جهانگیر و رقیه بیگم دختر هندال در مزار بابر
روز جمعه بیست و ششم محرم ۱۰۱۶ جهانگیر به آرامگاه جد خویش ظهیرالدین محمد بابر آمده نان و حلوا و طعام فراوان خیرات کرد رقیه سلطان بیگم دختر میرزا هندال زن جلال الدین اکبر را که جهانگیر را مثل فرزند خود کلان کرده بود هم با خویش گرفت تا مزار پدر و جد خویش را زیارت کند. در تزک خود چنین مینویسد:
"روز جمعه بیست و ششم سعادت زیارت حضرت فردوس مکانی دریافتم زر و طعام و نان و حلوای بسیار بر روح گذشتگان فرمودم که بفقرا تقسیم نمودند. رقیه سلطان دختر میرزا هندال تا حال زیارت پدر خود نکرده بودند در ین روز به آن شرف رسیدند."
خیابان کابل و اسپ دوانی
راجع به خیابان کابل دو صفحه پیش هم تذکری دادم. این خیابان چنانچه حال هم محلی به این نام موجود است در داخل شهر نبوده بلکه اقلاً مانند بی بی مهرو در مضافات قریب شهر وقوع داشت احتمال دارد که همین محل موجوده که حال به خیابان معروف است از خیابان عصر جهانگیری نمایندگی کند. بهر حال از توضیحاتی که گذشت دو چیز معلوم میشود یکی اینکه مانند بی بی مهرو حاکم علیحده داشته یعنی جزء نفس شهر کابل نبوده و دیگر اینکه محل وسیعی بوده که در آن مسابقه های اسپ دوانی بعمل میآمد چنانچه به امر جهانگیر روز پنجشنبه سوم صفر سال ۱۰۱۶ شهزاده ها و امرأ با اسپان خاصه خود در خیابان برای اسپ دوانی حاضر شدند. و اسپ عربی که عادل خان والی دکن برای جهانگیر فرستاده بود از همه اسپ ها بهتر دوید.
هزاره ها و تقدیم تحایف
در روزهائیکه جهانگیر در کابل میبود، هزاره ها مانند سایر اقوام و قبایل بکابل آمده و تحفه ها می آوردند. در تزک جهانگیری از آمدن پسر میرزا سنجر هزاره و پسر میرزا ماشی که کلان تران و سرداران هزاره بودند یاد شده است. هکذا مطلبی مربوط به هزارههای میرداود خوانده میشود ایشان اسپ ها و تحفه آوردند و رنگ یعنی آهوی کوهی که به تیر زده بودند، آورده و به حضور جهانگیر تقدیم داشتند. جهانگیر در تزک خود میگوید که به کلانی این رنگ جای دیگر دیده نشده بود و دوازده از یکه مارخور کلان بزرگ تر بود (این قسمت عبارت خوب روشن نیست و در چاپ هم اشتباه بعمل آمده است و (مارخور) بارخور شده است. اصلاً آهوی کوهی را که هزاره ها آورده بودند با آهوی مارخور که آنهم یکنوع قوچ کوهی است و در کوههای نورستان بسیار تر است مقایسه کرده اند ولی عبارت خوب افاده نمیکند که بواقع آهوی مذکور دوازده مرتبه از قوچ ماخور بزرگتر بود یا مطلب طور دیگر بوده است.)
جهانگیر در بالاحصار
تماشای عمارات
نبودن جای قابل نشیمن
امر ویرانی عمارات
دیوانخانه پادشاهانه
به ترتیبی که در صفحه های قبل شرح دادیم جهانگیر عندالورود به کابل (پنجشنبه هجدهم محرم) سر راست به باغ شهر آرا رفت و تا ایام اخیر اقامت خود در شهر کابل در آن باغ رهایش داشت و وقت بوقت از باغ های کابل دیدن میکرد. در روزهای اخیر اقامت خود سری به بالاحصار کابل هم زد و از عمارات آن مفصل دیدن نمود. در تزک جهانگیر شرح رفتن او به بالاحصار کابل و تماشای عمارات بسیار مختصر داده شده و چنین مرقوم است:
"روز پنجشنبه بیست و دوم ببالاحصار رفته تماشای عمارات آنجا نمودم جائیکه قابل نشیمن باشد نبود فرمودم که این عمارات را ویران کنند و محل و دیوان خانه بادشاهانه ترتیب دهند."
از ین سه سطر مختصر برمی آید که در سال ۱۰۱۶ عمارات زیادی در بالاحصار وجود داشت ولی به سایقه جهانگیر هیچ کدام قابل نشیمن شاهی نبود لذا به ویرانی آنها و تعمیر (محل دیوان خانه بادشاهانه) امر میدهد.
