امیر محمد یعقوب خان

از کتاب: بالاحصار کابل و پیشآمدهای تاریخی

تعرض دوم فرنگی بر افغانستان

 سردارمحمد یعقوب خان سومین فرزند امیرشیرعلی خان که مادرش اصلا مهمندی بود در زمان اعلان سلطنت پدر در هرات تازه به جوانی رسیده و در سنین چهارده سالگی بود. اولین عهده ئی که در آغاز سلطنت از طرف پدر به وی سپرده شد نایب الحکومگی ولایت هرات بود. ازین تاریخ به بعد در طول دورۀ امارت اول پدرش و در ظرف سه سال دورۀ  فتور که اعمامش محمد افضل خان و محمد اعظم خان به امارت رسیدند همیشه در هرات بود و بعد از کامیابی مجدد امیرشیرعلیخان موقعی که حکومت هرات به سردارمحمد ابراهیم خان فرزند دیگر امیر سپرده شد یعقوب خان به رکاب پدر یکجا از قندهار وادر کابل شد تا اینکه در سال ۱۲۸۶ موضوع مسافرت امیرشیرعلیخان به امباله پیش آمد. امیر پسر خورد سالش شهزاده عبدالله جان را که تازه به سن ۷ سالگی پا گذاشته بود با خود گرفت و سردار محمد یعقوب خان را در غیاب خود به کابل گذاشت. تا اینجا در روابط امیرشیرعلیخان و سردار محمد یعقوب خان بحیث پدر و پسر چیزی دیده نمیشود که دلالت بر کدورت خاطر یکی از ایشان کند. ولی آواز ولیعهدی سردارعبدالله جان ورجحانی که پدر در حرم سرای و دربار بوی قایل بود و علامۀ بارز آنهم بردن وی به صغر سن در سفر هندوستان بود سردار محمد یعقوب خان را کم کم آزرده و منضجر ساخت بنوعی که بعد از مراجعت امیر از سفر امباله سرگردان معلوم میشد و آرزو داشت بهر رنگی شود خود را از کنار پدر و از مرکز مملکت کنار کشیده و در هرات دم و دستگاهی برای خود ایجاد کند. این آرزو بصورت غیر مستقیم تبازر کرد و عند المراجعه امیرشیرعلیخان به کابل، سردار محمد یعقوب خان، عزل برادرش سردارمحمد ابراهیم خان را از هرات و تقرر سردار فتح محمد خان را در آنجا خواهش نمود که از طرف امیر اجابت شد. تاثرات سردار محمد یعقوب خان از پیدا شدن مفکورۀ ولیعهدی سردارعبدالله جان به نحوی شدت پیدا کرد که بر ملا سخنان نا شایست به پدرش میگفت و روی این افکار از نظر پدر افتاد بحدی که جز ۴۰۰ تن افراد که تنخواه خور خود او بودند از تمام اعتبار افتاد و در چهاردهی در قلعه مادر وزیر منزوی شد و بالاخره در سال ۱۲۸۷ پوشیده و پنهان با جمعی از نوکران و طرفداران خود بقصد قندهار و هرات بر آمد. امیرشیرعلیخان ازین حرکت بیحد قهر و متغیر شد و در مقابل اندیشه های که وجود سردار عبدالرحمن خان در صفحات شمال تولید کرده بود نگرانی هائی از طرف سردار محمد یعقوب خان در جنوب و غرب مملکت پدیدار گردید. نگرانی های امیر بی مورد نبود از غزنی و مقر تا قندهار و از آنجا تا گرشک و فراه و هرات یک صحنه آشوب شد و فتنه ها بر خاست و جنگ هائی در نقاط مختلف مخصوصاً در قندهار و فراه و هرت میان حکام و رجال طرفدار پدر و پسر بوقوع پیوست و حتی شخصیت بزرگی چون سپه سالار فرامرزخان در دسایس مربوطۀ این واقعات بقتل رسید و بالاخره سردار محمد یعقوب خان هرات را تصاحب کرد و برای رفع کدورت و معذرت خواهی بحضور پدر بکابل آمد و مورد عفو قرار گرفته بار دیگر از طرف امیر بحکومت هرات مقرر شد. سردار محمد یعقوب خان در هرات بود که موضوع تعیین ولیعهدی سردارعبدالله جان بصورت رسمی روی کار و مراسم جشن آن باشکوه تمام در کابل و سایر ولایات مملکت برگذار شد و رنجش های دیرین میان پدر و پسر روی این مسئله و پاره مسایل دیگر که در آن جانب داری و مداخله برخی ر جال بی دخل نبود تازه و بیشتر گردید.

امیر امر احضار شهزاده یعقوب را داد و او آمدن خود را مشروط به دلداری و ضمانت حضوری دو نفر از وزرا امیر سلاح خان و عصمت الله خان موکول ساخت و امیر این شرط را هم پذیرفت و شهزاده بالاخره بکابل آمد ولی میانه پدر و پسر خوب نبود و مجدداً با مکاتبه مخفی در صدد تحریکات در هرات و فرا از کابل بر آمد ولی چون بشدت تحت نظارت بود به امر پدر در بالاحصار کابل در محبس افتاد.


سردار محمد یعقوب خان محبوس سراچه خاص بالاحصار

مؤلف پادشاهان متأخر افغانستان صورت احضار سردار محمد یعقوب خان را در بالاحصار و مذاکرات دراماتیک پدر و پسر را شرح داده مینگارد که در اثر مکشوف شدن نامه خفیه سردار محمد یعقوب خان عنوانی برادرش سردارمحمد ایوب خان که در غیابش حکمران هرات بود و برخی تحریکات و اغوا را دران ولا اعلام میداشت سخت بر آشفت و در حالیکه از فرط غضب میلرزید چنین امر کرد:

".... که او را در سراچه بغل حرم سرای محبوس کرده احدی را نزدیک وی"

"نگذارید و خانه را تاریک سازید که اصلاً روشنی نتابد و عرسی و درهای خانه"

"را گل میخ کنید و شرط احتیاط بجا آرید بدون از امر ضروری که از در بر آمده"

"و پهره دار با او باشد دیگر نگذارید که از درون خانه قدم بیرون گذارد"

"وچنان درباره محبوسی مذکور سخت گیرید و به زحمت گرفتار سازید که"

"تا قدر عافیت ظاهر گردد و احسان پدر هویدا شود... خلاصه کلام سردار"

"مذکور بقید و بست سخت گرفتار گردید و محبوس به زحمت شد لاچار تن "

"به تقدیر خداوند در داد و به منزل تاریک آسوده نشست..."

سردار محمد یعقوب خان مدت ۸ سال در سراچه بالاحصار در جوار حرم سرای پدر محبوس بود و بشرحیکه بالا دیدیم در حقیقت امر در سیاه خانه ئی زندانی شده بود که از نور و حرارت آفتاب هم محروم بود و در اثر این زندگانی شاقه وضع مزاجی او خیلی برهم خورده حتی از چشم هم کم بین شد.


پایان امارت و حیات امیرشیرعلیخان عزم ترک کابل و قصد رفتن به صفحات شمال: بیرون کردن سردار محمد یعقوب خان از محبس: دورۀ دوم امارت امیرشیر علیخان بعد از مدت تقریباً ده سال در ماه های اخیر سال ۱۲۹۶ هجری قمری در یک بحران بزرگ اندیشه و نگرانی هائی که مسایل مختلف خانوادگی و مملکتی به تدریج تولید کرد بحد نهائی خود رسید. غم فرزندان مقتول (محمد علیخان) و متوفی (عبدالله جان ولیعهد) و محبوس (محمد یعقوب خان) کشته شدن برخی از برادرانش و برخی از رجال بزرگ در جنگ ها و دسایس و تحریکات و ناسازگاری زمامداران هند انگلیسی و مخصوصاً بعد از قطع مذاکرات کنفرانس پشاور تجاوز قوای نظامی انگلیس از محاذ خیبر (چمبرلین) قندهار (ستیوارت) و کرم (رابرتس) امیر را مجبور ساخت که بدون مشوره با اعضای کابینه و رجال معتمد کابل را به قصد صفحات شمال ترک گوید. طبیعی ازین حرکت چشم کمک از روسیه تزاری داشت چنانچه کرنیل روسی (روزیولوف) یا (کمروف) تا مزار شریف با وی همراه بود ولی کمک های موهوم روسی گاهی بوی نرسید.

