸)
۲- زنان شان بعماری اند و همه عماری بزر و بزبور همه
(ص۲۰۹)
۳- که از مهد و عماری زرنگار شود خیره چشم و دل روزگار
(ص ۲۰۷)
در بیت دوم باردوم عماری بدون تشدید دوم است، ولی درشاهنامه زیاده از پنجاه بار این کلمه آمده و دریک مورد هم مشدد نیست مثلا:
۱- عماری پسیچید و دیبا جليل کنیز که ببردند چینی وخیل
(۳/۲۶)
۲- عماری چهل جمله از سیم وزر بدو اندرون لعبت سیم بر
(۲/۲۰۶)
۳- عماری پسیچید و رفتن برا مران خفته را اندرون جایگاه
(۲/۲۰۷)
۴- عماری بماری بماه تو آراسته پس پشت او اندرون خواسته
(۱/۷۶)
۵- عماری پسیچید و آمد براه نشسته بدو اندرون جفت ماه
(۳/۱۲۳)
(در صورتیکه زلیخا از فردوسی باشد) پس تلفظ مشدد آن درین کتاب از فردوسی مورد تعجب خواهد بود.
مشاطه : بدون تشديد دوم، در شاهنامه نیامده، مثالها از زلیخا :
۱- زيعقوب و ز هر کس اندر نهفت مشاطه بليبا فرستاد و گفت
(ص ۲۵)
۲- مشاطه شد آراست آن ماه را همان مهربان دخت دل خواه را
(ص ۲۵)
اسدی گفت :
همیدون تموز و دیش چاکرست بهارش مشاطه، خزان زرگرست
گرشاسپ نامه (۶)
مسعود سعد سلمان راست .
مگر مشاطه بستان شدست بادو سحاب که این بستش پیرایه و آن کشاد نقاب
حکیم سنایی گفت .
خردآمد مشاطه جانت خردآمد چراغ ايمانت
(حديقه ۳۴۶)
میشوم : بمعنی شوم ، مصحف مشئوم و در شاهنامه نا پدید است . امثله
از زلیخا.
۱- از آن روز میشوم كان بد خبر شنیدم بگوش و دل و هوش سر
(ص۱۷۳)
۲- ازان روز میشوم و تا ریک و بد که مهجور شد یوسف با خرد
(ص۱۷۳)
د رقابوس نامه است . "و باشد که نه چنین بود و لیکن میشوم بود. " (ص۱۱۳ طبع ایران) سنائی غزنوی گوید .
کان که گوید منم شده معصوم اوست بر نفس خویشتن میشوم
( حديقه ۴۴۴ نولکشور)
نکوئی : بمعنی حسن و جمال در شاهنامه نیامده ، ولی در یوسف
و زلیخا عا مست مثلا :
۱- تراهست چندان جمال و کمال نکویی و کشی وغنج ودلال
( ص۱۱۶)
۲- نکوئی سپاهست و شاهش توئی ! زمین آسمانست و ماهش تویی !
(ص ۱۱۷)
۳- دوصد بار زان خوبتر گشته بود نکوئیش ز اندازه بگذشته بود
(ص۹۷)
سنایی غزنوی راست :
رفت وقتی زنی نکو در راه شده از کارهای سرد آگاه
(حدیقه ۳۷۹)
کاریگران : در زلیخا بمعنی ملازمان و چاکران آمده مثلاً :
۱- از آن شادمانی هم اندر زمان بفرمود پنهان به کاریگران
(ص ۱۶۷)
۲- چو اسباط بیرون شدند از سرای بفرمود فرح شه نیکرای : بکاریگران تا ببندند بار تمامی صد اشتر همه خوار بار بکردند آن چاکران کار خویش بفرمان شاه جهاندار خویش
(ص ۱۸۱)
این لغت در شاهنامه بمعنی معمار و دیوار ساز است مانند:
۱- دگر گفت کاریگران آورید ! گچ و سنگ و خشت گران آورید ! ۲- چهل روز تا کار ننشیندم ز کارگران شاه نگزیندم
۳- بدانست کار بگر راستگوی که عیب آورد مرد دانا بدوی
۴- برفتند کاریگران سه هزا زهر کشوری هر که بد نامدار
(ساختن شهر مداین ۴ر۱۰۷۴ طبع بمبی ۲۷۵ )
در صورتیکه فردوسی در شاهنامه بمعنی معمار و بنا آورده ، بعید است که در زلیخا بان معنی دیگر داده باشد !