معلوم نمیشود که اوامر جهانگیر راجع به ویرانی عمارات بالاحصار و تعمیر مجدد دیوانخانه تا کدام حد عملی شده است قراریکه همه میدانیم همین پادشاه در حدود ۱۹ سال بعد در ۱۰۲۵ هجری قمری بار دیگر به عزم شکار برای چند روز مختصر بکابل . می آید ولی قراریکه در موقعش خواهیم دید باز در همان باغ شهر آرا رهایش میکند و از بالاحصار و تعمیر دیوانخانه پادشاهانه که امر داده بود، خبری شنیده نمیشود.
یک خبرعجیب
جسدی در یکی از مغاره های بامیان
خواجه یاقوت
مأخذ عصر مغلى بخصوص اقبالنامه جهانگیری و تزک جهانگیری خبر عجیبی میدهند که در زمان اقامت جهانگیر در کابل اطلاعی مبنی بر وجود جسدی در یکی از مغاره های بامیان بوی رسید و شاه برای مطالعه موضوع و اخذ اطلاع یکی از معتمدان خود را فرستاد چون متن در مأخذ فوق در ین مورد از لحاظ پاره معلومات راجع به مغاره کمی فرق دارد اینک به نقل هر دو متن مبادرت میکنیم:
اقبالنامه گوید: "... بعرض رسید که در ضحاک و بامیان که سرحد کابل است کوهی واقع شده دران کوه سمچی ساخته اند و مدفن خواجه تابوت نام عزیزیست و مدت هفتصد، هشتصد سال او تاریخ فوت او نشان میدهند و اعضایش از هم ریخته مردم رفته او را میبینند و زیارت میکنند و زخمی است بر گردنش که چون پنبه را از فراز زخم برگیرند خون ترشح نماید تا همان پنبه را بالای زخم ننهند خون نمی ایستد چون این حرف غرابت تمام داشت براقم اقبالنامه حکم اشرف شد که خود بدآنجا رفته به تعمق نظر ملاحظه نماید و در تفحص و تجسس نهایت تأکید بکار برده حقیقت را آمده بعرض همایون رساند و بجهت دیدن زخم جراحی نیز همراه کردند کمترین شش منزل طی مسافت نموده به مقصد پیوست و شب در موضع بامیان که معی از سادات سبزوار در آنجا توطن گزیده اند گذرانید روز دیگر به دیدن خواجه تابوت رفت در دامن آن کوه ایوانی نمودار شد مقدار دو ذرع و نیم از زمین بلندتر یکی را بر فراز آن برآوردم تا دست دیگران گرفته بالا کشد و خود نیز برآمدم درون دالان سه ذرع در طول و یکنیم ذرع در عرض محسوس گشت و درون آن دالان دری دیگر و درون آن در خانه مربع چهار ذرع در چهار ذرع صحن و سقف و دیوارها گچ کرده در غایت سفیدی و در میان خانه قبری کنده و دری یک لخت برای نهاده و چون پرده آن در برداشته شد تابوتی بنظر درآمد بعد از آنکه تخته از بالای تابوت برگرفتند میت را دیدند که به آئین اسلام رو به قبله خوابیده است دست و چپ را بجهت ستر عورت دراز کرده و مقدار نیم ذرع کرباس هم بالای ستر ،مانده از اعضایش آنچه بر زمین پیوسته است بوسیده و از هم رخته و آنچه از زمین جداست درست مانده خاک تصرف نکرده، موی سر و ابرو و مژه تمام ریخته بینی درست و چشمها برهم و از میان لبها دو دندان نمایان یکی از بالای دیگری از پایان و گوشتی که بر زمین پیوسته است لختی از خاک خورده است و اینکه بزخم مشتبه شده زخم و پنبه زخم غلط بوده انگشت ناخنهای دست و پا درست، پوست خشکی بر استخوان کشیده و خط پرکاری در میان کمر بنوعی که انگشت وسطی در میان آن درست بنشیند. معلوم نشد که سبب این چیست؟ ایام وفات یا شهادت معلوم نشد بغیر از آن که بعد از تفحص و تحقیق پیری را از دهی آوردند خالی از معقولیت و شعور نبود احوال خواجه تابوت از و پرسیدم گفت که از پدر و جد خود شنیده ام که در جنگ چنگیز خان و سلطان جلال الدین منکبرنی این مرد شهید شده العلم عندالله."(۱۳۶)
تزک جهانگیری میگوید: "در کابل بمن (خبر) رسید که در زمان سلطان محمود غزنوی بحوالی ضحاک و بامیان شخصی خواجه یاقوت نام وفات یافته در غاری مدفون است، جسد او تا حال از یکدیگر نپاشیده غریب بود یکی از واقعه نویسان معتمد خود را با جراحی فرستادم که به غار مذکور رفته احوال را چنانچه باشد ملاحظه کرده خبر مشخص بیاورند آمده بعرض رسانید که نصف بدن او که به زمین متصل است اکثر از یکدیگر فروریخته و نصفی دیگر که بزمین نرسیده بحال خود است. ناخن دست و پا و موی سر نه ریخته از تاریخیکه بر در آن غار نقش کرده اند چنین ظاهر میشود که وفات او بیشتر از زمان سلطان محمود بوده است کسی این سخن را بواقعی نمیداند."(۱۳۷)