سردارمحمد عباس خان پوپل زائی نواسه نظام الدین خان وزیر شاه شجاع که درین وقت در کابل حاضر بود و به دربار امیرشیرعلیخان در بالاحصار رفت و آمد داشت چنین روایت میکند که امیر موصوف قصد داشت که قبل از حرکت بطرف بلخ، شهزاده محمد یعقوب خان را هلاک کند و قاضی عبدالقادرخان هم با این فکر امیر همنوا بود ولی نایب لعل محمد خان هندکی وار که اول فراش باشی بود و بعد به لقب نایب در اکثر کارهای دولتی مدخلیت داشت سر خود را برهنه نموده و امیرشیرعلی خان را از انجام چنین قصدی منصرف ساخت و بر عکس از امیر خواهش نمود تا پسر خود را از محبس کشیده و در غیاب خود به حکومت کابل بگمارد. امیر سخنان نایب لعل محمد خان را پذیرفته و امر اخراج سردار محمد یعقوب خان را از محبس صادر کرد سردارمحمد عباس خان میگوید که دران وقت که شهزاده را بحضور پدرش می آوردند در بالاحصار در دربار حاضر بودم اینک اصل چشم دید سردار مذکور:

"... سردار محمد یعقوب خان را از بندی خانه خدمت پدرش امیرشیرعلیخان"

آورد. وقتیکه من مصنف دران جا حاضر بودم دیدم سردارمحمد یعقوب خان قطرۀ خون در بدنش نمیباشد، همه زرد گردیده و از چشم کم بین شده و از پاها از رفتار مانده یقینم شد که تا فردا یا یک لحظه هلاک میشود پنج سال در بندی خانه بودن و هوا را ندیدن سخن بکجا میرسد بعد آن در در حمام برده روز دویم سردارمحمد یعقوب خان را در شهر کابل مانده و خو دروانه باعیال ها شد... امیرشیرعلیخان در اوایل ماه محرم ۱۲۹٦ (دسمبر۱۸۷۸م) به مزار شریف رسید و با تمام غم و اندوه و نگرانی های داخلی و خارجی و ناامیدی از کمک های موهوم روسی مرض نقرص که از سابق داشت عود کرد و تقریباً یک ماه بعد بتاریخ ۲۹ صفر ١٢٩٦ هـ ق (فروری۱۸۷۹) پدرود حیات گفت و در پهلوی برادرش سردارمحمد اکبر خان غازی در جوار روضه حضرت شاه ولایت مآب مدفون شد.


مدعیان سلطنت:

جانشینان امیرشیرعلیخان شهزاده ابراهیم  شهزاده یعقوب شهزاده ایوب سردارمحمد موسی خان بیگم صابو (صاحبو) خبر رسیدن وفات امیرشیرعلیخان بکابل خوانده شدن خطبه بنام امیر محمد یعقوب خان در مسجد شاهی بالاحصار

سال ۱۲۹۶هجری و قمری (۱۸۷۹م) بحرانی ترین سال تاریخ بالاحصار کابل و کل افغانستان است و بدبختی های بسیار بزرگی بار آورد. امیرشیرعلیخان در کمال اندوه و پریشانی خاطر کابل را به امید کمک موهوم روس بقصد بلخ و مزار شریف ترک گفت، قوای انگلیس از سه جبۀ جلال آباد و کرم و قندهار را اشغال کرد. سردار محمد یعقوب خان علیل روحی و بدنی از تاریک خانه سراچه بالاحصار که محبس او بود بر آمده و سرنوشت کابل را در دست دارد. وفات امیرشیرعلیخان جمعی از مدعیان سلطنت را در شمال هندوکش به تک و پو انداخت. امیرشیرعلیخان به موضوع تامین وراثت سلطنت در خاندان خود اهمیت بسیار میداد و با وجود تدابیری که درین زمینه احراز کرد از همین رهگذر خودش و مملکت بیشتر رنج و خساره برد. زیرا دست قضا به شهزاده عبدالله جان مهلت نداد که حتی به سنین رشد و جوانی برسد. وفات ناگهانی امیر در شمال مملکت دور از مرکز کابل آنهم در یک موقع بحرانی تهدید و تجاوز قوای اجنبی تمام مدعیان سلطنت را توام با یک سلسله آشوب ها بر انگیخت. از احفاد او پسر و دختر و نواسه: شهزاده ابراهیم، شهزاده یعقوب، شهزاده ایوب، سردارمحمد موسی خان، پسر یعقوب خان و بی بی صابو، (صاحبو) معروف به آقاجان همه مدعی مقام سلطنت بودند. وفات امیرشیرعلیخان در مزار شریف اوضاع را در آن و لاقرین آشفتگی ساخت و افسران و سپاه بجان هم افتادند و وجود شهزاده محمد ابراهیم خان در تخته پل اوضاع را بیشتر مضطرب ساخت و در نتیجه خانه های بعضی از افسران مثل جرنیل فیض محمد خان، لوی ناب خوشدل خان پسر شاه آقاسی شیردل خان و برخی خانه های دیگر از طرف سپاهیان تاراج شد و بعضی صاحب منصبان، بقتل رسیدند مادر ولیعهد عبدالله جان هم تحریکاتی داشت و بعضی از رجال ملکی و نظامی را طرفدار این نظریه ساخته بود تا بی بی صابو جان، خواهر ولیعهد متوفی، جانشین امیرشیرعلیخان شود ولی طرفداران شهزاده ابراهیم که بیشتر از نظامی ها بودند روی موافقت نشان ندادند و بعد از فشار زیاد به شهزاده محمد یعقوب خان متمایل شدند و جبه مقابل صلاح کار را در این دید که سردارمحمد موسی خان ابن سردارمحمد یعقوب خان را روی کار بیاورند و به وجود او آرامش را در مناطق شمال تأمین کنند. نقل چند سطر تذکرات سردارمحمد عباس خان درین موارد خالی از دلچسپی نیست:

"... تا آنکه آخر الامر محمد موسی خان پسر امیر محمد یعقوب خان"

"را... بر فیل سوار کرده در فوج آوردند و از او پیشتر سردار محمد ابراهیم خان"

"با جرنیل محمد علیخان غلام بچه خود که از قوم چترار بود در فوج رفته که مرا"

"متابعت نمائید بعضی فوج به خدمت جرنیل محمد علی منظور نموده بودند و بعضی در"

"مابین بود که سردارمحمد ابراهیم خان خود بخود فرار نمود"

"بجانب شهر کابل روانه گردید. جرنیل مهرعلی کل فوج را بجانب"

"سردارمحمد ابراهیم خان گشتانده و آدم فرستاد که سردارمحمد ابراهیم"

"داخل فوج شود مگر سردارمحمد ابراهیم خان پیشتر راه فرار را گرفته بود"

"بعد آن که محمد موسی خان برفیل سوار شده در ما بین فوج آمد. جمع فوج"

"محمد موسی خان را منظور نمودند و لقب ولیعهدی براو گذاشتند و آن شر و شدت"

"کمتر شد."

شهزادۀ دیگر که بعد از امیرشیرعلیخان وارث و جانشین او شده میتوانست شهزاده ایوب خان بود این شهزاده در روزهای پر ماجرای تجاوز انگلیس ها بر خاک های سرحدی افغانستان و ایام آشفته اخیر سلطنت پدر در خاک ایران بود و با موافقت دولت ایران اجازه مراجعت بوطن را حاصل نموده و هرات را هم اشغال کرده و نامه بحضور پدرش به مزار فرستاد ولی ناگهان از خبر وفات امیرشیرعلیخان مطلع شد و با اینکه شایسته تر از همۀ مدعیات سلطنت بود پادشاهی را حق برادر کلان خود شهزاده یعقوب میدانست و به این ترتیب هرات خود به خود بصورت غیر مستقیم طرفدار پادشاهی شهزاده یعقوب شد. باری در حالیکه این جار و جنجال در ولایت مزارشریف جریان داشت فوری روز سوم خبر در گذشت امیرشیرعلیخان بکابل رسید. اوضاع بسیار مکدروحلقه سپاه فرنگی از جلال آباد و کرم و قندهار ناظر اوضاع بود سردارمحمد یعقوب خان بعد از مراسم فاتحه گیری در بالاحصار کابل خویش را جانشین پدر خواند و اولین خطبه بنام او در مسجد شاهی بالاحصار خوانده شد بدین طریق از میان اولاد امیر آنکه را که پدر کمتر میخواست و از حقوق و مزایا محروم ساخت و چندین سال در محبس افگند و چشم و جانش خسته و کوفته و فرسوده شده موقع یافت که در روزهای بسیار تاریک و باریک بر تخت افغانستان جلوس نماید. سردارمحمد عباس خان چند سطری درین موارد دارد:

"... بعد آن خبر وفات امیرشیرعلیخان روز سوم بعد از وفات امیرشیرعلیخان"

"در شهر کابل به امیرمحمد یعقوب خان رسید. بعد از فاتحه خوانی جمع رعایا"

"و روئساء فوج افغانستان محمد یعقوب خان را امیر مقرر نمودند و متابعت او را"

"منظور کردند و در مسجد بالاحصار شاهی در آن روز بندۀ مصنف هم موجود بودم"

"خطبۀ امیر بنام محمد یعقوب خان خوانده شد و امیر شد. تاریخ امیر شدن"

"محمد یعقوب خان بتاریخ ۵ ماه ربیع الاول ۱۲۹۷ امیر شد میرزا بیضا ایرانی"

"یک رباعی در باب فوت شدن امیرشیرعلیخان و بر تخت نشستن امیر"

"محمد یعقوب خان گفته درج میشود." 