جلدی : بمعنی چالاکی وزودی در شاهنامه ندیده ام ، ولی در زلیخا
چنین است :
۱- بجلدی زن چابک پی شدست کیانی کمر برمیانش بیست
(ص۳۹)
۲ - بدانست كان بدزحکم خدای نه از روی جلدی بدو جهدورای
(ص ۲۰)
۳- زجلدی دگر باره فریاد زد چنین گفت ای نا خردمند مرد
(ص۱۲۹)
حكيم منا یی بهمین معنی گفت :
سگ اگر جلد بودی و فربه یک شکاری نماندی اندرده
(حدیقه ۴۴۶)
قضا را: در شاهنامه رواج عام ندارد اگر چه مثال ذیل با مدعای من مخالفست شاهنامه آمده :
در که ایرج برو مهر بسیار داشت قضا را كنيزک ازو بار داشت
(۱/۲۰)
در تمام شاهنامه ازین یک مثال ثابت نمی آید، که فردوسی با این ترکیب
هادي بود ، شاید این ترمیم ما بعد باشد. ولی در زلیخا بسیار عامست مانند: ۱- قضا را شبی دید روشن بخواب که ده گرگ با خشم و کین و عتاب
( ص ۴۳)
۲- قضا را یکی روز یوسف پگاه برون شد بامید یک لخت راه
(ص۱۰۳)
۳- قضا را یکی دایه سالخورد بناگه بدان سیم تن باز خورد
(ص ۱۲۰)
۴- همین بود غمگین دل شهریار قضا را فراز آمد آن آبدار
(ص۱۴۳)
اسدی طوسی :
قضا هر دو برهم رسیدند تنگ رده بر کشیدند و برخاست جنگ
(محلقات شاهنامه ۹)
سنایی غزنوی راست :
از قضا را و بای گاو ان خاست هر که را پنج بود ، چار بکاست
سعدى :
قضارا من و پیری از فاریاب رسیدیم در خاک مغرب بآب
ورج:
بفتحه اول بمعانی قدر و قیمت وشان و شکوه وحد و اندازه در زلیخا فراوان است و درشاهنامه نیست .
مثالها از زلیخا :
۱- زورج تو فرزانه یک دله همم حجله شد ساخته هم گله
(ص۲۷)
۲- همی گفت هر کس که از ورج اوست که این بچگان را پلنگست پوست
(ص۲۹)
۳- فروخفت تا از زمین چتر زر برآمد بفیروزی و ورج وفر
( ص ۱۱۱ )
۴- بخاصه جوانی دل از بخت شاد که باشد در ورج و بخت و مراد
(ص ۱۲۶)
۵- که دادی مرا یوسف بارسا کزو ملک من یافت ورج و بها
(۱۵۳)
در شاهنامه بجای آن ارج دیده میشود :
۱- کنون ای خرد مندارج خرد درین جای گه گفتن اند و خورد
(۱/۹)
۲- که او ارج زرر انداند همی بهر جای زر را فشاند همی
(۳/۱۲۵)
۳- یکی را مشی نامه خوانید نیز کزان جاودان ارج یابید و چیز
(۳/۱۱۲)
۴- مرا ارج ایران بیاید شناخت بزرگ آن که با نامداران بساخت
(۳/۱۲۸)
هر چند اصل ارج و ورج یکیست و معنی آن هم همان قدر و قیمت و شان وشکوه و غیره باشد، مگر در معنی ورج يوسف زلیخا عمومیتی هست ، که در بیت اول و دوم مفهوم برکت و کرامت و غیره هم دارد .
همزاد : د ر لغت مفهوم هم من و همسال دارد، و همراهی را نیزگویند که درسفر و حضر با انسان هم پیاله و هم نوا له باشد ، مانند این بیت نظامی :
نکه کرد همزاد او خفته بود همان کرد با او که او گفته بود
در یوسف و زلیخا عموماً مرا دف برادر است مانند :
۱- چوهمزاد را آن چنان بسته دید دل خسته از دیده بیرون چکید
(ص۷۹)
۲- بديدند همزا دخود را نژند سرا های گشته گرفتا ر بند ()
۳- تویی آنکه همزاد را گرگ خورد ترا از برادر چنین فرد کرد
(ص۱۷۷)
۴- منم آن که بر من ستم گرگ کرد منم آنکه همزاد را گرگ خورد (ص ۱۷۸)
در زلیخا بیستها بار می آید و نزد صاحب این کتاب جز و محاوره روزمره شده، ولی در شاهنامه با وجود تلاش فروان یک مثال آن در داستان فرود يافتم :
که پیوند شاهست و همزاد اوی سواریست نام آورو جنگجوي
(۱/۱۵۶)
در قابوس نامه آمده : " كه ملک ترا از برادری مشفق همزاد و دوست تر است"
