138

درویش محمد اوبهى

از کتاب: آثار هرات ، فصل هفتم ، بخش د

شاعر دیرین و از سخن پردازان ایل نشین هرات است. در اوبه زندگانی می نماید عمرش از هشتاد گذشته طبعی به تصوّف آمیخته و شعری بدون تکلّف و ساده دارد گویا درویش محمد درویشانه سخن میگوید و قلندرانه شعر می نویسد مثنویات وغزلیات زیادی دارد این چند بیت ازآنجا انتخاب شد.

در نعت

ای صبح ازل شعشعه بدر جمالت

وای شام ابد مرحله ظلّ لیالت

از مرکز این دایره تا هفت سپهرش

 با طارم اعلاست همه فرش جلالت 

اسرای تو اقصی و عروجت فتدلی

 عرش است همی جلوه گه قاع کمالت 

هر چند صفایی است به رخساره حوران

لیکن همه سودایی سودای بلالت 

لولاک تو را خلعت و تاجی است لعمرک

 هم خلق عظیم است ولی وصف خصالت

 مقصود از کونین تو بودی ز نخستین

 نوشید صفی شربتی از جام اصالت 

درویش سیه نام به امید شفاعت

عمری است که افتاده به قلاب خیالت


بر آستان روضه ات اى شحنة النجف

 بر بنهاده ایم روی نیازی به هر طرف 

دست طلب به دامن همت گرفته ایم

 تا آمدیم بر درت ای شه زهی شرف

 سنجیده است خاطر محزون من یقین

قد فاز من احبک فوزاً لمن عرف

 بر مسند شریعت خیرالرسل تویی

 بهر رواج شرع متین چارمین خلف

 درویش را ز جمع سگان درت شمار

 در گوش او رسان تو ندای لاتخف