"بیضا ز قضا و قدر آمد مکتوب

تاریخ دو نیر از طلوع و غروب"

"برخاست ز تخت شیرعلیخان ونشست

ظل الله امجاد محمد یعقوب"


جلوس امیرمحمد یعقوب خان در روزهای بحرانی مرد علیل در مقابله بهانه جوئی های استعمار

امیرمحمد یعقوب خان در موقعی در بالاحصار کابل بر تخت نشست که اوضاع داخلی نهایت پراگنده و قوای نظامی استعماری فرنگی از سه طرف از شرق و جنوب و جنوب غرب در جلال آباد و کرم و قندهار تمرکز داشت سردارمحمد یعقوب خان در جوانی آدم متشبث و خود نگر و نسبتاً فعالی بود و مخصوصاً در ولایت هرات محبوبیت داشت ولی ۸ سال حبس در سراچه تاریک بالاحصار قوای او را بکلی به تحلیل رسانیده چشمانش را کم بین و اعصابش را طوری تکان داده بود که تعادل فکری هم در وی باقی نمانده بود ۸ سال حبس مشقت و محرومیت حتی از نور آفتاب و انزوای گوشۀ زندان در روح و جسم وی تاثیر شدید افگنده اعصابش را سست و عزم و اراده را بکلی از وی سلب کرد. و شهزاده متهور را مردی جبون ساخت که منتها آرزوی او راحت و استفاده از لب خند روزگار بود ولی حیف که موقف و موقعیت بحرانی مرد با عزم و با اراده و روشن بین و با استقامت بکار داشت تا در مقابل تمرکز ناگهانی همۀ مشکلات داخلی و خارجی مبارزه کند. باری امیر به مجرد اعلان پادشاهی به روس و انگلیس نامه نوشت و در ضمن اطلاع جلوس خود آمادگی خویش را به تعهدات و قراردادهائی که از طرف پدرش با ممالک مذکور امضا شده بود هم اشعار داشت. انگلیس ها که روی نقشه های پیش روی (فارورد پالیسی) و به بهانه جبران شکست پرستیژ نظامی بریطانیا در تجاوز اول بر افغانستان اشغال نقاط سوق الجیشی مهمی را در امتداد خط نیم دایرۀ سرحدات از خیبر تا گوژک ختم نموده بودند بدون اینکه دسته های متجاوز سپاهیان خود را از جلال آباد و کرم و قندهار عقب بکشند فرستادن وفدوی را به ریاست منشی بختیار خان هندی بکابل تجویز کردند و برای عقب کشی سپاهی که روی نیات و اغراض تجاوزی و استعماری سر جنگ گرفته و پیش آمده بودند، پیش خود شرایطی قایل شدند که باید ذریعه وفد خود به امیر تحمیل کنند. روسها که خیال شان روی یک ما نورۀ آفاقی دور میزد و اصلاً کدام نقشه مثبت و معین مبنی بر کمک امیرشیرعلیخان و مقابله با هند انگلیسی پیش خود نداشتند، در حالیکه جنرال استیلاتوف رئیس هیئت ایشان بدون کدام معرفی نامه آمده و برگشت و پس نیامد و یکی از اعضای او کرنیل اوزیلوف تا آخرین روز حیات امیرشیرعلیخان در مزار شریف بود، ساکت و بیحرکت باقی ماندند و حتی با نگه داری سردارعبدالرحمن خان که او را بظاهر مهمان میشمردند امیر محمد یعقوب خان را تا حدی ناراحت کردند.


تالار دربار امیرمحمد یعقوب خان در بالاحصار:

شبه ئی نیست که اقامتگاه و حرم سرای و محل دربار امیر محمد یعقوب خان هم در بالاحصار بود. خود امیرشیرعلیخان قراریکه گفتیم در سراچه بزرگی دربار میکرد که در زاویه شمال غربی بالاحصار مشرف بر آب های چمن قلعه حشمت خان قرار داشت یکنفر از صاحب منصبان انگلیسی موسوم به میجر متفورد در کتابی موسوم (بطرف کابل باغند سوار) در باب رهایشگاه امیر و جایگاه دربار امیر محمد یعقوب خان پاره معلوماتی میدهد که تذکار آن خالی از دلچسپی نیست. طبق یادداشت های او قصر امیر در گوشه شمال غربی بالاحصار قرار داشت و مرکب بود از یک عمارت دو طبقه ئی از خشت پخته. این عمارت در حویلی داشت و یکعده اطاقها و راهروها در اطراف هر حویلی دیده میشد. در حویلی اولی، در بالا اطاق های مراجعین عامه و در پایان اطاقها برای مستخدمین تخصیص داشت ازین حویلی رهروی سر پوشیده و تاریک در حویلی دومی کشیده شده بود و زینه ئی سنگی بداخل اطاقی بدون فرش منتهی میشد. در این اطاق دروازه ئی رنگه جلب نظر میکرد و عقب دروازه تالار در بار دیده میشد. این تالار تقریباً (۴۰) فت طول، (۲۰) فت عرض و (۱۵) فت بلندی داشت. دیوارها زرد کاهی وسقف آن سفید میزد و دو قالی ساخت بروکسل در آن فرش بود یکی از قالی ها از دروازه درآمد تا حد شاه نشین را گرفته بود و قالی دیگر در شاه نشین فرش شده بود. شاه نشین به اندازه ثلث تالار وسعت داشت و از صحن اطاق أخیر الذکر یک قدم بالاتر می نمود. چوکی های بازودار سیاه با رویه مخمل سرخ و میزهای مختلف اثاثه این اطاق ها را تشکیل میداد. در دیوارها تصاویر رنگه چاپی، امپراطوران، روسیه، جرمنی، آستریا، فرانسه (ناپولئون سوم) و چندین تصویر رنگه خود امیرمحمد یعقوب خان جلب نظر میکرد. یک تصویر زیبای امیردوست محمد خان و یک قطعه فرمان سلطان ترکی که با حل طلا روی متن آبی نوشته شده بود هم در قطار تصاویر روی دیوار دیده میشد. این تالار بخاری های دیواری داشت در سقف آن جال ها و چراغ ها و شمع دانی های رنگارنگ آویزان بود. آینه های بزرگ در دیوارها یکی مقابل دیگر طوری نصب شده بود که شعاع یک شمع را بهر طرف منعکس میکرد. روی همرفته همه این چیزها طوری بهم ترکیب شده بود که به تالار جلوۀ خاص می بخشید."