(باب ۴۲ اندر شرط اصفهسالاری ص ۲۱۱)
استوار داشتن : یا بودن بمعنی اعتماد داشتن دزلیخا عموماً مستعمل است مثل :
۱- ز بیم استوارش نبودی بکس خود او را نگه دار بودی و بس
(ص ۳۳)
۳- بيا یوسف خویش را گوشدار مدارش بهیچ ادمی استوار
(ص ۳۶)
۳-همی داردش روز و شب در کنار ندارد بهر کس و را استوار
(ص۳۷)
۴- بكس يک زمان استوارش نبود بجز خود شب و روز یارش نبود
(ص۹۹)
۵- بهیچ ادمی استاوارش نبود شب روز بی او قرارش نبود
(ص۱۶۵)
بهمین مفهوم در شاهنامه صرف یکبار یافتم که:
پرستنده با وی بیامد چهار که خاقان بديشان بدی استوار
(۴/۳۲)
ساق عرش خدای: این ترکیب در شاهنامه نامعلوم و در زلیخا مقبولست مانند :
۱- زمیدان چو بنهی قدم در سرای سرقبه برساق عرش خدای
(ص ۱۶۸)
۲- خروشیدن کوس و زرینه نای همی رفت تا ساق عرش خدای
(ص۲۱۱)
۳- یکی نور ز اندام آن دلکشای بهیوست تا ساق عرش خدای
(ص ۶۰)
آه : برای اظهار تأسف و حسرت در زلیخا زیاد می آید ، مانند :
۱- بنالید و گفت آه و درد و دریغ که خواهد شدن ماه عمرم به میخ
(ص۳۴ )
۲- همی راند سیل و همی گفت آه که فالیست این بس سياه و تباه
(ص ۳۶)
۳- چو یوسف چنین دید بر جایگاه دل مهربان بر تنش گفت آه
(ص ۵۲)
۴- گفت مسکین بسی گفت آه ز تیمار يعقوب دانش پناه
پس آن اشک از دیدهها کرد پاک برآورد آه از دل درد ناک
(ص۱۲۰)
۵- همه روز من گشت چون شب سیاه شبم شیون و زاری و درد و آه
(ص ۱۷۴ )
در شاهنامه کلمه آه چارو پنج بار آمده ، ولی آنهم در چنین مواقع نازك که انسان زخم کاری بر داشته و نجات از آن محال باشد ، مثلاً در مرگ سهراب ، از شاهنامه :
۱- بپیچید ز آن پس یکی آه کرد زنیک و بد اندیشه کوتاه کرد
(۱/۹۸)
در موت شغاد :
۲- شغاد از پس زخم او آه کرد تهمتن برو دست کوتاه کرد
(۳/۴۷)
در قتل بهرام چوبین :
۳- چو بهرام گفت آه ، مردم ز راه برفتند پویان بنز د یک شاه
(۴/۹۶)
در موارد تحسرو تأسف عادی و کمتر فردوسی از ترکیب بادسرد کار میگیرد.
مثال ها:
۱- چوروی پدر دید خسرو بدرد بر آورد از دل یکی باد سرد
( ۴/۶۶)
۲- بشد مغز وجا و سرم پر ز درد بر آورد از دل یکی باد سرد
( ۲/۱۸۱)
۳- بیامد بنزد یک خاقان چوگرد پر از خون دل واب پر از باد سرد
(۲/۱۸۹)
۴- گز ایرانیان چند جستم نبرد نزد پیش من کس جز از باد سرد
(۲/۲۴۲)
گویا: قائم مقام باد سرد قد ما ، آه سرد متأخر انست .
ویژه : بیای مجهول و زای فارسی بمعنی خاصه و خاص و بیغش که بدین معنی در هر دو مثنوی آمده و مثل یک کلمه مستعمل روز مره آورده می شود و جمع آن ویژگان است به مفهوم خواص و ندیمان مانند این ابیات از شاهنامه:
۱- خود و ویژگان با هیونان چست بیامد به آسودگی راه جست
(۳ر۱۷)
۲- از آن ویژگان پنج تن را ببرد که بودند با مغز و هشیارو گرد
(۲ر۲۸۷)
۳- چو از قلب شا پور لشکر براند چپ و راستش ویژگان را بخواند
(۳/۱۰۰)
۴- از آن پس خود و ویژگان برنشست میان کی تاختن را بیست
(۳/۹۶)
۵- پس لشکر اندر همی رفت شاه خودو ویژگان تا به نخچیرگاه (۳/۱۲۴)
نظامی در چنین موقع خاصگان می آورد-:
یکی روز با خاصگان سپاه چو مینو یکی مجلس آراست شاه کلمه جمع ویژگان در یوسف و زلیخا بکلی دیده نمی شود ، و این موجب كمال حیرتست که فردوسی اگر سرایندۀ یوسف و زلیخا باشد درین مثنوی بکلی از استعمال این کلمه محترز است.