حالا که متن دو مأخذ از نظر گذشت چه قضاوتی میتوان کرد؟ چه شبهه ئی نیست که از این دو متن، اولی یعنی اقبالنامه جهانگیری مهمتر است زیرا قراریکه دیدیم مولف این اثر مرد معتمدی بود که جهانگیر با جراحی به بامیان برای تحقیق اعزام .نمود شبهه ئی نیست که معتمد خان بخشی مولف اقبالنامه به بامیان رفته و قراریکه خود میگوید در میان سادات سبزواری که از مدتی در آنجا ساکن شده بودند شبی هم گذرانیده است قراریکه مردم میگویند میر سید علی موسوم به یخ سوز و برادرش سید مهدی که آرامگاه های ایشان در نفس بامیان موجود است، هم از جمله ساداتی بودند که اصلاً از سبزوار بدین جا آمده بودند. بهر حال کوهی که این ایوان و قبر در آنجا بوده تصریح نشده است. در بامیان سموچ های زیاد موجود بوده و هست که متعلق به دوره بودائی است و هیچ کدام ایوان و دخمه قبری نبوده. نمیدانم بکدام اساس تزک جهانگیری از نقش تاریخی بر در غار صحبت میکند در حالیکه صاحب اقبالنامه که خود محل را به چشم دیده، چیزی در ین باب اصلاً نمیگوید بگمان غالب آنچه پیر مرد بامیانی به معتمد بخشی در ین موضوع گفته خالی از حقیقت نباشد زیرا پیر مرد مذکور در حوالی ۳۶۰ سال قبل به روایت پدر و جد خود جسد مذکور را مربوط به کدام شهیدی میدانست که در جنگ جلال الدین اکبر منکبرنی مدافع رشید ضحاک و بامیان و چنگیز به شهادت رسیده است.
تزک جهانگیری در این قسمت هم با اقبالنامه اختلاف نظر دارد و وفات مرد مذکور را به زمان سلطان محمود غزنوی میرساند بدون اینکه کدام سندی ارائه بتواند.
شکار قمرغه در کوه قرق
آهوی سرخه
شکار قمرغه شکاریست که در نتیجه قبل کردن حیوانات عملی میشود. در دوره مغل شکار قمرغه در کابلستان بسیار معمول بود و قراریکه قبل برین در شرح گزارشات دوره جلال الدین اکبر راجع به شکار قمرغه در دشت ارزنه مشرقی متذکر شدیم، این نوع شکار قرنها پیش در عصر غزنویان متداول بود و حتماً در دوره های پیشین هم رواج داشت.
جهانگیر که مرد عیاش و خوش گذران و به شکار شوق زیاد داشت، در این مدت ۸۵ روزی که در کابل متوقف بود موقع برای چنین شکار بزرگ نیافته بود. در روز هائیکه باید تصمیم مراجعت به هند را بگیرد بفکر انجام این آرزو افتاد وچون مجال رفتن نقاط دور دست در بین نبود بفکر شکار در کوه های قرق افتاد که یکی از شکارگاههای معروف وقت بود تزک فاصله این کوه را از کابل هفت کروه مینویسد و چون عجله در کار بود سپاهیان و مردم به تعجیل به قبل کردن جانوران برآمدند جهانگیر اینجا از یکنوع آهوئی بنام (آهوی سرخه) صحبت میکند و میگوید: " قریب صد آهو به قمرغه در آمده بود و نصف آن شکار شده باشد. بغایت شکار گرمی دست بهم داد و پنجهزار روپیه به انعام رعایا که در شکار قمرغه حاضر گشته بودند مرحمت نمود."
بزم نشاط جهانگیر در تختگاه بابر
عنوان "تختگاه بابر" قبلاً در این کتاب گرفته شده و شرح مربوط در صفحه های بعدی آمده و این مطلب هم ذکر شده است که نورالدین محمد جهانگیر هم در همین جا در مقابل تخت بابر تختی و در مقابل کتیبه او کتیبه ئی در سنگ نقر کرد.
این تختگاه های سنگی بابر و جهانگیر تحت تپه خزینه فراز عمارت موجوده شفاخانه ابن سینا وجود داشت جهانگیر روز قبل از حرکت خود از کابل به قصد هند به این تختگاه آمد و مجلس شراب ترتیب داد و حوضچه ئی را که قریب دو من هدوستان شراب میگرفت پر کرد و مجلس باده نوشی و بزم نشاط تشکیل نمود. ماجرای این روز را مختصراً چنین مینگارد:
"روز پنجشنبه به تختگاه حضرت فردوس مکانی رفتم چون فردای آن از کابل میبرآمدم امروز را چون عرفه عید دانسته در آن سرزمین فرمودم که مجلس شراب سازند به مجموع مقربان و بنده هائی که در مجلس حاضر بودند پیالها داده شد بان خوشحالی و شگفتگی کم روزی شده باشد." (۱۳۸)