مراجعت نمایندۀ امیرشیرعلیخان از سمرقند:

رسیدن وفد انگلیسی به سرکردگی منشی بختیار خان به کابل: حبس سپه سالار حسین علیخان در بالاحصار حرکت امیر محمد یعقوب خان بطرف گندمک رجال معیتی امیر: داود شاه خان سپه سالار جدید سردار محمد هاشم خان سردار محمد طاهرخان سردار نیک محمد خان میرزا محمد نبی خان دبیر سردارشیرعلیخان قندهاری حاکم کابل استقبال امیر محمد یعقوب خان از طرف انگلیس ها گندمک با فیرتوپ جنرال شامبرون و سرلیوی کیوناری گندمک: جایگاه شکست پرستیژ بریطانیه گندمک: جایگاه انقطاع خاک های افغانی از بدنه افغانستان گندمک: جایگاه روشن شدن چهرۀ حقیقی استعمار:

مراجعت فرستادگان امیرشیرعلیخان از تاشکند که دران میان میرزا محمد حسن خان دبیر الملک هم شامل بود وعده های موهوم روس ها را واضح ساخت ایشان وقتی بکابل رسیدند که امیرشیرعلیخان از مدتی پدرود حیات گفته و پسرش امیرمحمد یعقوب خان به جایش جلوس کرده است و وفد انگلیسی چاپ منشی مختار خان مشغول بردن امیر جدید به (گندمک) است تا سیاه ترین سند تاریخ افغانستان را بر وی بقبولانند و امضا کنند. امیر محمد یعقوب خان پیش ازینکه از کابل عازم گندمک شود به فکر علیل خود به پاره عزل و نصب های مبادرت کرد. سپه سالار حسین علیخان را که سالیان دراز در دستگاه سلطنت پدرش به حیث سپه سالار و (تولمشر) افواج افغانستان به ترتیب و تنظیم قوای مسلح کشور زحمت کشیده بود از هرات احضار کرده و در بالاحصار کابل در محبس افگند. سپس آماده حرکت با منشی بختیارخان بطرف گندمک شد. درین وقت سردارشیرعلی خان قندهاری را بحیث حاکم در شهر کابل گماشت و او آخرین حاکمی است که از طرف آخرین شاهی که مقر جلوسش در بالاحصار بود، در غیاب شاه در بالاحصار به حکومت رسید. خود امیر محمد یعقوب خان جمعی از رجال مانند داود شاه خان که تازه به سپه سالاری رسیده بود، سردارمحمد هاشم خان، سردارمحمد طاهر خان و سردارنیک محمد خان و میراز محمد نبی خان دبیر را با خود گرفته به معیت منشی بختیار خان عازم گندمک شد. گندمک سر راه کابل و جلال آباد بین بارک آب هاشم خیل نقطه ایست که از تاریخچه تعرضات فرنگی ها در افغانستان سابقه دارد. (٣٦) سال پیش قوای متجاوز انگلیس بعد از تخلیه کابل راه مراجعت به هند را پیش گرفته بود در ظرف یک هفته از تاریخ ۶ تا ۱۲ جنوری ۱۸۴۲ از کابل تا گندمک بیش از ۱۵ هزار سپاهیان خود را از دست داده. روز ۱۲جنوری ۱۸۴۲  گندمک از سپاه معظم الفنستن جز ٦٥ نفر بیش باقی نماند که از ان جمله ده نفر صاحب منصب و ۴۵ نفر آن افراد سپاهی بود. در همین نقطه پرچم انگلیسی بدست غازی ها افتاد. طوری که در صفحه های پیش همین اثر شرح داده شد از گندمک تا جلال آباد از ٦٥ نفر باقی مانده جز یکنفر داکتر (بریدن) که او هم نیم جان بود کسی جان بسلامت برده نتوانست و داکتر نیم جان هم بعد از دادن خبر اضمحلال کامل قوای انگلیسی به جنرال سیل در داخل دیوارهای جلال آباد، فوت کرد. انگلیس ها درین وقت غیر از کرم و قندهار، در جناح شرق جلال آباد را اشغال نموده بودند با ترتیبات قبلی که طبیعی دران جبران پرستیژ شکست یافته شان در نظر بود میخواستند پادشاه علیلی را که روح و بدنش در لرزه بود با فشار قوای مسلح از سه طرف کشور به سه راه جلال آباد در نزدیکی مقر قوای خود احضار کرده و نقشه های شوم استعماری خود را بر وی تحمیل کنند. کمپ هائی از طرف مقامات انگلیسی در گندمک زده شده بود و با فیر ۲۱ ضرب توپ از امیر استقبال کردند و مذاکرات بین (شامبرون) و (سرلوی کیوناری) کمناری معروف با امیر محمد یعقوب خان در کمپ مخصوصی شروع شد. اینجا کلمۀ مذاکرات اصلا مفهومی ندارد زیرا انگلیس ها روی نقشه های تعرضی هر چه دلشان خواست بر امیر بی سیاست و کفایت تحمیل کردند و نقاط حساس سوق الجیشی مهمی را مثل ولایت شالکوت، علاقه فوشنج تا کوهای کوژک در جناح قندهار و علاقه کرم تا ابتدای جاجی در جناح جنوب و دردرۀ خیبر هفت چاه ولندی کوتل را اشغال کردند و بدین ترتیب مضافات سه راه عمده علاقه های بسیار مهم را از بدنه افغانستان بریده و به حساب خود به مستملکات هندی خود پیوست کردند. معاهدۀ منحوس و تحمیلی گندمک مواد دیگری دارد که اینجا به جزئیات آن کاری نداریم و روحی مطلب چنین است که علاوه بر انقطاع یک سلسله نقاط حساس از (خیبر) تا (کوژک) امیر را بدون مشوره با عمال بریطانیا در هند از تماس با جهان خارج منع کردند و شبکه های مخابراتی تلگرافی و معاملات تجارتی و استقرار نماینده انگلیسی نژاد را در کابل در پایتخت بر وی تحمیل نمودند. این معاهده بتاریخ ٤ جمادى الثانی ١٢٩٩ هـ ق مطابق ۲۶می  ۱۸۷۹ در گندمک به امضا رسید و مانند زنجیر سنگین و سیاه دست و پای حکومت و ملت افغانستان را در هم پیچید. حلقه های این زنجیر در گلوی خیبر و کرم و کوژک چون حلقه های لعنت افتاد و ازان روزگاران به بعد سه شاه راه و مراودات و مواصلات افغانستان را طلسم استعمار مسدود کرد. بعد از امضا شدن این معاهده امیر محمد یعقوب خان به کابل برگشت و قوای انگلیس از جلال آباد و خوست و قندهار مراجعت کرده در سرحدات جدید اخذ موقع نمود.


رسیدن کمناری بکابل: مقر او در بالاحصار در خانۀ سردار 

چون به اساس معاهدۀ گندمک امیر محمد یعقوب خان به قبول نماینده انگلیس نژاد فرنگی در کابل حاضر شده بود سرلوی کیوناری (کمناری) ماموریت یافت که به حیث ایلچی و نماینده مختار فرنگی با همان حیثیت و مقامی که ۴۰ سال قبل سرویلیم جی مکناتن به دربار شاه شجاع داشت وارد کابل شود. کمناری با سه نفر صاحب منصب و دسته سپاهیان محافظ بتاریخ ۲۴ جولائی ۱۸۷۹(رجب ۱۲۹۶) وارد کابل شد. ترتیبات پذیرائی او مجلل بود. دسته از افراد محافظ امیر دم راه بر آمده بود امیر محمد یعقوب خان سردار عبدالله خان بن سردارسلطان احمد خان مرحوم را به سواری فیل به استقبال ایلچی انگلیس فرستاد و همانطور که وزیر محمد اکبر خان در عصر پدرش امیردوست محمد خان، (برنس) را در هودج فیل با خود گرفته بکابل آورد، سردارعبدالله خان کمناری را به سواری فیل با خود برداشته و وارد شهر شد و با فیر توپ استقبال شانداری از وی بعمل آمد و او را در بالاحصار در خانه سردارمحمد اعظم خان جای دادند. کمناری بیش از چهل روز در کابل نماند. در این مدت کوتاه در روزهای دربار بحضور امیر میرفت و باقی گاه گاه بصورت عادی بگردش میبرآمد. پیشتر گفتیم که کیوناری با همان حیثیت و مقامی که (مکناتن) در دربار شاه شجاع داشت وارد کابل شد. اگرچه سرویلیم جی مکناتن هم در امور داخلی شاه شجاع مداخله میکرد. بحدیکه شاه موصوف با اعتراف خودش جز نام قدرت دیگری از پادشاهی نداشت ولی تا جائی که متون تاریخی شهادت میدهند کیوناری دست مداخله را در امور داخلی امارت امیر محمد یعقوب خان از سلف ٤٠ سال سابق خود به مراتب بیشتر دراز کرده بود به اساس تذکر ښاغلی رښتیا "اکثر روزها در میدان چارباغ دربار میکرد و بزرگان مملکت را از دور و نزدیک به ملاقات خود میخواست و با ایشان در اطراف مسائل مختلفه مذاکره میکرد و هدایات و هدایا میداد و معاشات مقرر میکرد و در امور عسکری نیز تعلق گرفته و در بارۀ اندازۀ معاش و رتبه ها رای میداد، امور مالی را در دست گرفته و در تادیه و معطلی و کمی و زیادی تنخواه ها تصرف می نمود" و به گفته امیرعبدالرحمن خان خود را (حاکم

افغانستان) می پنداشت. باقی اعضای هیئت او هم از حدود قانونی خارج شده تجاوز و بی اعتنائی میکردند.