در اینجا کلمه بویژه را هم باید یاد کرد که برای تاکید و تخصیص درشاهنامه بسیار آمده ولی در یوسف و زلیخا قطعاً مترو کست ، و اینکه امثله آن از شاهنامه:
۱- بویژه دلاور سپه دارطوس که در جنگ بر شیر دارد فسوس
(۱/۴)
۲- همه راستی خواهم و نیکوئی بویژه که سالار ایران توئی
(۳/۵۶)
۳- مبادا که تنها بود نامجوی بویژه که دارد سوی جنگ روی
(۴/۷۴)
۴- یکی تاج بودی از آن بر سرش بویژه که بیمار شد دخترش
(۴/۹۵)
۵- که چونین سخن نیست جز کار زن بویژه زنی کو بود رایزن (۴/۹۹)
همین بویژه در قرن پنجم در گرشاسپ نامه اسدی ۴۵۸ ق هم دیده میشود : بویژه دو کسرا ببخشای وبس مدان خوارو بیچاره تر زان دوکس
(ص ۱۷ طبع آقا محمد شیرازی بمبئی)
آیا جای تعجب نیست ، که در مثنوی زلیخا بر بویژه هم مانند ویژگان خط بطلان کشیده اند؟
مثنوی یوسف و زلیخا یک کتاب کلانست کم و بیش هشت و نه هزار بیت دارد ، این سخن مهمل خواهد بود، که ما بگوئیم در تمام كتاب موقع مناسبی برای استعمال بویژه نبوده است. و ما می بینیم جاییکه مورد استعمال این کلمه اصیل فارسی است، ناظم مرادف آن "بخاصه" را میگذارد مانند:
۱- بخاصه که یوسف چو او آدمی نه دید ه همی آسمان و زمی
(ص۳۴)
۲- بخاصه یکی بنده بینوا که هجده درم باشد او را بها
(ص۸۰)
۳- بخاصه که از روم و چین آورند نه زین شهرها وین زمین آورند .
(ص۱۰۹)
۴- بيوسف بر آزار واجب ندید بخاصه چنان کان گواهی شنید (ص ۱۳۰)
۵- بخاصه ابر ابن یامین فرد که گرگ از برادر و را فرد کرد
(ص۱۶۹)
در قابوس نامه است : " و با مردم نادان صحبت مکن خاصه با نادانی که
بن دارد داناست". باب ششم در فزونی گوهر در آسوختن (ص۳۵)
حکیم سنائی گفت :
حبذا آن جمال دهر آرای مر حبا آن سپهر قلعه گشای
خاصه وقتی که در مصاف بود پای او بر دماغ قاف ( حديقه ۶۵۰)
ارژنگ : بهمان نهجی که در صور مضبوطه این کلمه اختلافست : ارتنگ - ارتنگ - ارجنگ - ارسنگ - ارغنگ - تنگ چنگ - ژنگ . همین قدر هم در معنی آن آراء مختلف ابراز گردیده واهل قلم درآن طبع آزمائیها کرده اند. برخی گویند که ارژنگ نام اصلی مانی است و مانی یک کلمه دعائیه است که از کثرت استعمال لقب او گشت و دیگران گویند که نام یک بتخانه چین بود .
جمعی گفته اند : ارژنگ نام لوحه یا کتابی بود مصور با شکال غریبه که پیش مانی افتاده بودی و مصوران روم آنرا تنگ و نگارندگان چین ارتنگ بتای قرشت (نه به تای ثخذ ، که در فارسی ث نیست) گفتندی (رشیدی) که این قول را اسدی اصلاح کرده و شرح آن بیاید
این را هم گفته اند که مراد ازان زبان با تاریخ است (جهانگیری) یا اینکه نام نقاش چینی است غیر از سانی ، که با وی در هنر نقاشی همپایه بود، امیر خسرو دهلوی راست:
که در چین دیده ام ارژنگ پر کار که کردی دائره بی دور پر کار
هم ازوست :
به قصر دولتم مانی و ارژنگ طرا ز نقش می بستند برسنگی
شاید امیر خسر و این معنی را از نظامی گرفته باشد که گفت :
روان کرد کلک شبه رنگ را ببرد آب مانی و ارژنگ را
اما قول مقبول اینست که ارژنگ نام نگار خانه مانی بود .
