قصه معبد راهولای وزیر

از کتاب: بگرام ، فصل چهارم

بفاصله تقریباً ۳۰ لى (١٥) کیلو متر جنوب شرق پایتخت معبدی است موسوم به "راهولا" که قرار روایات یکی از وزرای قدیم سلطان بگرام آباد نموده بنام او معروف شده است. در افسانه ها نقل میکنند که در روزهای اعیاد مذهبی از فراز گنبد معبد اشعه درخشانی بهوا بلند میشد و از قات درزهای سنگ ها مایع معطری خارج میگشت و در آرامی سکوت شب زمزمه آهنگ موزیک بگوش میرسید . میگویند روزیکه "راهولا" آبادی این بنای مذهبی را تمام کرد شب شخصی را بخواب دید که به او میگوید : این استوپه بلندی که به این عظمت و شکوه آباد کردی چیزی تحفه و یادگار در خود نهفته ندارد و چون فردا پادشاه و رعایا برای مراسم افتتاح آن میآیند از شخص شاه استدعا کن که قبل از همه یادگاراً چیزی به معبد تقدیم کند فردا چون شاه به محضر عمومی تشریف آورد وزیر پیش شده دست ادب برسینه نهاد گفت : خادم حقیر از حضور اعلیحضرت شما التجا دارد که اولین تحفه امروز از دست شما به معبد برسد . پادشاه استدعای وزیر خود را قبول نموده و جواب مثبتی داد . سپس "راهولای" وزیر پیش دروازهٔ معبد ایستاد و در حالیکه مردم چون سیل خروشان بطرف او می آمدند یک نفر را در میان ازدحام نفری دید که قطی در دست دارد . وزیر از دور بر او فریاد زده سوال نمود که تحفه شما عبارت از چیست ؟ مشارالیه جواب داد که چیزی از یادگارهای بودا آنگاه وزیر دوباره صدا بلند نموده و گفت اگر میخواهی که این یادگار تو محافظه شود آنرا بمن بسپار صاحب مال گفت خوب است اینک عجالتاً یکبار آنرا تماشا بکنید و بمن پس بدهید زیرا قبل ازینکه آنرا به شما بسیارم میخواهم یکدفعه به خود پادشاه نشان بدهم "راهولا" از ترس اینکه مبادا شاه اهمیت تحفه را بداند و از وعدۀ خود برگردد یادگار را به صاحبش مسترد نکرده بطرف "سانگار اما" یعنی معبد خود رفت و فراز استوپه بالا شد و در اثر التماس او سنگ گنبد معبد چاک شد و وزیر برای مخفی نمودن تحفه قیمتدار در میان چاک دیوار پایان شد و وقتیکه میخواست پس براید جدار گنبد پیش آمده و برآمده نتوانست شاه چون از قضیه خبر شد هر طرف نفری را به جستجو و پالش وزیر فرستاد و چون قریب معبد رسیدند کار از کار گذشته بود واز "راهولا" اثری دیده نمیشد به این مناسبت هنوز از درز سنگ جدار معبد مایعی غلیظی شبیهه به روغن سیاه میبرآید.