ضعف امیر. قدرت کمناری. استفادۀ سپه سالار. تحریک حرم سرای. 

امیرمحمد یعقوب خان به نحوی که در تاریخ های عمومی مذکور است و بشمۀ ازان در صفحه های پیش اشاره شد با گذرانیدن سالیان متوالی در سیاه خانه محبس روحاً و جسماً علیل و ناتوان شده و با اندامی لرزان و چشمی کم بین و روح مضطرب نمیتوانست به وظایفی که مقامش ایجاب میکرد رسیدگی کند. در مقابل ضعف امیر، نمایندۀ مختار فرنگی کمناری تا میتوانست زیاده روی و در کارها مداخله میکرد، مانند امیر کرسی میزد و دربار میکرد و ملاقات می نمود و معاش و هدایا میداد و حتماً در داد و دهش از امیر پیشی میگرفت در میان این دو قدرت ضعیف و قوی دو قوۀ دیگر هم در ظاهر و باطن امور بی دخل نبود. یکی شخص سپه سالار داود شاه خان و دیگر تحریکات حرم که چرخ اساسی آنرا مادر ولیعهد عبدالله جان مرحوم در دست داشت. داود شاه خان که شرح حال اوائل زندگانی او در صفحه های قبل گذشت در زمان سلطنت امیرمحمد یعقوب خان به اوج قدرت رسیده و سپه سالار کل افواج افغانستان بود. داود شاه خان از یک طرف با پیدا کردن پول و از طرف دیگر با احراز مقام تا حدی نسبت به امیر و افراد فوجی بی اعتنا شده و دادن حساب به دفاتر سرکاری او را موی دماغ و عصبانی ساخته بود و زیاده روی بر برخی از سپاهیان جاغوری اردل مخالفانی در میان افراد برایش بار آورده بود. قدرت چهارمی که درین دورۀ مشکل بی اعمال نفوذ نبود پاره تحریکاتی بود که از حرمسرای از ناحیه مادر ولیعهد عبدالله جان مرحوم نشئت میکرد و وقت بوقت موجب نگرانی امیرمحمد یعقوب خان میشد. تشخیص این چهار قدرت و تحلیل اعمال نفوذ آنها بصورت های مثبت و منفی در یک موقع حساس که تعرض و تجاوز اجنبی بر خاک و حقوق شکل توهین آمیزی بخود گرفته بود طبقات مختلف مردم را اعم از ملکی و نظامی به هیجان آورد. مردم مانند ۳۶ سال قبل بار دیگر به قیام ضد فرنگی و دستگاه دولت ضعیفی که در چنگ طلسم استعمار افتاده بود حاضر بودند ولی سر و سر کرده ئی لایق در میان نبود و معذالک افراد سپاهیان اردل به بهانه یا بنام گرفتن تنخواه علیه عمال امیر و نمایندۀ مختار فرنگی در بالاحصار برخاستند چنانچه ٣٦ سال قبل در مقابل دستگاه ادارۀ مشترک شاه شجاع و مکناتن قیام نموده بودند. شبه ئی نیست که در مسئله قیام ملی که دران سپاهیان اردل (افراد جاغوری) پیش قدم و طبقات مردم کابل پیرو آنها شدند قدرت های چهارگانه فوق الذکر هر کدام به نحوی مستقیم و غیر مستقیم سهیم بودند ولی در ظاهر امر سپه سالار داود شاه خان با عهده ئی که داشت و با نقشی که بازی میکرد و با عملی که باید انجام میداد از نظر مردم و از نظر سه قدرت دیگر دخالت بیشتر داشت. تا جائی که از نظر سردارمحمد عباس خان و از چشم دید و شنیدگی های او نقل قول میتوانیم داود شاه خان در سال اخیر سلطنت امیرشیرعلیخان در ایفای وظایف مرجوعه در اردو بیش از فعالیت های مثبت تظاهر بخرج میداد و در عین زمان با برخی افراد سپاهی با خشونت رفتار میکرد و مثالی درین مورد قصه سه نفر افراد جاغوری اردل است که در اثر لت و کوب یک نفر آنها کشته و دو نفر دیگر آنها زخم برداشته و صدای شکایت آنها بحضور امیرشیرعلیخان هم رسیده و در نتیجه رساله جاغوری از هم پاشید و برخی از افراد آن به خانه های خود رفتند. آنچه داود شاه خان را در آغاز امارت امیر محمد یعقوب خان مو دماغ و تا حدی بر افروخته ساخته بود دادن حساب هائی بود در دفتر سرکار که میزان باقیات آن به ۲۵ لک روپیه سر میزد و نایب عبدالرحیم و نایب لعل محمد که ادارۀ کار آنها در دیوان خانه مرحوم ولیعهد عبدالله جان دایر شده بود از سپه سالار حساب میگرفتند و دادن حساب باقیات او را نه تنها نگران بلکه حاضر به عصیان ساخته بود و طوریکه سردار محمد عباس خان در کفشکن دفتر محاسبات از زبان او شنیده بود به ماموران حسابداری میگفت: "تا به پنج یوم مرا بی عزت مکن محمد یعقوب امیر پنجروزه میباشد" ازین جمله میتوان قیاس کرد که سپه سالار تا کدام حد بیحوصله شده و سر پیچی های او از حساب امیرمحمد یعقوب خان دایم اندیشمند و حتی متغیر ساخته بود. و چون قوت پول و تحریکات مادر ولیعهد هم در میان بود بنابر بعضی ماخذ داود شاه خان که ازین طرف هم تطمیع شده بود و راه اخلاص از حساب باقیات سنگین می جست بنابر برخی حساب ها در اغوای برخی افراد نظامی بی دخل نبود. طبیعی بالاتر از ضعف ادارۀ امیر و دخالت سپه سالار و مادر ولیعهد و غیر انزجار مردم از تجاوز فرنگی در میان بود و تنها وجود نماینده خود را در بالاحصار و عمال نفوذ او در کارها زمینه قیام مردم را آماده ساخته بود. بهر حال ظاهر قضایای قیام مردم علیه ایلچی فرنگی و کشته شدن کیوناری و همراهان در اکثر شرح رویدادها بستگی به تادیه معاش دسته رساله اردل دارد که از طرف مقامات نظامی اصلاً دو ماهه معاش امر شده بود آنها بیشتر میخواستند و روی این قضیه هیجان و غوغائی در میان افراد پیدا شده بطرف خانه کیوناری نمایندۀ مختار فرنگی هجوم آوردند این هجوم از طرف خود مردم یا به ایماء سپه سالار بهر رنگی که صورت گرفته باشد امیرمحمد یعقوب خان دران دخالت نداشت و از آغاز جریان بکلی بی خبر بود چنانچه به مجردیکه میان افراد اردل و محافظان خانۀ کیوناری شلیک گلوله تفنگ رد و بدل شد وعدۀ  بقتل رسید امیر محمد یعقوب خان، فوری به داود شاه خان امر فرستاد که شخصاً داخل اقدامات شود. داود شاه خان در میان بلوائیان داخل شد ولی بنابر برخی مآخذ از دست ایشان لت و کوب خورد و بنابر برخی منابع دیگر برخی از افراد جاغوری دسته اردل که چندی قبل رفقای ایشان از دست سپه سالار کشته و زخمی شده بود بضرب برچه بر او حمله کردند و سپه سالار بدن زخمی خود را نزد امیر محمد یعقوب خان رسانید. چون کار شورشیان بالا گرفت و به جبه خانه شاهی در بالاحصار ریختند و با گرفتن اسلحه به رهایش گاه کیوناری دسته جمعی حرکت کردند امیر محمد یعقوب خان به وخامت اوضاع ملتفت شده اسپ سواری مخصوص خود را که (حدید) نام داشت خواست تا شخصاً به نقطه هیجان رفته و در اداره اوضاع بکوشد ولی سردارعبدالله خان پسر شهنواز خان پسر عمه امیرمحمد یعقوب خان و حبیب الله خان مستوفی و ملا شاه محمد وزیر دول خارجه از بر آمدن امیر در چنین موقع باریک ممانعت بعمل آوردند. هجوم سپاهیان بطرف خانه کیوناری هجوم هول انگیز و شدیدی بود که گمان میرفت هیچ مداخله ئی از شدت آن کاسته نتواند درین موقع دسته های مردم بالاحصاری با افراد سپاهیان اردل یکجا شده و غریو نظامی و مردمان شهری و اطرافی بالاحصار را در اضطراب شدیدی افگنده بود. کیوناری و همراهانش و افراد محافظ او که لحظۀ پیشتر به شلیک گلوله بر هجوم آوران اقدام کرده بودند بر شدت فیر افزودۀ و خانه خویش را به سنگری مبدل کردند ولی دیری نگذشته بود که دیوار خانۀ او با هزاران فیر گلوله سوراخ سوراخ شد کیوناری چاره ئی دیگر ندید جز اینکه با نفت رهایشگاه خود را آتش بزند، آتش زبانه کشید و کیوناری و همراهان همه بسوختند میان این آتش سوزی و آتش سوزی خانه (برنس) که ٣٦ سال قبل بدست احرار ملی در داده شد شباهت هائی موجود است تنها به این فرق که خانه برنس را در خرابات در روز آغاز نهضت ملی غازی ها آتش زدند و کیوناری خودش به سوزانیدن خانه خود اقدام کرد. باری کیوناری و همراهانش مانند برنس و رفقایش کشته شدند این حریق ها و این کشته شدن ها در ظاهر و سطح واقعات هر علت و هر شکلی داشته باشد در عمق معنی واحدی دارد و آن مخالفت جدی روح آزادی خواهی مردم ما با تسلط اجنبی و بیگانگان است. 