یوسف اسفرنگ گوید:
اگر مانی شود زنده چو بیند نقش توصیف ش
بمیرد باز از شرم نگارستان از تنگش
(جهانگیری)
استاد عمعق بخاری راست :
این چون بهار خانه چین پر ز نقش چین
و ان چون نگار خانه مانی پر از بهار
(لباب ، باب ۱۰ص ۱۸۶)
عطا بن يعقوب الكاتب (متوفا ۴۹۱ ق) گفت :
بمانند بتخانه چین منقش بکردار ارژنگ مانی مصور
(لباب ، باب ۶ج ۱ص۷۳)
بسا متأخران نزدیک بر همین نظراند، ولی عقیده کهن تر و مقبول تر نزد متقدمان این بود ، که ارژنگ ، کتاب اشکال ما نیست ، چنانچه همین مطلب را در کتاب لغت اسدی نوشته و این بیت فرخی شاهد آنست که :
هزاریک زان کاندر سرشت او هنر است
نگار و نقش هما نا که نیست در ارتنگ
اسدی علاوه برین شرح میدهد که بجای تای قرشت در زبان دری ثای ثخذ نوشته میشود . و این محض مرتعی نبود ، بلکه کتاب مصوری بود و فرخی گوید :
نامۀ فتح تو ای شاه ! بچین باید برد
تا چو آن نامه بخوانند، نخوانند از تنگ
مسعود سعد این مطلب را روشن تر گفته :
دوزخ آرد پرستش ایشان راست هستند نامه ارژنگ
هم و راست:
جهان بزیب و زینت چو لعبت آزر
زمین به نقش و بصورت چو نامه ارژنگ
ارتنگ نزد مسعود سعد سلمان :
زانکه بستان شده از حسن بسان مشکوی
زان که صحرا شده از نقش بسان ارتنگ
سنایی هم چنین گوید :
گرنه از تنگ ما نیست آن خط از چه خطهای مقاله گشت سقط
همور است :
چشم بد دور سخت با معنی ست همچو ارتنگ خانه (کذا) ما نیست
(حديقه ۷۵۱ نولکشور ۱۸۸۷ م)
اما ابوالمحاسن ازرقی در یکی ازین معانی نیاورده و چنین گوید :
شگفت شاخ سمن گرد بوستان گویی همی برآورد درثمین سراز ارتنگ
(لباب ۹۶)
آمدم بسر قصه : يوسف وزليخا تنها ارژنگ نمیگوید، بلکه با اضافت
"ارژنگ سانی" را مکرر می آورد مانند :
۱- سرو پای او چون بت آزری چوارژنگ مانی و جان پری
(ص ۱۲۴۱۲۴)
۲- همه لشکر وپیل چون نو بهار چو ارژنگرانی برنگ ونگار
(ص۱۷۶)
۳- سراییست در پیش آراسته چو ارژنگرانی به پیر استه
( ص ۱۶۸)
بماهی درش پای و در ماه سر چو ارژنگ مانی همه پرصور
(ص۱۵۹)
از خواندن این اشعار میدانیم که صاحب یوسف و زلیخا با ارژنگ خواه کتاب مصورمانی باشد یانگار خانه او تعلقی دارد و آنرا بدون اضافت بنام مانی نمی نوسید و در این مطلب با سنائی و مسعود سعد و عطا بن يعقوب واسدی و فرخی همز بانست. اما فردوسی در شاهنامه ارژنگ را به معانی دیگری آورده که ادیبان واهل لغت ما از آن خبری ندارند مانند این موارد : ارژنگ نام دیو مازندرانی و هم نام یک پهلوان تورانی پسر زره است و همچنين بقول مؤلف جهانگیری نام پهلوان دیگر تورانیست که به لشکر تژا و تعلق دارد مانند این بیت شاهنامه:
يلانش بد ارژنگ و مردوی شیر که هرگز نبودند از جنگ سیر
(گریختن تژاو از بیژن ۱/۱۶۰ طبع بمبی ۱۲۷۵ ق)
نام چاهیست که دران بیژن بن كيو بحكم افراسیاب زندانی بود درشاهنامه است:
به پیلان گرد نکش آن سنگ را که پو شد سر چاه ارژنگ را
فرخی هم بدین معنی گوید :
نشستگاه تو بر تخت خسروانی باد نشستگاه عدوی تو بر چه ارژنگ
بمعنی طلسم و جادو و نیرنگ هم آمده: هنگامیکه فريدون طلسم ساخته ضحاک را می شکند و به حرم سرای وی داخل میگردد کند، رو اطلاع این واقعه را به ضحاک میرساند وگويد :
ترا دشمن آمد بگهت نشست یکی گرزه کا و پیکر بدست
همه بند و نیرنگ وارژنگ بر د دلارام بگرفت و گاهت سپرد
(شاهنامه ۱/۱۳)
عموماً بمعنى نگار و تصویر است. ولی فردوسی در شاهنامه به ترکیب
"ارژنگ سانی" بکلی نا آشناست و در شاهنامه تنها ارژنگ دیده می شود مثلاً :
۱- یکی نامه بنوشت ارژنگ وار بر او کرده صد گونه رنگ و نگار
(نامه پشنگ به کیقباد۱/۶۱)
۲- یکی نامه بنوشت از ژنگ وار پر آرایش و رنگ و بوی و نگار
(فرستادن خاقان دختر خود را با نامه نزد نوشیروان ۴/۲۳)
۳- بخاقان یکی نامه ارژنگ و ار نوشتند پر بوی و رنگ و نگار (نامه بهرام چوبین بخاقان . شاهنامه م ۴/۶۲ ) :
گاهی با اضافت "ارژنگ چین" بمعنی تصویر در شاهنامه آمده ، مانند :
۴- یکی نامه بنوشت پر آفرین سخندان چینی چوار ژنگ چین آگاهی
(خاقان از رسیدن لشکر نو شير وان ۴/۲۰)
یا این شعر :
۵- یکی نامه برسان ارژنگ چین نبشتند و کردند صد آفرین
(خواندن خسرو گردیه را بدرگاه ۴/۱۰۰ )
درین اشعار ارژنگ بمعنی تصویر مطلق آمده ، و بتائید آن نظامی هم گوید :
۱- یکی بود پیکرد و ارژنگ را تفاوت نه هم نقش و همرنگ را
۲- که چون کرده اندایند و صورت گزار دو ارژنگ را در یکی سان نگار (مناظره رو میان و چینیان - سکندر نامه بری ۳۱۱ طبع لكهنو ۱۸۹۰م) باید بیاد داشته باشیم که فردوسی علی الرغم اساتیددیگر ، ارژنگ را بمفهوم تصویر آورده و درین معنی جز نظامی دیگری او را تقلید نکرده و نه در کدام کتاب لغت یا فرهنگی بدین معنی ضبط است.
