شعر جهان
دو قطعه شعر زیر را حضرت جهانگیر تفضلی مرد دانشمند و شاعر و سیاستمدار بر جسته ایران که سمت سفارت کبرای دولت شاهنشاهی ایران را در کابل داشتند به استاد خلیلی فرستادند:
آرزو ها داشتم تا از عراق
باز آید اوستاد بی بدیل
های و هویی در دل امیدوار
همچنان میداشتم بی قال و قیل
گفته بودم تا که او از ره رسد
بیگمان سویم کند پیکی گسیل
میروم با سر به کویش بیدرنگ
کاندرین ره دل بود جانرا دلیل
مهربانی ها نماید اوستاد
گرد دم دریای مهرش سلسبیل
بوی دریای مهرش سلسبیل
بوی جوی مولیان جویم از او
بی فغان دجله و غوغای نیل
هم نشان یوسف گمگشته را
یابم از آن یوسفستان جلیل
آمد استاد و زمن یادی نکرد
دیدم ان کم بود اندر مسحتیل
زان قبل هر گز نمی پنداشتم
کایدم نا مهربانی زین قبیل
از چه رو استاد با من ایدریغ
سرد بود انسان که آتش بر خلیل
کس مبادا اینچنین در کوی دوست
نا امید و زار و پخسان و ذلیل
**
ای خلیل ای گرامی اوستاد
ای تو در ملک سخن چون ژنده پیل
ایکه پیش چشمه ی مهر تو بود
پهنه ی گیتی به چشم من قلیل
بیش ازین بفگن به شاگردی نظر
کز خراسان است و از بومی اصیل
زاده ی طوس است و شهری آشناست
آشنای ناب و شاگردی نبیل
ز آسمان مهر بروی تابشی
ای تو در الهام بخشی جبرئیل
تا که طبع خسته ام آئینه وار
از جمال طبع تو گردد جمیل
خود مباد آندم که گویم نا گزیر
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
استادا جر صفا و مهر و شعر
کس مبادا در میان ما دخیل