بعد از واقعه قتل کیوناری انگلیس ها خود قضاوت میتوانستند که چرا امیرشیرعلیخان از قبول نمایندۀ ایلچی انگلیسی نژاد در دربار خود خودداری میکند. حرفی به نفع انگلیس و به مفاد روابط دوستانه خود با فرنگی ها میزد ولی اصرار بی محل و تعمیل نماینده با معاهده تحمیلی گندمک کار انگلیس ها و حتی کار امارت شاهی را که با این همکاری اجباری و تحمیلی مردم و کشوری را سخت خساره مند ساخته بود به جاهای بسیار باریکی کشانید که غیر از جنگ با اغیار راهی دیگر نداشت ولی افسوس که در اداره این جنگ باز دستگاه همان دولت ضعیف دخالت داشت همان امیرعلیل و بی سیاست و همان سپه سالار بی اراده و بی اداره با سپاهیان آزرده و عاصی با قوای مجهز فرنگی باید مواجه شوند و در اثر سستی و رخاوت و مال نیندیشی آنها دشمن به تعرض پیش بیاید و بار دیگر مردم خود مجبور شوند که برای دفاع خاک از وطن و طرد بیگانگان اسلحه بردارند. 


امیر محمد یعقوب خان در مقابل واقعۀ انجام شده حرکت جنرال رابرت از جبۀ بگرام بطرف لوگر استقبال سردار ولی محمد خان لاتی از انگلیس ها درخوشی اعزام هیئت از طرف امیرمحمد یعقوب خان به خوشی لوگر رفتن امیر به کمپ انگلیس در خوشی

 پیشتر متذکر شدیم که در قضیه شورش ملی (۱٦رمضان ١٢٩٦ مطابق ۲ سپتامبر ۱۸۷۹) نه رسیدن یا کم دادن تنخواه به فوج اردل دخیل است چنین مینماید که غیر از اردلی ها به بعضی دسته فوج هراتی هم یکی دو ماه معاش نرسیده بود. شبهه ئی نیست که ماه های اخیر سلطنت امیرشیرعلیخان و رفتن او بطرف بلخ و کشیدن پسرش از محبس وفات خود امیر و پادشاه شدن پسرش اوضاع را غیر عادی ساخته بود ولی باز همه این جریانات جزء روایدادهای عادی داخلی بود و آنچه اوضاع را هیجانی ساخت و مردم را بیشتر به غلیان آورد نقشه های سری تعرض انگلیس ها بود که با معاهدۀ  تحمیلی گندمک پرده از روی آن برداشته شد و دخالت های غیر قانونی وزیر مختار انگلیس کاسۀ صبر مردم را لبریز ساخت و موضوع کم رسیدن تنخواه بهانۀ بدست نظامی ها داد تا بطرف خانه کیوناری هجوم آوردند و چون از آنطرف شلیک گلوله شد افراد اردل به جبه خانه بالاحصار دست برده و فضای پر هیجان و دیدن اسلحه و آتش باری محافظان ایلچی فرنگی دامنه شورش را وسعت داد و کار بجایی رسید که عمال امیر نظامی با ملکی کسی به تسکین افراد نظام موفق شده نتوانسته و کیوناری در آتشی که خود در خانۀ خود زد با همراهانش از میان را رفت و امیر محمد یعقوب خان که تازه از عقب معاهدۀ گندمک برگشته و تصور میکرد روزگاری به آرامی در بالاحصار نخواهد نشست مواجه بیک واقعۀ غیر مترقبه ئی شد که سنگینی و خامت آن بی نهایت وی را مضطرب ساخت. یکی از اتفاقات بسیار عجیب در نهضت ها و شورش های ملی علیه قوای فرنگی مطابقت بسیار نزدیک تاریخ آنها است. انگلیسها دو مرتبه ایلچی و نمایندۀ مختار بکابل فرستادند و دو مرتبه در کابل شورش هائی علیه آنها صورت گرفته است شورش اول بتاریخ ۱۷ رمضان ۱۲۵۷ و شوروش دوم بتاریخ ١٦ رمضان ۱۲۹٦ که بتاریخ عیسوی به ۲ نوامبر ۱٨٤١ و ۲ سپتمبر ۱۸۷۹ مطابقت می کند. باری در فاصله ۳۹ سال دو دفعه در اواسط رمضان سال هجری ۱۲۸۷ و ۱۲۹۶ مردم کابل عقب خانه های ایلچی و نمایندگان سیاسی انگلیس جمع شده و با آتش سوزی خانه های (برنس) و (کیوناری) ناپدید گردیده اند. باری به مجرد انتشار خبر قتل کیوناری، جنرال فرۀ دریک رابرتس که در سرحدات حدید تحمیلی معاهدۀ گندمک در جبهۀ جنوب (کرم) افتاده بود به داخل خاک افغانستان مارش کرده و از راه کوتل (پیوار) پیشروی خود را تا خوشی لوگر ادامه داد. اولین کسی که از کابل به قوای فرنگی در خوشی پیوست سردار ولی محمد خان بن امیردوست محمد خان بود که به آرزوی پادشاهی فوری از کابل از قلعۀ خود که حالا به (مهتاب باغ) مشهور است بر آمده و به نزد جنرال قوای متهاجم بیگانه رفت و تا توانست از امیر محمد یعقوب خان سعایت کرد و به آرزوی احراز مقام پادشاهی از طرف انگلیس ها تقصیر کشته شدن کیوناری را به گردن امیر انداخت و به علت تمایل و دوستی با فرنگی ها در میان مردم به (لاتی) مشهور شد. بدین ترتیب بازی های یک درام بسیا فجیع و مضحک یکى بعد دیگری روی صحنه ظاهر شد و امیرمحمد یعقوب خان در حالیکه با بدن علیل و روح مضطرب بخود می پیچید جز اینکه تماشا کند چاره ئی نداشت. چون ترس رسیدن قوای انگلیس و ترس قصاص از طرف انگلیس ها و ترس باز پرسی از طرف ملت و ترس افتادن پادشاهی بدست ولی محمد خان (لاتی) از چهار طرف بر وی فشار آورده بود فوری هیئتی مرکب از سپه سالار داود شاه خان، مستوفى حبیب الله خان وردک و وزیر خارجه ملا شاه محمد خان کتب خیل برای تقاضای عفو نزد جنرال فرنگی (رابرت) به خوشی لوگر فرستاد و از انگلیس ها التماس نمود که علی العجاله از موقف خود حرکت نکنند تا قضیۀ قتل کیوناری تحقیق شود و مقصران حقیقی به سزا رسانیده شوند. هنوز جوابی مثبت یا منفی از انگلیس ها و از هیئت اعزامی نرسیده بود که خود امیرشخصاً از بالاحصار به بهانه تفریح در بینی حصار برآمده و شبانگاه برای عذر خواهی از انگلیس ها روانه خوشی لوگر شد. اعضای هیئت اعزامی امیر یعنی سپه سالار و مستوفی و وزیر خارجه از عزم نابهنگام و بدون سنجش امیر اصلاً اطلاعی نداشتند و چون از رسیدن او به لوگر آگاهی یافتند او را پر حذر ساختند ولی کار از کار گذشته و امیر بجائی رسیده بود که نمیتوانست از ندیدن انگلیس ها در خوشی رو بر گرداند. لذا به اردوگاه فرنگی رفت و به تاریخ ۵ شوال ۱۲۹۶ (۲۷ سپتامبر۱۸۷۹) درست ۳۵ روز بعد از قتل کیوناری سپاهیان انگلیس به امر جنرال رابرت از او استقبال نموده و سپس نظر بندش ساختند و آنگاه امیر محبوس را با خود گرفته بطرف کابل بحرکت آمدند. در قندهار نقشه حرکت انگلیس ها هنوز هم کامیاب تر بود زیرا سردارشیرعلیخان قندهاری که از طرف امیر محمد یعقوب خان مامور حکومت آنجا گردیده بود با "استیوارت" و دیگر صاحب منصبان انگلیسی داخل مفاهمه و مراوده شده و با عقد معاهده ترتیب تشکیل حکومت ولایتی جداگانه ئی را برای خود تحت قیمومیت انگلیس ها بمیان آورد.