شارحان نظامی هم در شرح این ابیات تذبذب و اختلاف نشان دادهاند. مثلاً در شرج بيت اول نوشته اند:
ازین بیت صاف معلوم میشود که ارژنگ ، نام کار مصور آن است نه نام نقاش نظیر مانی و :
" در ارژنگ این نقش چینی پرند قلم بست برسانی نقشبند "
در شرح این بیت بر حاشیه ۷ ص ۴۵ اسکندر نامه بحری مینویسند : "بدانکه ارژنگ از شعر خسرو علیه الرحمه معلوم میشود ، که نام نقاشیست و درین جا این معنی درست نمیشود و مراد از ارژنگ اینجا نقاشیست ای در نقاشی چنین برند." شارحی دیگر اینقدر اضافه کرده که : " ارژنگ نگارخانه مالی باشد ، ولی ازین بیت :
ز بس جاد و بهای فرهنگ بدو بگرویدند و ارژنگ او
هم ظاهر میشود که ارژنگ بمعنی کارمانی است ای فن نقاشی وصنعت آن. اما حضرت شارح بیت ۲ را که در بالا نوشته آمد بخاموشی گذرانیده، زیرا با معنی مفروضه او چسپان نیست.
حقیقت اینست : که نظامی در سکندر نامه ارژنگ را بد و معنی آورده که فرد و سی هم چنین گوید یعنی تصویر و دوم آنچه اسدی و فرخی به مفهوم "کتاب"مانی آورده اند هم از این روست که ما میگوییم که در کتاب زلیخا ارژنگ یانگار نامه یانگار خانه است ولی در شاهنامه تصویر (نام کار نقاش). پس چگونه یک مؤلف دریک کتاب خود این کلمه را یک معنی و در دیگر کتابش بمعنی دیگری آورده باشد ؟ این سرنوشت ارژنگ در دو کتاب یک شاعر (؟) حجت قابل پذیرش را بدست نمیدهد. اگر فردوسی این کلمه را بمعنی تصویر یا کتابی آورده باشد ، باید در هر دو مثنوی بيک مفهوم وارد باشد والا در کتابی بیک معنی و در کتاب دیگر بمعنی دیگر و تراکیب آنرا هم برگرداندن، چندان موجه بنظر نمی آید اگر فردوسی در شاهنامه از ترکیب ارژنگ مانی اطلاعی داشتی ، مانعی نبودی که عین که آنرا در کتاب دیگرش هم آورده!
چون در زلیخا ارژنگ چین آمده پس ازین هم پدید می آید که ناظم هر دو مثنوی اشخاص جداگانه یی هستند که معلومات مختلفی داشته اند . و برای امتیاز این دو شخصیت کافیست که گفته شود که صاحب شاهنامه آنرا بمفاهیمی آورده که نه تنها به صاحب زلیخا بلکه به اکثر ماتذه هم معلوم نبوده است !
فرخی و اسدی ارتنگ یا ارژتنگ را به مانی نسبت داده اند، ولی فردوسی زماناً متقدم برینهاست و هم بحيث مورخ ایران نسبت به شعرای مذکور باخبر تر است.