کابل در انتظار قوای دشمن فقدان سر کردۀ دولتی. امیر محمد یعقوب خان. سردارولی محمد خان،لالی سردارشیرعلیخان قندهاری در دست انگلیس ها. مردم و دفاع خاک وطن مردم و حفظ شرف ملی مردم و حفظ ناموس دولت و سلطنت.

ضعف بدنی و روحی، نداشتن اراده و سنجش و سیاست امیر و تحریک منفی بافی برخی عناصر و کشته شدن کیوناری در نفس بالاحصار بهانه ئی فراهم کرد که انگلیس ها بار دیگر بخاک ما تجاوز کنند. متأسفانه طوریکه واقعات شهادت میدهد در یک موقع حساس و باریکی که قوای استعمار فرنگی در نقاط سرحدی به تعرض اقدام کرده و عملاً چه از جبه کرم و چه از جبۀ چمن بطرف لوگر و قندهار پیش آمده اند شهزاد گان ما بفکر احراز پادشاهی ولو عطیه بیگانگان باشد درتگ و پر افتاده و تمام مسایل دیگر را فراموش کرده اند. در کابل سردارولی محمد خان لاتی پسر امیردوست محمد خان خفیه از کابل نزد جنرال رابرتس به خوشی لوگر میرود و از امیر محمد یعقوب خان سعایت میکند و برای خود پادشاهی میطلبد و در قندهار سردارشیرعلیخان قندهاری به جنرال استیوارت انگلیس متوسل میشود تا برای او در قندهار حکومت و امارت علیحده بسازند. و امیر محمد یعقوب خان از ترس اینکه امارت را از او نگیرند و به سردارولی خان تفویض نکنند بدون مشوره و بدون نقشه و مصلحت استقبال قوای برطانیه می شتابد و در لوگر نظر بند میشود. چون موضوع قندهار خارج حدود این اثر است بدان اینجا کاری نداریم اما کابل و بالاحصار: خزان سال ۱۲۹۶ هجری قمری (۱۸۷۹ مسیحی) برای کابل و برای بالاحصار واقعاتی در خود نهفته داشت که از نظر تاریخ عمومی و خصوصی، داخلی و خارجی دارای پهلوهای روشن و تاریک مختلفی بود. برخی از صحنه های واقعات را تا بجائی دیده آمدیم که قوای فرنگی در حالیکه امیر محمد یعقوب خان را با خود نظر بند دارد بطرف کابل در حرکت است. شبهه ئی نیست که اهالی بالاحصار و کابل از روز کشته شدن فرنگی (۱۶ رمضان ۱۲۹٦هـ سپتامبر۱۸۷۹) منتظر پیش آمدهای نوی هستند و خبر دارند که قوای انگلیس تا حوالی خوشی لوگر رسیده است. هنوز امیر بر سر تخت خود بود. رفتن مخفی و ناگهانی امیر نزد انگلیس و نظر بند شدن او مردم شهر کابل و حتی شش کروهی اطراف آنرا به واقعه تازه و غیر مترقبه ئی مواجهه ساخت و در حالیکه دشمن به دروازه جنوبی شهر رسیده بود باید مردم شهری کابلی و بالاحصاری و احیاناً شش کروهی به آنها ملحق شده و از خود و از شهر و دیار و خاک و وطن خود دفاع کنند. وضع کابل در ۱۲۹٦ بی شباهت به وضع شهر در سال ١٢٥٧ نیست و اینک یکبار دیگر در حالیکه دولت و پادشاهی وجود ندارد مردم خود شان باید از خود و از خاک خود در مقابل اغیار خارجی دفاع کنند. آنهائیکه پیرامون احراز پادشاهی میگشتند هر کدام به رنگی نزد جنرال های فرنگی رفتند و مردم و شهر بالاحصار را به سرنوشت خود شان باقی گذاشتند. همانطور که ۳۹ سال قبل و صدها مرتبه در روزگاران گذشته دیده شده ملت به مجردی که وظیفه دفاع را متوجه خود دید فوری در مقابل پیش روی سپاه فرنگی برخاسته و در حوالی میان دامنه های سنگ نوشته و چهار آسیاب جنگ های سختی میان احراز و غازیان ملی و قوای انگلیسی صورت گرفت. از طرفین عده ئی کشته و زخمی شد و چون مردم کابل ناگهانی و غیر مجهز با بیرق های سرخ و سفید اکثر با بیل و چوب و چماق برخاسته بودند و سر رشته و نظام عسکری در میان نبود در مقابل قوای مجهز و توپ خانه فرنگی تاب نیاورده پس پا شدند و قوای فرنگی بطرف بینی حصار مدخل جنوبی شهر کابل پیش روی کرد.


حرکت سپاه انگلیس بطرف کابل. توقف اردوی فرنگی در بینی حصار. قوای انگلیس فراز تپۀ مرنجان امیرمحمد یعقوب خان در تپۀ مرنجان رهائی سپه سالار حسین علی خان از حبس و وفاداری او به امیر محمد یعقوب خان محمد جانخان غازی 

قوای فرنگی از پوزه و دامنه های سنگ نوشته در تاریکی شب حرکت کرده و صبحگاهان که هنوز دامان آسمان سفید نشده بود خود را به پوزۀ بینی حصار رسانیدند. و در حالیکه برج ها و دیوارهای ضخیم بالاحصار اول در نظر ایشان پدیدار شد راه خود را بطرف راست منحرف کرده تپۀ مرنجان را اشغال کردند و به این ترتیب بروز ۱۸ اکتوبر سال ۱۸۷۹ قوای فرنگی در حاشیه مشرقی شهر کابل اخذ موقع کرد و پرچم انگلیسی در کمپ جنرال رابرت فراز تپۀ مذکور بلند شد. انگلیسی ها برای امیر محمد یعقوب خان که با خود از خوشی لوگر آورده بودند در دامنه های غربی تپۀ مرنجان در مجاورت هندوسوزان قدیم خیمه و خرگاهی نصب کرده و برای محافظت او قوای کافی گماشتند امیر محمد یعقوب خان در دامنه تپۀ مرنجان در حالیکه از فراز تپه از طرف انگلیس ها نظارت میشد بدید و وادید با مردم و کلان شنوندگان دربار خود میپرداخت و از کسانیکه در روزهای اخیر پادشاهی در تپۀ مرنجان باریاب شد حسین علیخان سپه سالار بود که بعد از یک عمر خدمت به امیرشیرعلیخان و پسرش به امر اخیر الذکر از هرات احضار شده و در بالاحصار در محبس افتاده بود بعد از وصول قوای فرنگی بکابل هر چند دروازه محبس باز و مردم ازو تقاضا می کردند که خارج شود نمی پذیرفت و می گفت من به امر امیر بندی شده ام و بدون امر او از محبس نخواهم بر آمد بالاخره در اثر اصرار مادر امیر از محبس بر آمد و تازه بحیث یک فرد سپاهی وظیفۀ خود نگه بانی دروازه حرم سرای امیر را قرارداد و سپس برای اثبات وفاداری خیمۀ خود را پهلوی خرگاه امیرمحمد یعقوب خان در دامنه های تپۀ مرنجان نصب کرد و روزیکه در خرگاه تپه مرنجان بحضور امیر محمد یعقوب خان میرسید امیر ازینکه یک فرد فداکار وطن را خوب نشناخته و در اثر سعایت وی را محبوس ساخته بود سخت نادم و پشیمان بود.