وی مانی را صورتگر شمرده ولی در انتساب ارژنگ به مانی ساکتست چنانچه در شاهنامه گوید :
بیامد یکی سرد گویا ز چین که چون او مصور نه بیند زمین
بدان چرب دستی رسیده بکام یکی پر منش مردمانی بنام
بصور تگری گفت پیغمبرم ز دین آوران جهان بر ترم
(آمدن مانی مصور نزد شاپور (۳/۱۰۱)
نظامی هم چنین گفت:
شنیدم که مانی بصورت گری زری سوی چین شد به پیغمبری
(سكندر نا مه بحری ۴۱۲ )
اگر ما آراء مورخان عرب را بنظر بگیریم این بیانات درباره ما نی صحیح نخواهد بود ، زیرانه فردوسی نه مورخان ،عرب ذکری از کتاب مشهور ارژنگ یا ارتنگ ندارند و نه در شاهنامه و نه در احوال مانی معتقد با این سنخ نگاهیکه فرخی ،اسدی، عطابن يعقوب، مسعود سعد سلمان و حکیم سنایی دارند نیست. پس باکمال یقین گفته میتوانیم که اگر کتاب زلیخا از قلم فردوسی بودی ، هر آینه از خاسه او چنین بیان غیر تاریخی که در ارژنگ مانی مرموز است – سرنزدی.
نامه : از استعمال این کلمه در زلیخا کنایه های متعدد ساخته شده ، در حالیکه در شاهنامه بنظر نمی آیند.
امثله از زلیخا :
۱- و گرنه شود جانت جفت هلاک شود اسمت از نامه عمر پاک
(ص۳۰)
۲- عزیز اندران داوری خیره ماند دلش نامه و راه اندیشه خواند
(رر )
۳- بهفت آسمان در ، فرشته نماند که اونامه درد یوسف نخواند
(ص ۸۴)
۴- توای بانو این نامه را در نورد بگرد سخنهای بیره مگرد
(ص ۱۱۵)
۵- دوره برسن این داستان خوانده بی! همین نامه بر من دوره خوانده یی
(ص۱۱۸)
ادای مطالب
پیشتر چنین می پنداشتیم که فردوسی سرآینده عظیم شاهنامه ، برای ادای مطالب خود الفاظ غير محدود و تراکیب گوناگون و ذخایر فراوان ادای مقصد در اختیار دارد ، وطوریکه بخواهد و آنچه بخواهد به ادای مطلب می پردازد ولی بعد از مطالعه شاهنامه در این مسئله بايا ستام مواجه می شویم . زیرا وی هنگامیکه یک مقصد یا خیالی را در موارد مختلف شاهنامه ادا میکند، در اظهار آن تنوع و رنکارنگی و اختلاف فراوان بنظر نمی آید، بلکه نزدیکتر بهمان تعابیر و الفاظ قبلی می باشد. و از این نتیجه بدست می آید که تکرار خیالات با الفاظ و جمل مکرر در اکثر موارد شاهنامه دیده میشود. برای مثال "تخیل ادای سجده" را از موارد مختلف شاهنامه می آوریم، که فردوسی آنرا بصورت ذیل ادا کرده است :
۱- نماز بردن ۲ - روی بر زمین مالیدن
۳- رخ برخاک نهادن ۴ - روی بر خاک مالیدن
۵- رخ برتيره خاک مالیدن ۶ - رخ بر زمین مالیدن
۷- رخ بخاک مالیدن ۸- رخسارگان بر زمین مالیدن
اما زلیخا که در مقابل شاهنامه کتاب کوچکیست ، درین منظومه مختصر
برای همین مطلب اشکال فراوان تعبیر موجود است:
۱- نماز بردن ۲- روی زمین برخ ستردن
۳- روی زمین بچهره ستردن ۴- روی بر خاک تاری نهادن
۵- چهره بر خاک تاری بسودن ۶- رخ برخاک تیره بسودن
٧- رخ بر روی زمین نهادن ۸- رخ بر زمین نهادن
۹-چهره بر خاک تاریک مالیدن ۱۰- رو بخاک سياه مالیدن
۱۱ - زمین بچهره رفتن ۱۲- خاک زمین را بروفتن
۱۳ - روی بر خاک مالیدن ۱۴ - رخ بر تیره خاک نهادن
۱۵ - رخسار بر تیره گل ما ليدن ١٦ - دورخ برزمین نهادن
۱۷ - چهره بر خاک مالیدن.
همین حالت را در کلمۀ گستردن هم می بینیم، که در شاهنامه با این کلمات
آمده:
۱- فرش گستردن ۲- دام گستردن ۳- کام گستردن
۴- مهر گستردن ۵ – پرگستردن ۶- آفرین گستردن
۷- داد گستردن ۸- کین گستردن ۹- بساط گستردن
در زلیخا با کلمات فراوان ضم گردید. مثلاً :
۱- سخن گستردن ۲- آگهی گستردن ۳- بلا گستردن
۴- داستان گستردن ۵- قصه گستردن ۶-خردمندی گستردن
۷- گفتار گستردن ۸- دین گستردن ۹- فرسان گستر دن
۱۰- نعمت گستردن ۱۱- دعا گستردن ۱۲- راز گستردن
۱۳- نامه گستردن ۱۴- عاشقی گستردن ۱۵- تخم گستردن
۱۶- الابه گستردن ۱۷- دام گستردن ۱۸- فرش گستردن
۱۹ - بساط گستردن ۲۰- داد گستردن .
ازین امثله پدید می آید: همان رنگارنگی و بوقلمونی که صاحب زلیخا در ساختن تراکیب دارد ، فردوسی نصف آنرا ندارد. و این دلیل انتقاد بر فردوسی نیست ، بلکه باید گفت: که در عصر صاحب زلیخا زبان دری نسبت بزبان عصر فردوسی وسعت یافته و بدر جها ترقی کرده بود و همان گنجایشی و وسعتی که صاحب زلیخا برای ادای مطالب پیش روی داشت ، فردوسی در تنگنائی محصور بود . گاهی این هر دو سراینده مثنوی ، مقصد واحدی را تکرار میکنند ، ولی از نظائر ذیل معلوسست که هر یکی مطابق به محاوره و طرز بیان عصرش ، مصراع ها را تغییر میدهد ، مثلا هنگامی که بخواهند بگویند (از فلان عهد تا فلان عهد) چنین تفاوت ادا دارند :
يوسف و زلیخا شاهنامه
از آدم درون تا بدین روزگار ز گاه منوچهر تا کیقباد
نهانرا بد و کرده ایم آشکار از آن نامداران که درایم یاد (۲/۲۷۳)
از آدم درون تا بمحشر گناه ز گاه منوچهر تا کیقباد
ببخشی بیک رحمت ای دادخواه ز کاوس تا شاه فرخ نژاد (۲/۲۷۶)
(ص۱۵۷)
از آدم درون تا بروز شمار ز گاه منوچهر تا کیقباد
ازین خوبتر کس ندیدست کار کسی دین یزدان نیاورد یاد (۳/۳۷)
(ص ۲۷)
از آدم درون تا بدین روزگار ز گاه کیومرث تا یزدگرد
که او بود پیغمبر روزگار بنظم من آید پراگنده گرد (۳/۴۴)
(ص ۱۵ )
فردوسی با انفاظ صاف و ساده مطلب خود را افاده میکند، در حالیکه صاحب زلیخا همین مقصد را بوسیله یک محاوره ادا می سازد یعنی از (آدم درون تاالخ) و این تعبیر ها در پست که شاهنامه با آن آشنا نیست. البته در گرشاسپ نامه گا با آن بر میخوریم مانند :
اسدی:
زتور اندرون تا که گرشاسپ خاست گذر کرده بدچار صدسال راست
(گرشاسپنامه ۲۳)
همچنین "خواب دیدن" ر ا فردوسی عموماً با (در) یا (با) ظهر فيه ادا میکند مثلاً در خواب دیدن یا بخواب دیدن .
و گاهی حرف ظرف را متروک میسازد ، و این مسئله در شاهنامه جز دوسه بار نظیر ندارد ولی صاحب زلیخا همین مطلب را بالعموم بلا وصل حروف ظرفيه فقط (خواب دیدن) گوید، و گاهی حرف ظرف را هم با آن می آورد مثلاً :
۱- یکی خواب دیدم من ای شهر یار
که هرگز نه دیده کسی در دیار (ص۴۴)
۲ - وگر خواب دیدی کسی سخت و سست
پسندیده تعبیر کردی درست (ص۱۳۹)
۳- دلم دوش دیده است خوا بی شگفت
ندانم چه اندازه باید گرفت (ص۱۳۹)
۴- دگر گفت من خواب دیدم چنان
که بر سر کشیدم همی با رنان (ص۱۴۰)
اکنون چند مثال از شاهنامه بشنوید :
۱- چنین دید در خواب کز کوه هند
در فشی بر افراختندی بلند (۱/۲۹)
۲- پرسید از و دخت افراسیاب
که فرزانه شاها ! چه دیدی بخواب (۱/۱۲۵)
۳ - چهان دید روشن روانش بخواب
که رخشنده شمعی برآمد زآب (۲/۱۷۸)
۴ - چنان دید گوينده يكشب بخواب
که یک جام می داشتی چون گلاب (۳/۲)
همچنین تخیل "درهای افکندن را هر دو استاد بسته است، مثلا فردوسی راست :
و گر هیچ گژی کمانی برم
بزیر پی بیل تان بسپارم (۱/۳۳)
:در زلیخا چنین ادا شده
بزیر پی تان افگنم
بن و بیخ تان از جهان برکنم (۱/۱۶۳)
درد و بیت بالا فرق سپردن و افکندن ظاهر است و سپردن رنگ کهنه تری دارد . در برخی موارد هر دو گوینده بیک راه میروند مانند این بیت فردوسی :
و دیگر که از تو مگرکردگار
نشاند يکی کودکم در کنار (۱/۱۰۷)
در زلیخا آمده :
دعا کن مگر ایزد کردگار
نشاند مرا کودکی در کنار (ص۱۰۷)
درین دوبیت ترکیب فردوسی نسبت بزلیخا قدری پارینه تر است .