استعفای امیر محمد یعقوب خان و ولیعهدش. تسلیم شدن امیر مستعفی به قوای فرنگی.۱۲ اکتوبر ۱۸۷۹ اولین دربار جنرال رابرت در بالاحصار. قتل و قتال احرار ملی خرابی بالاحصار. شکست انگلیس در میدان معروف میوند در قندهار. آغاز سلطنت امیرعبدالرحمن خان و بنای ارگ در شهر کابل:

جنرال رابرت (معروف به راپت کل) از روز ورود بکابل در ذیل مفکوره انتقام خون (کیوناری) و همراهانش نقشۀ تحریک بالاحصار و قتل و مجازات عده ئی از افراد اردل را در نظر داشت. رابرت حتی در زرغون شهر لوگر اعلانی بنام اهالی کابل فرستاده و مردم را به عدم مقاومت تسلیم دعوت کرد ولی مردم چه ملکی و چه نظامی (با اینکه سرکرده ئی حسابی نداشتند) برای مدافعه شهر حاضر بودند و سپاهیان هراتی حتی در موقعی که هنوز کیوناری کشته نشده بود حین عبور از کوچه های شهر کابل فریاد می زدند که چرا او یعنی کمناری بکابل آمده است؟ بهر حال مردم شهر کابل تا حد امکان مقاومت کردند ولی افواج انگلیس که مجهز با توپ و توپخانه بود بنحوی که دیدیم داخل شهر شد و تپۀ مرنجان را اردوگاه ساخت. بعد از استعفای امیر محمد یعقوب خان روز ۱۲ اکتوبر ۱۸۷۹ جنرال رابرت در طی مراسم استقبالیه که از طرف سپاه اشغال گرفته شده بود به بالاحصار آمد و بعد از ۳۶ سال بار دیگر پرچم انگلیس فراز برج های بالاحصار به اهتزاز در آمد. رابرت در باغ امیرشیرعلیخان در بالاحصار مجلس بزرگی تشکیل داده و به اصطلاح دربار کرد. این باغ در ماحول اطراف خود خانه هائی داشت و در تالار نسبتاً بزرگی که بطرف جنوب وقوع داشت و قبلاً صاحب منصبان انگلیسی دران جمع شده بودند حاضر شد. امیر محمد یعقوب خان به حیث پادشاه مستعفی از شمولیت عذر خواست و ولی عهد خورد سال خود را که ٥-٦ ساله بود بجای خود فرستاد ۲۰ نفر از افراد سپاهیان انگلیسی در حالیکه برچه به تفنگ زده بودند عقب اطاق بحال تیارسی صف کشیده بودند و پایان در حویلی صحن باغچه دو کمپنی دیگر افراد سپاهی با موزیک ایستاده بودند رابرت اعلان معروف خود را در همین روز در همین اطاق خواند و میجر هستنگ مامور سیاسی او بحیث منشی فقره بفقره متن اعلامیۀ او را ترجمه کرد. در همین اطاق سرکرد گان قوم، بزرگان کابل هم احضار شده بودند و در عالم سکوت مطلق به بیانات انگلیس ها گوش میدادند. درختم مجلس رابرت از میان صفوف سپاهیان خود گذشته و از بالاحصار به تپه مرنجان به کمپ انگلیس مراجعت کرد.

روز ۱۳ اکتوبر سپاهیان فرنگی از بازارهای شهر عبور کرده و قدرت نظامی خود را به رخ اهالی شهر کشیدند. روز ۱۶ اکتوبر جبه خانه بالاحصار آتش گرفت. درین کار احرار ملی بنوبه خود مخالفت و نفوذ خود را به انگلیس های اشغال گر نشان دادند. این انبار باروت و کارطوس در گدام بزرگ در پای دیوارهای بالاحصار قرار داشت احتراق جبه خانه انگلیس ها را سخت مصطرب و نگران ساخت منابع انگلیسی می نویسند که درین احتراق در حدود (۷۰) تن باروت و چندین ملیون کارطوس طعمۀ حریق شد و ستون دود چندین صد فت آسمان بالاحصار را فرا گرفت و آسمان کابل را از بالاحصارتا فراز کمپ انگلیسی در تپۀ  مرنجان چون شب سیاه تاریک و دهشت انگیز ساخت. کپطان شفتو که ریش سفیدان اسمی از او شنیده اند در همین آتش سوزی مدهش زیر دیوار شده و جان داد. احتراق جبه خانۀ بالاحصار انگلیس ها را طوری دست پاچه ساخت که فوری در صدد حرکت از تپۀ مرنجان به شیرپور افتادند. از طرف دیگر چون قبل از دخول به کابل به قصد انتقام خون کیوناری و همراهانش نقشه گیرو گرفت و مصارف اموال و قتل عدۀ از احرار ملی را پیش خود طرح کرده بودند امر قتل دستۀ اول میلیون را صادر کردند، درین دسته پنج نفر به شرح ذیل کشته شدند:

(۱) کوتوال کابل (۲) چوکی دار مندوی کابل (۳) ملا خواجه نصیر (٤) این ملا بر علیه فرنگیان متجاوز اعلان جهاد داده و بیرق بلند کرده بود (۵) خسرو خان جرنیل که با روح نظامی صفوف احرار ملی را اداره میکرد پنج نفر مذکور را انگلیس ها صبح روز ۲۰ اکتوبر به دار زدند کوتوال شهر را بیرون دروازۀ بالاحصار و چهار نفر دیگر را در یکی از میدان های داخل بالاحصار شهید کردند درین وقت از طرف انگلیس ها جنرال هل حکمران نظامی شهر تعیین شده و نامبرده با قساوت هر چه تمام تر آزادگان و احرار ملی را یکی بعد دیگر شکنجه میکرد و میزد و میکشت بدین طریق بالاحصار قلعۀ بزرگ تاریخی شهر کابل در نیمه دوم ماه اکتوبر سال ۱۸۷۹ میلادی در سایۀ پرچم بیداد فرنگیان متجاوز به سلاح خانه تبدیل شده بود که در آن هر روز دستۀ از بیگناهان ملی محض به جرم دفاع خاک وطن و حق و حقانیت به دار سیاست زده میشدند و چارچوبه دار متجاوزان فرنگ مانند علامه فارقه ظلم و استبداد و آدم کشی در پای کنگره های دیوارهای حصار تاریخی به هوا بلند بود. انگلیس ها به انتقام خون کیوناری نه تنها ده ها و صدها نفر احرار ملی را از بین بردند بلکه عمارات بالاحصار را تا حد امکان ذریعه نقب و گلوله باری های توپ ویران کردند و هنگامه های دهشت و وحشت چنگیزی را تجدید نمودند. در اثر این خرابکاری ها بالاحصار به ویرانه بزرگی تبدیل شد و اهالی آن نیست و نابود و فرار گردید و این داغ به دل ملت افغان باقی ماند تا اینکه اعلیحضرت محمد نادر شاه غازی به تجدید عمرانی بالاحصار توجه فرموده و بنای عمارت حربی پوهنتون را در پای دیوارهای آن حصار تاریخی اراده فرمودند. انگلیس ها مانند سال های ۱۸۳۸ - ١٨٤۲ دم راحت در کابل و سائر نقاط افغانستان نکشیدند. به مجردیکه آوازۀ تجاوز دوم فرنگی به ۱۲ کروهی کابل و اطراف دور دست نشر شد احرار غازیان ملی از نقاط مختلف خصوصاً از کوهستان و کوهدامن و وردک و غزنی بر سر اشغال گران متجاوز به کابل هجوم آورد. کوهای آسه مائی را اشغال کردند و انگلیس و جنرال رابرت را در چهار دیواری شیرپور محاصره کردند. حمله های احرار ملی و جنگ های ایشان با فرنگی ها چه در کابل و چه در عرض راه کابل و غزنی و قندهار و غیره قصه هائی دارد بس دامنه دار که خارج حدود این اثر است تا اینکه در میدان میوند به شکست بزرگ تاریخی مواجه شده و بار دیگر افغانستان را تخلیه میکنند و سلطنت امیرعبدالاحمن خان در ۱۸۸۰ آغاز میشود و بجای بالاحصار اساس بنای ارگ در سواحل چپ رود کابل، بین مسیر رود خانه و شیرپورگذاشته میشوند.